ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

:|

سلاااام

خیلی از لطف همگی ممنونم. خییییییییییلی دوستتون دارمممم.

مدیر سایت لطف کرد و قصه ها رو حذف کرد. یک توضیح هم تو قسمت نظرات همین پست گذاشتن که می تونین بخونین.


دارم قسمت بعدی رو می نویسم. یا امروز یا فردا آپ می کنم.

نظرات 28 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام
وا یعنی چی که پاک کرد!؟!؟!
راستی این داستانتون هم واقعا عالی

سلام :***

به خواهش خودم پاک کرد و منم از لطفش خیلی ممنونم.

خیلی ممنونم :)

سحر (درنگ) دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ

خب من نمی فهمم چرا تو دوست نداری داستانهات چاپ بشند یا از روشون فیلم ساخته بشه. به نظر من خیلی عالیه!
ولی خب مهم اینکه خودت چطور فکر میکنی و چی برات مهمه و من به نظرت احترام میزارم.
حالا تو چرا یهو به شدت آمپر میچسبونی! میخواستی قد نوشتن را بزنی.!
خواشحالم نظرت عوض شد.
میخواستم یه مشورت کوچولو باهات بکنم. ولی حالا باشه واسه یه وقتی که حوصله داشتی

خب یه دلیل شخصی داره که تغییر پذیر نیست.
متشکرم
الان رو نگفتم. منظورم اون موقع که وب قبلی رو بستم بود!
منم خوشحالم. گرچه مال شیش ماه پیشه :)
حالم خوبه. حوصله هم دارم. مشورتم اگه اطلاعشو داشته باشم خوشحال میشم کمکت کنم :*)

محمد دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ http://98ia.com

سلام و درود
من مدیر سایت نودهشتیا هستم .
دوستانی که نظر دادند ، توجه کنند که توی اینترنت تقریبا قانونش به این صورته که : کپی کردن با ذکر منبع آزاده .
کسانی که مطلبی رو اگه از جایی کپی می کنند ، منبع رو ذکر می کنند و مطلب رو توی وب خودشون قرار میدن .
یکی از کاربران انجمن سایت هم اومده و کتابهایی رو قرار دااده که نویسنده شون شاذه بوده و منبع رو هم وبلاگ رو قرار داده .
در این کار ایشون هیچ مشکلی وجود نداره و اشتباهی نکردند ، چون هم نویسنده رو درست نوشته بودند هم منبع رو قرار داده بودند .
اگه مدیر اون وبلاگ منبع به من ایمیل میداد من با کمال میل و سریعا همه رو حذف میکردم ، چون منبع وبلاگ ایشون ذکر شده .
اما اینکه شخصی که صاحب وبلاگ نیست و یه وبلاگ دیگه ای رو داره ایمیل بزنه و بگه من نویسنده هستم و باید کتاب ها حذف بشه ، درست نیست .
ممکنه هزاران نفر مثل ایشون به من ایمیل بزنن و بگن که فلان کتاب ماله منه و باید حذف بشه .
منم که نمی تونم همه رو حذف مگر اینکه ثابت کنند .
نظرات دوستان هم توجیه خوبی برای اینکه شما نویسنده ی کتاب هستید ، نیست .
اما به هر حال کتابها رو قبل از اینکه نظرات رو بخونم حذف کردم .
موفق باشید

سلام
فرمایشات شما صحیح و از توجهتون بسیار متشکرم.
خیلی ممنونم

نینا دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ

من تو سایت عضوم به باقری ادرس اینجا رو بدم بیاد بخونه؟ بگم بیاد اجازه بگیره؟ اجازه هس؟

ها بله خیلیم ممنون :)

سحر (درنگ) دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://derang27.mihanblog.com/

سلام
خوبی؟
خب من فکر میکنم این جناب باقری خان احتمالا خودش قبول داره. خب داستانها را از تو وب قبلی را برداشته و آدرسشم گذاشته. احتمالا قبول داره.
الان چند تا داستان منتشر کرده؟
خب مثلا ۳ تا!
تو ده بیست تا داستان دیگه هم تو اون وب منتشر کردی. میتونی بقیه داستانها را برای مدیر بفرستی تا ببینی تو نویسنده شون هستی!
به هر حال من عنوان یک انسان عاقل بالغ و بعد از یک دوستی دو ساله مجازی شهادت میدم تو نوسنده داستانهای ؛عروس - بچه های دیروز - بهشت مینو - دردسر والیدن - دفتر خاطرات دریا - دوستت دارم باور کن - عشق پرواز ۰ فراز و نشیب - قصه دیوار -گروه ۳ نفره - هدیه - هفت رنگ نگار - همشو -خونه دلم - مرز خیال - نجات غریق - آقای رئیس - رازم را نگه دار - روزی ب زودی - شب سپید - تابستان به یاد ماندنی - یاد آشنایی هستی؛ و داستانهای این وب لاگ هستی!
کاش وب لاگ قبلی را حذف نکرده تا یکی دیگه بتونه بازش کنه. فقط دیگه آپدیتش نمیکردی یا پستهاش را برمیداشتی.
به هر حال گذشته.
البته اون جنا باقری شاید اگه وب قبلیت را هنوز داشتی میموید ازت اجازه میگرفت و بعد میذاشت. همینطور که آدرس گذاشته. و من فکر میکنم قبول کنند.
حالا چه اشکالی داره داستانهات را اونا بزارند. خب اگه پذیرتند تو نویسنده هستی و آدرس وب لاگ جدید را بدند.
فکر کنم هنوز دوست نداری وبت شلوغ بشه.
خب تصمیم با توئه
و من احترام میزارم
شاد باشی عزیزم

سلام
خوبم. تو خوبی؟
حتما همینطوره. ولی خب دلم نمی خواست بدون اجازه این کار رو بکنه.
پنج تا!
گفتم به مدیر اگر بخواد می فرستم. اونم گمونم با این همه گرد و خاکی که به پا کردم قبول کرده واقعا خودمم! باقری هم اگر بیاد اینجا رو بخونه حتما قبول می کنه.
بله درسته... ولی اون موقع فشار عصبیم اینقدر بود که فکر می کردم برای همیشه قید نوشتن رو بزنم.
شاید. حالا آدرس دادم بیاد بخونه. اگر بیاد.
من از انتشار عمومی خوشم نمیاد. والا چند تا ناشر و کارگردانم بهم پیشنهاد خرید داده بودن. اگر می خواستم که فروخته بودم!
نه دوست ندارم. من فقط دوستامو دوست دارم و یه ارتباط معمولی.
خیلی ممنونم عزیزم
خوش باشی

س.و.ا دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ

آخه این چه کاریه که کردن؟به نظرم این کار دزدیه.جعل بدون اجازه کار غیر قانونیه.از نظر من باید اعتراض دسته جمعی بکنین.یعنی هر کی وبلاگ داره از کار نودوهشتیا انتقاد علنی بکنه بگه که چه کار کردن آبروشون بره.من همه جوره حاضرم از حقوقتون دفاع کنم.

به اسم خودش ننوشته که اسمشو بذارم دزدی. ولی از این که بدون اجازه بوده ناراحت شدم.
خیلی ممنونم عزیزم :*)

maryam دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ

منم دیدم
ولی فک میکردم با اجازه خودت این کار و کردن
عجب آدمهایی پیدا میشن
شما هر کاری فکر میکنی صلاحه بگو ما انجام میدیم
با اینکه خاموش میخونم، اما این دیگه از آستانه
تحملم خارجه

خیلی از لطفت ممنونم
از مدیر سایت خواستم اگر شکی داره بیاد کامنتامو بخونه. امیدوارم هم ایشون هم باقری بیان.

غزل دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ

یعنی که چی ، خب از رو زمان نوشته های تو معلومه. اینکه نشد حرف تو اینترنت هم یه history وجود داره خیلی راحت می شه نشون داد که زمان publish اطلاعات تو زودتر از زمان اون بوده. بنظرم مدیر اونجا خواسته بپیچونه ماجرا رو وگرنه خودشم می دونه که دزدیه! این خیلی واضحه
هرجا لازم شد ما شهادت می دیم

باقری ادعای نویسنده بودن نکرده. فقط بی اجازه منتشر کرده. موضوع ادعای منه که باید ثابت بشه. اتفاقا آقای مدیر خیلی هم همکاری کرد.
خیلی ممنونم.

نیلوفر دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ق.ظ http://my-home.blogsky.com/

منم همه جوره هستم:)
هرکار بگین می کنم تا ثابت کنم داستان ها مال شماست...

متشکرم نیلوفر جون :)

نازلی دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ

عجب آدم پستی.
حاضرم هر جوری که بخواهی شهادت بدم
یادمه که بهاره یه وبلاگ درست کرده بود که کد داشت و کدش رو فقط به دوستاش داده بود تو هم میتونی برای آینده این کار رو انجام بدی که کسی نتونه از این کارا بکنه.
حتما هم توی سایتش ثبت نام کن و توی همه کامنتها بنویس که دزده و داستانهاتو برداشته که رسوا بشه. مرتیکه حمال. اعصابم خورد شد.

حرص نخور عزیزم. شاید واقعا اینقدر آدم بدی نباشه. فقط دلش می خواسته داستانایی که داره رو با بقیه شریک بشه :) ولی خب وقتی نویسنده حی و حاضره، بی اجازه خیلی نامردانه به نظر می رسه!

جودی آبوت دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 ق.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

آره قربونت من حاضرم شهادت بدم

خیلی ممنونم جودی جان

شایا دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ق.ظ

نمیدونم چی بگم عزیزم. راستش اینکه بدون اجازت این کار رو میکنه کار اشتباهی است ولی حداقل اینقدر مرد هست که اسمت رو مینویسه و بی اسم یا به اسم خودش نمیذاره.
بعد هم اینکه گفتی تازه دارم فکر میکنم نویسنده های دیگه هم همینقدر ناراحت میشن، راست میگی خوب! دیگه این چیزا تو ایران عادی شده و خیلی ها این کار رو میکنه. مسلما این شخص اگر از خواننده های الانت بود و از دوستات بود این کار رو نمیکرد!

آخرش هم اینکه معلومه که حاضرم هر کاری انجام بدم!
میتونیم هممنون بریم تو سایت نودهشتیا و در ادامه ی یکی از داستانها کامنت بذاریم که چرا بی اجازه ی شاذه داستانهاش رو میذاری؟! البته نه این خوب نیست چون یه نفر میتونه چندتا یوزر بسازه و هی بره کامنت بزاره! دلیل نمیشه! نمیدونم والا! هرکاری دوست داری بگو تا انجام بدم

درسته. منم اینو کاملا قبول دارم. دعوا فقط سر اثبات نویسنده بودن منه.
البته. حتما نمی دونه هنوزم می نویسم.

خیلی هم متشکرم.
نه فقط می خوام از مدیر سایت و باقری خواهش کنم بیان کامنتای این پست رو بخونن.
خیلی ممنونم :*)

نینا دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://ninna.blogsky.com

سلام خاله. به کجا رسیدین؟ اقای مدیر سایت چی گفتن؟ منم میام شهادت میدم. میتونین پی دی اف هارو بفرستین برای اقای مدیر سایت. پاییناشون که تاریخ تموم شدناشون هست. متوجه میشه نه؟

ما شهادت میدییییم

سلام عزیزم
هنوز مشغولم. گفتن هماهنگ می کنن پاک می کنن
باقری ادعای نویسنده بودن نکرده. فقط بدون اجازه ی نویسنده منتشر کرده. مشکل سر اثبات نویسنده بودن منه که به لطف دوستان داره اثبات میشه.
مرسی :*)

ye khamushe dige یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ

khob in nazari ke man dadam ye joor sabet kardane,dige khod dani

خیلی هم متشکرم از لطفت

نرگس یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://nargesb.blogsky.com

من اونجا عضو هستم . البته اگه پسش یادم باشه
اگه لازم بشه شهادت میدم .

خیلی ممنونم عزیزم

مونت یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ

حتما جونم.هرکاربتونم میکنم.باباداستانهای تو که همه میشناسن و شهادت لازم نیست.اقای مدیر هم حتما از خوندن داستانات متوجه این موضوع میشه.هرجوربتونم کمکت کنم.درخدمتم.

خیلی ممنونم عزیزم

لیمو یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ

منم دیدم
ولی فک میکردم با اجازه خودت این کار و کردن
عزیزم وقتی کتاب چاپ شده مردم و اسکن میکنن میذارن تو سایت دیگه چا انتظاری داری
منم الان خیلی وقته عینه دزدا میام یواشکی این داستان و میخونم بی سر و صدا میرم
وای وای چه کار بدی
خیلی قشنگه عاشق این داستانم که اولش هیشکی هیشکی و دوست نداره بعدش همه هم و دوست دارن

نه بابا هیچ کس از من سوال نکرده. اصلا به عنوان نویسنده نمی شناسنم!

چی بگم؟

نه عزیزم. من با استفاده ی شخصی و این که مثلا تو برای خودت پرینت بگیری یا سیو کنی هیچ مشکلی ندارم. ولی منتشر کردن یه بحث دیگه اس.

میسی عزیزم. لطف داری :*)

ye khamushe dige یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

nemishe tarikhe dastane shomaro bian kontorol konan male oonam konan mosalaman male shoma aghab tare

طرف اصلاً نگفته خودش نوشته. فقط بی اجازه منتشر کرده و من ناراحت شدم.

خورشید یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ب.ظ

آیلا جون من طاقت نیاوردم یه نامه فرستادم به مدیر سایت ...
می شه آی دیتو برام کامنت خصوصی کنی بیشتر باهات در تماس باشم ؟

حرص نخور عزیزم درست میشه :)
ولی متشکرم. به نظرم مدیر سایت یه سری به کامنتای این پستم بزنه، قانع بشه!
آیدیم خصوصی نیست. همینجا برات میذارم
shazze4@yahoo.com
shazzenegarin@gmail.com

... یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

az ghadim goftan,ax bedin saresho jayze bebarin!!!!hala ma bi axam vasatun jayze miarimaaaaaa...az shoma be yek eshareh!!!!;):D

:)))))) خیلی ممنونم :)

رعنا یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام آیلا خانمی
عجب آدمهایی پیدا میشن
شما هر کاری فکر میکنی صلاحه بگو ما انجام میدیم
با اینکه خاموش میخونم، اما این دیگه از آستانه تحملم خارجه
این داستانها مال شماست نه کس دیگه
چطور یه نفر که از قصه های شما استفاده میکنه نباید ثابت کنه اینا مال خودشه
شمایی که صاحب داستان هستی باید ثابت کنی؟
واقعا خنده داره ...
یاد یکی از دوستان وبلاگ نویس می افتم که زندگیش به خاطر یه مزاحمت از هم پاشیده شده و نمیتونه هیچ جوری پدر طرف رو دربیاره ...
مملکت اسلامی!!!!
من حاضرم شهادت بدم
هر جوری که بگین
دوستتون دارم
آی دیم رو اد کردین، اینجا واردش نمیکنم
کاملا بدیهیه که اونجا با ایمیل باید کامنت بذاریم و شهادت بدیم
منتظریم

سلام رعنا جون
هستن دیگه!
خیلی ممنونم

اون ننوشته نویسنده خودشه، فقط از این که بدون اجازه ی من منتشرشون کرده ناراحتم.

اوه خدای من!!!

خیلی از محبتت ممنونم. اگر قبول نکردن حتما میگم.
بازم متشکرم

آزاده یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ب.ظ

چرا که نه؟ حتما شهادت می دم... کی جرات کرده قصه های شما رو بدزده؟! می شه ازش شکایت کرد، اگه الان اینجا بود طرف رو تا زندون هم بردهبودن و میلیونی خسارت باید می داد بهتون!! عجب مدیری داره اون وب سایت!!!

خیلی ممنونم آزاده جون
حالا اگر مدیر سایت قبول نکرد میگم بهتون
چه میدونم.
نه بابا.... من همینقدر که بتونم از تو سایت حذفشون کنم راضیم. جریمه و دادگاه پیشکشم :))
اتفاقا مدیرش خیلیم مسئول و انتقاد پذیر بود. مشکلش فقط با اثبات صداقت من بود.

Miss o0o0om یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ب.ظ

اه... یعنی چی اخه...؟!

من واقعا نمی دونم...!

یعنی حرص خوردن سر حق کپی رایت :)

ندا یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ http://eastern-girl.persianblog.ir

واقعا مَردم چقدر...
اونم مث تو قسمت-قسمت میذاره؟

عزیزم این یه راه پیشنهاد از طرف منه! اینکه وقتی قسمت بعد داستانتو نوشتی قبل از اینکه اینجا بذاریش برای رئیس سایت بفرستیش.بعد که اون مطالعه ش کرد بذاریش توی وبت! خب حتما اون باقری نام، بعد از تو اون قسمت رو ثبت می کنه!
شاید اینطوری ریس سایت متوجه شه که تو نویسنده اصلی هستی و اون باقری کپی میکنه وبعد از تو میذارتش!

:(
نه از قصه های قدیمیم داره استفاده می کنه. تو بلاگ قبلیم هر قصه ای تموم میشد پی دی اف می کردم میذاشتم کنار صفحه برای دانلود. هرکسی می تونست دانلود کنه. خب منم با استفاده شخصی و سیو کردن رو هارد یا پرینت گرفتن اشخاص مشکلی نداشتم. ولی انتشارشون یه بحث دیگه اس!

zebra یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ب.ظ

ببین هیچ جوری نمیشه رمزی چیزی بذاری که نوشته ها قابل کپی کردن نباشن؟؟؟فکر کنم میشه!

چرا میشه. ولی تو بلاگ قبلیم هر داستانی تموم میشد پی دی اف می کردم میذاشتم کنار صفحه. هرکسی می تونست دانلود کنه. حدود ۳۰ تا قصه بود. اینم از همونا داره استفاده می کنه. شاید اصلا آدرس فعلیم رو نداشته باشه.
من مشکلی با استفاده ی شخصی ندارم. هرکس می خواد برای خودش کپی کنه، پرینت کنه، ولی منتشر کردنش یه بحث دیگه اس!

zebra یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ب.ظ

وایییییییی چه نامرد!من همیشه از این نامردیا خیلی حرصم میگیره!

فکر کنم تمام خواننده هات (چه اونایی که کامنت میذاشتن و چه اونایی که مثل من نمیذاشتن ولی داستانهاتو می خوندن) حاضرن شهادت بدن!

واقعا!
خیلی از لطفت ممنونم دوست عزیز

خورشید یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ب.ظ

واقعا که ! از دست این جماعت آدم میگه دیگه در بلاگشو تخته کنه
هر کار که بگی عزیزم ما انجام میدیم االان می رم و یه نامه برای مدیر سایت میدم ام
به نظرم بچه های دیگه هم این کارو بکنن بی تاثیر نیست

هوووم :(
خیلی از لطفت ممنونم.
حالا اگه قبول نکرد میگم.

هوووم یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

معلومه که حاظرم

متشکرم دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد