-
ویژه نامه
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 20:20
سلام :) خوب هستین؟ غرض از مزاحمت گذاشتن یه پست فوق برنامه به مناسبت یک ساله شدن بود. البته تولد دیروز بود. ولی من امروز یادم اومد اشکال نداره ماه نو می بخشه با این پست شروع شد و به اینجا رسید به لطف همه ی دوستان اسمش شد ماه نو چون تولدم شب آخر ماه شعبان سال 1400 هجریه. شبی که همه به دنبال رویت هلال ماه مبارک رمضان...
-
تو دوست داری... (5)
شنبه 17 مهرماه سال 1389 15:25
سلام سلام سلامممم ببخشید. شرمنده دیر شد. نتمون قطعه. صبحم تا ظهر خونه نبودم. تا برسم و نهار اهل منزل و خواهش و التماس از دایال آپ تا الان بالاخره رسیدم. سیما صبحانه را جمع کرد و پایین آمد . دستش پر بود که اس ام اسی برایش رسید . لبهایش را بهم فشرد . قدم تند کرد . به آشپزخانه رسید . لوازمش را روی میز و صندلی رها کرد و...
-
تو دوست داری... (۴)
شنبه 10 مهرماه سال 1389 16:09
سلام ببخشین دیر شد. ولی بیشتر نوشتم. خدا کنه این دفعه ارسال بشه :( سیما سر کشید . آخرین مهمان که از در بیرون رفت، از آشپزخانه بیرون آمد و به مادربزرگ با لبخند سلام کرد . مامان بزرگ جوابش را داد و پرسید : برگشتین؟ سیما دستی به سرش کشید . ترسید اگر دروغ بگوید لو برود . با کمی دستپاچگی گفت : من نرفته بودم . _: پس کجا...
-
تو دوست داری... (۳)
شنبه 3 مهرماه سال 1389 00:50
سلامممممم خوب هستین انشااله؟ منم خوبم خدا رو شکر... وای چقدر خاطراتتون بامزه بود!!! کلی کیف کردم. بازم بنویسین ممنون میشم :) حتی اگه دوست نداشته باشین تایید نمی کنم. فقط ممکنه یواشکی تو قصه مصرفش کنم پ.ن میشه لطفاً نفری یه صلوات بفرستین فردا باید برم برم دنبال یه کاری آسون درست شه؟ خیلی ممنون :*) پ.ن 2 سعی می کنم قسمت...
-
تو دوست داری... (۲)
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 04:06
سلام بر همگی! سحرگاهتون بخیر :) جاتون خالی دیروز رفتیم گردش و بعد شب اینقدر خسته بودم که گمونم هفت و نیم شب خوابم برد!! ساعت 3 بیدار شدم و شنگول و سرحال که حالا بریم نت گردی که یهو یادم اومد امروز شنبه است!! خلاصه که قسمت دوم رو تکمیل کردم و الان در خدمتتون هستم. پ.ن خاطرات شیطنت های نوجوانی تون جهت پربارتر کردن این...
-
تو دوست داری... (1)
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 12:44
سلام سلام سلاممممم عیدتون مبارک. طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق انشااله. ببخشین دیشب سردرد بدی بودم و ساعت نه و نیم رفتم خوابیدم. امروزم کلی کار داشتم و الانم نت وقت نشناسم یهو قطع شد. خدا رو شکر دایال آپ داشتم و تونستم بیام. امیدوارم از این قصه هم خوشتون بیاد و اوقات خوشی رو براتون فراهم کنه :********* تو دوست داری...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (۱۰)
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 01:52
سلام سلام سلامممم خیلی خیلی از همدردیاتون ممنونم. خداوند سلامت و خوشحالتون کنه. اینم قسمت آخر. امیدوارم خوشتون بیاد. انشااله هفته ی آینده با یک قصه ی جدید خدمت می رسم. این لپ تاپ امشب داره خیلی اذیت می کنه. یک ساعته که دارم سعی می کنم آپ کنم. اگر همه ی دعاهاتون رو کردین و تموم شد، دعا کنین خدا یه لپ تاپ خوب با کلیدهای...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (9)
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 00:37
سلام خوب هستین انشااله؟ منم خوبم. خوابم! این شش صفحه رو داشته باشین انشااله صبح یه مقدار بهش اضافه می کنم. سلامت باشید و خوشحال. التماس دعا. بعداً نوشت: ناگهان عزادار شدیم. پدرشوهرم... ببخشید که کامنتا رو بدون جواب تایید کردم. از لطف همتون ممنونم. بعد بعداً نوشت: نظرات رو جواب دادم. آسمان با لرزشی شیرین از شوق، آماده...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (۸)
شنبه 30 مردادماه سال 1389 01:00
سلام سلام سلام :) شبتون بخیر. یک ساعتی دیر شد. می خواستم یه کم طولانیتر بنویسم بعد آپ کنم، ولی دیدم نمیشه. باید بیشتر روی بقیه اش فکر کنم. روزه می گیرین یاد منم بکنین. دلم خیلی تنگ شده برای روزه گرفتن. بدون روزه این ماه عزیز اون حس و حال دوست داشتنیش کمتر درک میشه. خیلی کمتر :(( معده ی درب و داغونم حس و حال حالیش...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (7)
شنبه 23 مردادماه سال 1389 00:14
سلاممممممم نیمه شبتون بخیر. طاعات و عباداتتون قبول. التماس دعا عرض به حضور انورتون که انتهای پست قبل سردردم اوج گرفت و همچین درهم برهم تموم شد. حالا دو تا پاراگراف آخرش حذف شدن و به جاش دو خط اضافه شد. یادم رفت قرمزشون کنم. با این حال اگر دلتون خواست نگاهی بندازین. سبز نوشت: سردردم خدا رو شکر بهتره. فقط یه ردی ازش...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (۶)
شنبه 16 مردادماه سال 1389 00:40
سلام :) خوب هستین انشااله؟ سلامت باشید. منم ای بد نیستم. یک هفته است که سردردم. گاهی فکر می کنم مال سینوسه، گاهی چشم و گاهیم تشخیص میگرن میدم! خیلی شدید نیست ولی آزاردهنده است. امشب یا به عبارتی دیشب (جمعه) یه کم بهتر شد نشستم این قسمت رو نوشتم. حالا باز زیاد شده. شاید اگر خوب می خوابیدم بهتر میشد. نمی دانم. ولله...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (5)
شنبه 9 مردادماه سال 1389 01:29
سلامممم سلاممممممم خیلی سلامممممم :) خوب و خوش و سلامت هستین انشااله؟ منم خوبم. امشب با یه گروه از خواننده های خاموشم ملاقات کردم که جن عزیز من رو حفظ بودن. مثل بقیه ی وقتا تو اینجور مواقع صدام بلند شد که خیلی بی فرهنگین که نظر نمیدین!!! ولی همین جا ازشون عذرخواهی می کنم. خیلی معذرت می خوام. باعث افتخارمه که دوستای...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (4)
شنبه 2 مردادماه سال 1389 14:02
سلام سلام سلاممممم خوب هستین انشااله؟ منم خوبم خدا رو شکر. اینم قسمت چهارم به همراه مقداری توضیحات. عرض به حضورتون که با راهنمایی چند نفر از دوستان مخصوصا شیوای عزیز، دو پست قبلی ویرایش شد که امیدوارم خوشتون بیاد. جهت سهولت خواندن قسمتهای ویرایش شده با قرمز به آخر قسمت شماره سه و اول قسمت شماره دو اضافه شده. لطفاً...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (3)
شنبه 26 تیرماه سال 1389 15:16
سلاممممم خوب باشین انشااله. اعیاد شعبانیه تون مبارک :****** آخر هفته خوش گذشته انشااله؟ جاتون خالی ما دیروز با نینااینا رفتیم باغ شازده. من و نینا رفتیم پشت درختا مسابقه ی دو دادیم و وسطشم از درخت بالا رفتیم عکسم گرفتیم باشد در تاریخ ثبت گردد! آی حال داددددددد :)) دوس داشتم! سر و تهش ده دقیقه هم نشد ولی کلی روحیه ام...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (2)
شنبه 19 تیرماه سال 1389 03:00
عیدتون مبارک :******** سلامممم خوب هستین انشااله؟ الوعده وفا حتی ساعت دو ونیم بعد از نصف شب! دیدم عیده و هزار تا کار دارم. از بیخوابی استفاده کردم و الان در خدمتتون هستم. اینم از این قسمت. گرچه چندان عیدانه و شاد نیست ولی امیدوارم لذت ببرین. قرمز نوشت: به احترام موجودی که فردا (20 تیر) سی سالگی را پشت سر می گذارد یک...
-
لبخندی به رنگ امیدواری (۱)
شنبه 12 تیرماه سال 1389 20:05
سلاااامممم خوب هستین انشااله؟ منم خوبم. باز برگشتم. بازم هفته ای یک بار. این بار شنبه ها. ساعتم نداره. ببینیم با این روزگار پرمشغله به کجا می رسم. نوشتن یادم رفته. چند هفته طول کشید تا این چند صفحه رو بنویسم. حالا انگار وبلاگمم آپ شدن یادش رفته! هرچی می زنم انتشار، نمیره! یه صاحبنظر گفتن اسم داستان اگر باشه...
-
قصه ها
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 13:38
سلام خوب هستین؟ منم خوبم. همچنان در مرخصی به سر می برم. فقط اومدم بگم به لطف سحر عزیز همه ی قصه هام برای دانلود کنار صفحه قرار گرفتن. هرگونه دانلود مجاز می باشد، ولی خداوکیلی منتشر نکنید! فقط حاضرین به غایبین برسانند. هرکی دوست داشت می تونه بیاد دانلود کنه. قصه های این دوست جدید رو هم خیلی دوست دارم. سلامت و خوشحال...
-
پروژه پرماجرا (قسمت آخر)
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 23:33
سلام خوب هستین؟ منم خوبم شکر خدا. می خوام یه کم حرف بزنم. حوصله داشتین بخونین، اگرم نداشتین برین سراغ قسمت پایانی داستان... یه روزی... یه سالی... نه بذار دقیق بگم 21 مرداد هشتاد و پنج بود. پسرکوچیکه یک ماهه شده بود و من تازه با وبلاگ گیلاسی آشنا شده بودم. هوس کردم وبلاگ بنویسم. می خواستم تو بلاگ سکای بنویسم که بتونم...
-
پروژه پرماجرا (۱۲)
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 12:46
سلام :) خوبین خوشین سلامتین انشااله؟ منم خوبم خدا رو شکر. می خوام کمی ترک نت کنم بلکه بیشتر به کارام برسم. خیاطیا هی اضافه میشن و کارهای دیگه هم که زیادن. خلاصه این که از این به بعد اینجا دوشنبه ها آپ می شود انشااله! نمی دونم چه ساعتی. ولی بالاخره میشه. داستانم می خواستم تموم کنم الهام بانو نذاشت. اینه که همچنان ادامه...
-
ــــــــــــــــ
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 16:16
سلام :) خوب هستین؟ منم خوبم. فقط حس نوشتنم نمی دونم باز کجا غیبش زده! شما ندیدینش؟ یک هفته ای میرم مرخصی. انشااله هفته ی آینده با قسمت پایانی این داستان برمی گردم. دوستون دارم :*****
-
پروژه پرماجرا (11)
شنبه 1 خردادماه سال 1389 16:36
سلام دوستام :) سرعت نت از صبح تا حالا افتضاحه. خدا کنه این دفعه بتونم ارسال کنم! راه افتادیم . اخمهایم توی هم بود . دنبال بهانهای برای راضی کردن حامد می گشتم، در حالی که ته دلم خیلی هم مخالف نبودم که زودتر همه چی را تمام کند . هرچه بود هم خوب میشناختمش و هم دوستش داشتم . حامد داشت با سوت آهنگی را می نواخت و اهمیتی...
-
پروژه پرماجرا (10)
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 21:31
سلاااااام :) خوب و خوش و سلامتین؟ منم خوبم. الان سورپریز شدم اساسی! به خاطر این کامنت: دوست عزیز سلام من نفیسه نظری(صبا) نویسنده ی کتاب( رعنا) هستم کهشما خلاصه اش را نوشته بودید اول از اینکه کتاب رو خواندید تشکر میکنم . ولی من متولد سال۶۵ هستم و زمانیکه این داستان رو نوشتم و چاپ شد بیشتر از ۱۸سال سن نداشتم از انتخابت...
-
پروژه پرماجرا (9)
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 18:02
سلام خوب هستین انشااله؟ منم خوبم. دیروز قصد جدی داشتم که بنویسم. ولی یه کتاب گرفتم دستم و تاااا آخر شب که تموم شد زمینش نذاشتم! از کار و زندگی افتادم! اسمش بود رعنا _ نویسنده اش نفیسه نظری (صبا) _ نشر علی _ قیمت 5900 تومان خلاصه ی داستان هم این بود که دختری رو در حالی پیدا می کنن که به یه پسر چاقو زده و خودش بر اثر...
-
پروژه پرماجرا (8)
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 15:44
سلام سلام سلاممممممممم اوووووه صد ساله ننوشتم!!! دلم تنگ شده بود!!! پنج شنبه و جمعه مهمون داشتم. با وجود این که هیچ کدوم خیلی رسمی و پرکار نبودن ولی خب بالاخره خیلی کار داشتم. امروزم همه جا رو مرتب کردم تا خونه تقریبا به وضعیت عادی برگشت. ای دی اس ال هنوز نداریم (پسر همسایه زود باش پلیز!) البته یه کارت دایال آپ...
-
پروژه پرماجرا (۷)
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 18:38
سلاممممممم دوستامممممممممم خوبین انشااله؟ منم خوبم. ملالی نیست جز دوری از نت! یعنی ما الان سه چهار روزه یخچالمون خرابه اینقدر ناراحت نشدم که از خبر تموم شدن شارژ نت ناراحت شدم الانم نمی دونم چقدر ته این کارت مونده. اگر رسید کامنتا رو جواب میدم. بووووووووووووووووووووووووووووس از کوچه ی باریک و پر پیچ و خم گذشتیم ....
-
پروژه پرماجرا (6)
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 16:54
سلامممم خوش باشین همیشه :) منم خوبم خدا رو شکر. یه صحبت کوچولو بکنم بعد بریم سراغ بقیه ی ماجرا... خانما... دوستای عزیز... شما که دیگه بعد از سه سال و خورده ای یا هرچقدر کمتر تا حدودی منو می شناسین. من قبل از وبلاگ نویس بودن همسر و مادر سه تا بچه ام. کارهای خونه هم که یه گردونه ی تموم نشدنین. غیر از این که عرض کردم یه...
-
پروژه پرماجرا (5)
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 18:15
سلام سلام سلام! خوب و خوش و سلامتین انشااله ؟ منم خدا رو شکر خوبم. اینم یه قسمت کاری باری هشت صفحه ای! امیدوارم خوشتون بیاد. پ.ن میشه لطفاً نفری یه صلوات بفرستین من همت کنم به خیاطیام برسم؟ خیلی زیادن! دوباره بعداً نوشت برای اونایی که اصلاحات پست قبل رو ندیدن. پست قبل یک صفحه اش اشتباهاً کپی نشده بود، بعداً اضافه...
-
پروژه پرماجرا (۴)
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 17:16
سلامممم خوب هستین انشااله؟ منم خوبم. گمونم الهام یه نموره افسردگی گرفته! قسمت قبلی و این قسمت یه ذره غمگین شدن. ولی قول میدم دیگه نذارم جولون بده. از اینجا به بعد شاذه حکومت می کند :دی بعدا نوشت: دیدین چی شد؟ یک صفحه اش رو جا انداخته بودم و هی فکر می کردم من که درست توضیح دادم، چرا هیشکی نمی فهمه چی شد!!! امروز یهو...
-
پروژه پرماجرا (۳)
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 21:26
سلاااااام خوب هستین انشاالله؟ منم خوبم. لپ تاپمم خوبه! پیرمردی دلش گرفته بود. لج کرده بود نتمو قطع کرده بود! باور ندارین؟ خب منم اولش باور نکردم. تا ساعت ۴ بعدازظهر نت وصل بود و خوب بود. ساعت پنج بالاخره پستم آماده ی ارسال شد دیدم اککهی! نیست که نیست. هر بلایی بلد بودم سرش آوردم. ریستش کردم. سندباکسیمو خالی کردم. هاب...
-
پروژه پرماجرا (2)
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 00:04
سلااااام خوب هستین؟ سریع برگشتم با پست بعدی! دیدین چی شد؟ چند روز پیش داشتم دنبال یه برنامه می گشتم دیدم یه جا نوشته اگه می خواین آمارتون بالا بره، اسم و آدرس وبلاگتونو تو این سایتا بدین. یه عالمه سایت بود که من از فرط اطلاعات، فقط گوگلش رو می شناختم. هویجور الکی الکی اسممو تو گوگل نوشتم. بقیه رو هم ننوشتم. بعد حالا...