-
پروژه پرماجرا (1)
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 12:51
سلام علیکم! حال همگی خوبه انشااله؟ آخر هفته خوش گذشته؟ منم خوبم. آخر هفته ام با مهمونی دادن و مهمونی رفتن گذشت. خوب بود خدا رو شکر. الهام جان ناگهان نتیجه گرفت که داستان خاطرت خوش باد به پایان رسید! از اولم گفتم یه داستان ساده ی بدون فراز و نشیبه، تا وقتی که سوژه ای که تو ذهنم بود پخته بشه. خب هانیه هم عاشق شد و...
-
اولین بوسه (15)
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 18:18
سلام :) خوب و خوش باشین انشااله :) منم خوبم. فقط یه نموره کر شدم! این قسمت با موزیک متن سه فروند کودک در حال بازی و خنده و گریه و جیغ نوشته شد! در نتیجه نشد که طولانیتر از این بشه. پنج ساعته که دارم می نویسم و نتیجه اش شده دو صفحه! ولی عشقولانه در حد تیم ملی! این جناب سه نقطه یه مسابقه مطرح کرده، جایزه هم نمیده! گفته...
-
اولین بوسه (۱۴)
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 17:37
سلاممم خوب هستین انشااله؟ امنم خوبم شکر خدا... دیدم ملت حالشون گرفته شد از عقشولانه، گفتم تنوع ایجاد کنم! دیشب هوا تاریک شد و سعید نیامد . من هم حوصله ام سر رفت و رفتم پایین . با دیدن خاله فرح که داشت گریه می کرد، شوکه شدم ! با اشاره از سایه پرسیدم : چی شده؟ سایه زمزمه کرد : مامان بزرگ مریض شده . فردا باید عملش کنن ....
-
اولین بوسه (13)
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 03:20
سلام! نه تو رو خدا یه نگاهی به ساعت این پست بندازین؟ آخه چند تا موجود مثلاً عاقل رو می شناسین که دوازده شب تا سه صبح قصه بنویسن؟ خداییش اگه کامنت نذارین نامردیه!!! ساعت دو بعد از نصفه شب با یک جیغ بنفش سعید را از خواب پراندم ! البته دستم را جلوی دهانم گرفتم، والا خاله فرح و عمودکتر را هم بیدار می کردم . موضوع این بود...
-
اولین بوسه (۱۲)
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 21:27
سلامممم چطورین؟ خوبین؟ منم شکر خدا... خوبم. الهامم بد نیست. یه کمی بازیش میاد. درست میشه انشااله :) دیشب بعد از اینکه سعید موهایم را شانه زد و خشک کرد، رفتم که بخوابم . اما خواب از سرم پریده بود و با خوشی مستانه ای سقف را تماشا می کردم . بالاخره هم دفترم را برداشتم و بیرون آمدم . توی راهروی جلوی آشپزخانه نشستم و زیر...
-
اولین بوسه (۱۱)
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 00:01
سلام سلام سلامممممم کیف حالکم. انا بخیر الحمدلله! سرعت رو می بینین؟ منتظرم ساعت 12 بشه که تاریخ رو بزنه جمعه، که من بزنم انتشار! خوااابم میاد اساسی. خوابای خوش ببینین جمعه ی خوبی داشته باشین دیشب هم مثل پریشب هر دو بدون شام خوابیدیم . من که اینقدر ترسیده بودم که جرأت نداشتم از اتاق خواب بیرون بیایم . سعید هم بدون...
-
اولین بوسه (10)
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 10:05
سلام سلاممممممم خوب و خوش باشین انشااله. منم خوبم شکر خدا. بس که هانیه دلش همستر می خواست این کوچولو رو گذاشتم این بغل بچه دلش نگیره! حالا زده قالبمو بهم ریخته و اینا... بماند. دوسش دارم. قالبم بالاخره درست میشه :) این قسمت هرکار کردم بیشتر از دو صفحه نشد. حالا باید برم یه فکر اساسی برای قسمت بعدی بکنم طولانی تر بشه!...
-
اولین بوسه (۹)
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 14:43
سلاامممم خوب هستین؟ منم خوبم :) اینم از این قسمت. از قول هرکدومتون یکی یه سیلی خوابوندم تو گوش هانیه، بلکه آدم شه!! اینجا تموم کردن این قسمت هم نهایت نامردیه، ولی من هرگز ادعای مرد بودن نکردم :دی امیدوارم خوشتون بیاد :*) عصر نوشتنم که تمام شد، یک دفعه لرز کردم . انگار تازه متوجه شدم که هوا چقدر سرد است ! اینقدر سردم...
-
اولین بوسه (8)
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 17:26
سلااااااااام خوبین؟ من که خوبم. مهمترین دلیلشم اینه که برای بار هزارم بهم ثابت شد یه عالمه دوست خوب دارم که همه جوره همراهمن اینم از قسمت بعدی. امیدوارم خوشتون بیاد آقای سکته کرده ! بعد از نوشتن آخرین جمله، دفترم را گرفت و گفت : بریم فیلم ببینیم ! چشمهایم را گرد کردم و گفتم : همون فیلم وحشتناک؟ نه مرسی ! _: همش که...
-
:|
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 20:40
سلاااام خیلی از لطف همگی ممنونم. خییییییییییلی دوستتون دارمممم. مدیر سایت لطف کرد و قصه ها رو حذف کرد. یک توضیح هم تو قسمت نظرات همین پست گذاشتن که می تونین بخونین. دارم قسمت بعدی رو می نویسم. یا امروز یا فردا آپ می کنم.
-
اولین بوسه (۷)
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 13:39
سلاممممم خوب هستین؟ منم خوووبم. کمی سرما خوردم. اشکال نداره. بالاخره در زندگی تنوع لازمه! گوگل ریدرم درست شد! هوراااااااااا!!! مرسی ماتیلدا! خوچم میاد که end سوادم! کشتم خودمو ولی نتونستم درستش کنم. خلاصه این که همسایه ها یاری کنین، تا من وبلاگ داری کنم!! اینم قسمت بعدی! هرچی فحش و تخم مرغ گندیده دارین نثار الهام بانو...
-
اولین بوسه (۶) + بازی
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 11:51
سلام علیکم سلامت باشید و خوشحال انشااله بازی می کنیم.... یکی از دوستان که اسمشو ننوشته پیشنهاد کرده که یه بازی راه بندازم، با این عنوان: 15 سال پیش چی فکر می کردین حالا چی شده؟ "جوانترها میتونن این عدد رو کمتر کنن که خاطرشون یاری کنه D: " حالا من شروع می کنم و هرکی دوست داشت ادامه بده. 15 سال پیش فکر می کردم...
-
اولین بوسه (5)
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 22:01
سلام سلام سلاااااااااااامممممممممم آخ که چقدر دلم برای همتون تنگ شده بودددددد خییییییییییییییلی دلم می خواست دوستای اینترنتی رو ببینم. ولی هم خیلی کار داشتم، هم این که تو این شهر بی در و پیکر گم می شدم!! هیچ جا تنهایی نرفتم. اصلاً نمی تونستم. باید یکی دو ماه می موندم تا می فهمیدم چی به چیه!!! تنها کاری که تونستم بکنم...
-
اولین بوسه (4)
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 18:23
سلااااااااممممممم خوبین؟ منم لابد خوبم! گیجم! الان یهویی مسافر تهران شدم. فردا عصر تا اواسط هفته ی آینده. دلم برای دایی و دختر عمه ها یه ذره شده. خدایا شکرت. اینم احتمالا آخرین پست پیش از سفر. ولی شاید فردا هم آپ کردم. پ.ن قالبم خیلی عالی شد. مگه نه؟ خییییییییلی ممنونم سحر جون :**************** فقط چهارده ساعت؟ !...
-
اولین بوسه (۳)
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 15:45
سلامممم خوب هستین انشااله؟ منم خوبم. هورااااااا این اولین پست من با وی فیه!!! الان این بابابزرگ (لپ تاپم) پیشرفته شده اساسی! موهای سفیدشو شونه زده و کللللللی احساس جوانی بهش دست داده . تازه هوس کردم از این چسبای جلد لپ تاپ خوشمل هم بخرم یه دست کت شلوار نو هم تنش کنم. خیلی مرسی نینا ماتیلدا! خب این قسمت رو داشته باشین،...
-
اولین بوسه (2)
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 12:27
سلااااام سلامت و خوش باشید انشااله. منم بحمدااله خوبم. این گوگل کروم باز لج کرده. دیروز که کلا بلاگ سکای رو باز نمی کرد. امروزم کپی قصه رو قبول نمی کنه اپرا و فایرفاکسم فونت نوشته رو ریز می کنن. دیگه نمی دونم چکار کنم. خودتون کنترل مثبت بزنین چشماتون درد نگیره انشااله... هیییی! چه روزی بود امروز! صبح نازی یکی از...
-
اولین بوسه (۱)
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 13:37
سلاممممم خوبین انشااله؟ منم خوبم خدا رو شکر. دارین جذبه رو؟ یه داد زدم همه ترسیدن :)) هم نت برگشت هم الهام بانو! مرسی پسر همسایه. لطف کردی :) الهامم یه داستان ماجرایی تدارک دیده. ولی هنوز خیلی خامه. این یکی رو داشته باشین تا من اون یکی رو بپزم. بی ربط نوشت: این یکی رو با برنامه ی open office.org نوشتم. بماند که از ورد...
-
:((
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 21:47
سلام خوبین؟ خوش گذشته انشااله؟ منم الهی شکر. خوبم. همه چی آرومه و خبری نیست. جز این که مثل همیشه مشغول کارهای فوق برنامه ام. تغییر دکوراسیون دادم و حالا هم خیال دارم دوباره دیوار رنگ بزنم! تو محله مون قحطی نت و داستان اومده :(((( پسر همسایه که رسماً مودم رو خاموش کرده رفته پی زندگیش! منم از بی نتی دارم دق می کنم....
-
تبریک
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 19:26
سلام دوست جوووونام سال نو با تاخیر مبارک :******** می خواستم دم تحویل آپ کنم ولی نت قطع بود الانم با دابال آپ اومدم. خیلی شارژ نداره. تا هرجا بکشه بهتون سر می زنم. بوووووووووووووووووس
-
روزهای آلبالویی (۱۰)
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 16:56
سلاممم خوبین؟ منم خوبم. کمی با لپ تاپ دعوام شده حرصم گرفته! گوگل کرومم دلش آپدیت می خواد احتمالاً، صفحه ی مدیریتمو باز نمی کنه. فایر فاکسم که هرچی قسمش بدم که فونتمو بکنه دوازده باز آخر بار ده سیو می کنه میره. شما یه لطفی بکنین کنترل + بزنین زوم شه ، چشم و چارتون در نیاد. این قصه هم به سر رسید و کلاغی نبود که به خونه...
-
بازی!
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 22:47
سلام به دعوت اوووووم جون و ندا جون منم اومدم بازی! راستش از این بازی خوشم اومد. یه جور بازنگریه به سالی که گذشت. هر کی دوست داره هم بازی کنه. بهترین روز سال 88 - شب بود! یکی از افطاریهای ماه مبارک رمضان. بهترین هدیه ی سال 88 - بماند... بهترین سفر سال 88 - سفر مشهد هفته ی آخر تابستون. بهترین کتابی که سال 88 خوندم -...
-
روزهای آلبالویی (9)
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 13:59
سلاممممم خوبین؟ منم خوبم خدا رو شکر. الهام برگشته و این بار 9 صفحه نوشتم! حالشو ببرین هرکار کرد خوابش نبرد. از جا برخاست و در حالی که مراقب بود کسی را بیدار نکند، کامپیوتر را روشن کرد. هاتف ظاهراً این روزها خیلی بیکار بود! چپ و راست برایش آفلاین و ایمیل و کامنت گذاشته بود. ستایش اول تصمیم گرفت بدون خواندن همه را دیلیت...
-
روزهای آلبالویی (8)
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 16:13
سلام سلامممممممممم خوبین؟ من گفتم نمی نویسم؟ آره انگار من بودم. تا خود جزایر قناری رفتم و گوش این دختره ی الوات رو کشیدم و برش گردوندم! آره به من میگن آیلا نه برگ چغندر! پ.ن مرسی ندا جونم ستایش به مدرسه برگشت. ثبت نامش آنقدری هم که فکر می کرد سخت نبود. مدیر که او را به عنوان شاگرد خوب مدرسه می شناخت، دلایلش را پذیرفت...
-
پیشنهاد
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 13:27
سلام خوبین؟ منم خوبم. فقط هنگم منگم نمی دونم. الهام کلا بلاک کرده رفته!! خیلی ببخشید. آخرین رو مبلیها رو بریدم و دارم می دوزم. خانه تکانی هم ادامه دارد. جهت استراحت وسط کارام، کتابای "سیمون آر گرین" رو از تو سایت کتابناک دانلود کردم دارم می خونم. اگر ژانر فانتزی دوست دارین جالبن. من تو ژانر فانتزی فقط با...
-
روزهای آلبالویی (7)
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 14:24
سلاممممم خوبین؟ خوشین؟ سلامتین انشااله؟ منم خدا رو شکر خوبم. مشغول تکانیدن خانه می باشم D: الان که پستم تموم شه باید برم پرده ها رو از تو ماشین لباسشویی بیارم بیرون و آویزون کنم. نه یعنی توقع داری اتوشونم بکنم؟ پرده های اتاق بچه ها؟!!! نه دیگه زورم نمی رسه. خیس آویزون می کنم خودش صاف میشه دیگه! تنبلم گربه ی سر کوچه...
-
روزهای آلبالویی (6)
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 10:51
سلام :) عیدکم مبروک... این سایت رو ببینین. جای باحالیه. یه عالمه کتاب داره. فقط برای دانلود یا آپلود باید حتماً عضو بشین. میگه یا آدرس ایمیلتون رو بدین یا پسورد ایمیلتون. آدرس دادن رو امتحان کردم نشد. نتیجه این که یه ایمیل الکی ساختم بهش پسوردشو دادم. مجلس نامزدی اش خیلی مجلل تر از سمیرا برگزار شد. ستایش خیلی ناراحت...
-
روزهای آلبالویی (۵)
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 15:36
سلاممم ببخشید دیر شد... Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سمیرا و هادی یه توافق رسیدند و چند روز بعد مراسم خواستگاری و بله برون با حضور بزرگترهای فامیل برگزار شد. ستایش با وجود آن که خودش نخواسته بود رابطه را بهم بزند، اما هرکار می کرد ته دلش صاف نمیشد. کم کم ارتباط را کم کرد تا این که به صفر رسید. هرچند...
-
عکس
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 18:29
سلام دوستام :*) امروز اصلاً حس نوشتن ندارم. عکس کاناپه رو داشته باشین، انشااله به زودی میام. یعنی خودم موندم تو این همه هنر!! بگو ماشااله! د نزنین خب! خودم می دونم تحفه ایم نیست. خودتون عکس خواستین :) پ.ن همه مستفیض شدن؟ عکس باز شد یا از جای دیگه آپلود کنم؟ پ.ن 2 لیوانا خودشون کج و کوله ان. به گیرنده هاتون دست نزنین...
-
روزهای آلبالوئی (4)
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 15:54
سلاممممم خوبین؟ منم خوبم خدا رو شکر. نت دارممممممممم. هوراااااااااااا. وسط هوار تا کار گفتم راه نداره ساعت سه تا چهار نت گردی می کنم شام هم بنا به اکثریت آراء مرغ می پزم، البته به تنبلانه ترین روش یعنی ته چینش می کنم اونم دم پخت! خیلیم خوشمزه میشه انشااله. سالاد خیار گوجه، اگه حسش بود سوپ، اگه خیلی حسش بود سوفله...
-
روزهای آلبالویی (3)
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 01:29
سلااااام خوبین؟ خوابین یا بیدار؟ ساعت یک و بیست دقیقه اس و به دو دلیل بیدار موندم! اول این که این روزا اینقدر کار دارم که صبح و ظهر و شب وقت قصه نوشتن ندارم و دلیل دومیش این که اینترنت کارتی شب نیم بهاست و جوش نمی زنم الان یهو تموم شه حالا فردا پس فردا انشااله وصل میشه. مرسی از زحمتات پسر همسایه. یک کاناپه تموم شد!...