ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

قصه ها

سلام

خوب هستین؟ منم خوبم.

همچنان در مرخصی به سر می برم. فقط اومدم بگم به لطف سحر عزیز همه ی قصه هام برای دانلود کنار صفحه قرار گرفتن. هرگونه دانلود مجاز می باشد، ولی خداوکیلی منتشر نکنید!

فقط حاضرین به غایبین برسانند. هرکی دوست داشت می تونه بیاد دانلود کنه.


قصه های این دوست جدید رو هم خیلی دوست دارم. 


سلامت و خوشحال باشید همیشه :)


نظرات 58 + ارسال نظر
تکشاخ دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام!!!!خیییییییییی خوشال شدم برگشتین! شکر سلام منو رسوند؟خیلی داستان لطیفیه!نمیدونم چرا ولی به فکرم رسید اگه اسم دختره اسما هم باشه جالب میشه!واینکه به نظر من امید واری بهتره به دودلیل=1لبخنی به رنگ امید یه جورایی ناتموم به نظر میاد2اینجوری خیلی اسم محکم وسیخی به نظ میادامید واری لطیف تره!ببشید نظرم با تاخیررسید!حتما میرم میخونمشون!شک ندارم که همشون خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی ماهن!

سلااااام
خیلی ممنون. نه! میرم از حلقومش میکشم بیرون :))

خیلی ممنون. اسما هم ها... بهش میاد.

آفرین! نظر خودمم دقیقا همینه! عوضش نمی کنیم!

خیییییییییییییلی ممنووووووووووووووووووووون :*)

مائده شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام عزیزم...
واقعاً خسته نباشی ، من همه رو خوندم و همه عالی بودن..
آدرست رو از 98ایا برداشتم...دیگه داستانات رو نمیزارن در عوض آدرست رو گذاشتن که هر کسی خواست بیاد از همین جا بخونه!!!

سلام مائده جان
خیلی ممنونم. لطف داری
متشکرم. خبر خیلی خوبی بود. خوشحالم کردی!!

سما شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ

واااااااااااااااااای شاذه جون تویی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خیلی خوشحالم که پیدات کردم. خیلیییییییییییییییی

سلاااااااااااااااااام سما جونم!!!! خوبی؟

منم خوشحالم!! تو دیگه نمی نویسی؟ اسلام بلاگت در چه حاله؟

مونت شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ق.ظ

تولد تولد تولدت مبارک

تولد کی دوستم؟! هنوز یه هفته مونده. تازه سی ساله شدن اینقدر دردناکه که خواهش کردم هیشکی بهم تبریک نگه!

شایا شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ق.ظ

سلام شاذه جونم.
خوبی؟ خوش میگذره؟؟ اوضاع درس و مشق و کار و همه چی خوبه؟
من که دوباره رفتم تو اون مود بده! ایندفعه خیلی طولانی شده یهو بببددد دلم خواست باهات حرف بزنم. دو سه روزه هی وبلاگت رو باز میکنم زل میزنم به صفحه ی مانیتور و میبندمش میدونم خل شدم
ایشالا که تو سرحال و خوب و خوش باشی.

سلام شایا جونم
خوبم. ممنون. درس و مشق زدم زیرش :دی امروز گفتم دیگه نمیام. بعد باز فکر می کنم شاید دوباره برم! خودمم نمی دونم چی می خوام.


ای بابا!!!! دیدم حالت خوب نیست. هرچی فکر کردم نگرانیتو برای 35 روز دیگه درک نکردم! نه بابا خل چی چیه؟ برای هممون پیش میاد.
منم دلم می خواست باهات حرف یزنم. دیشب که داشتم کامنت می ذاشتم مسنجرمو برات روشن کردم شاید آن باشی ولی نبودی. ساعت دو ونیم بعد از نصف شب بود. شاید سر کار بودی. هی!!!! الان ساعت کامنتتو نگاه کردم. یک ساعت بعد از این که تو کامنت گذاشتی اومدم! بعد مدیریت خودمو باز نکردم. اومدم سری به تو بزنم و داشتم فکر می کردم کاش آنلاین باشی و گپی بزنیم. دل به دل راه داره، حتی از فاصله ی نصف کره ی زمین!

سلامت و خوشحال باشی دوستم :*)

شرلی پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:31 ب.ظ http://eghlimeyakh.blogfa.com

سلاااام
من کل داستاناتونو خوندم!!!
به قول یکی از دوستام که شماهم میشناسینش؛
نخوام تعریف کنم عالی بودن

سلاااااام
مرسی :)
لطف داری شرلی جون :********

آزاده چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ق.ظ

سلام، خوب هستی شاذه جونم؟

سلام آزاده جونم. خوبم. تو خوبی؟ :*)

فا سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ب.ظ http://fawrites.blogspot.com

لتفن این پصت عاخریمو بخونین و کامنط بضارین

خوندم. کامنطم نیومد! امان عظ عین بلاگثپاط لوص!

آنیتا سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ب.ظ http://www.personal68.persianblog.ir

سلان عزیزم چقدر خوب که داستانای قبلی و که ما نخوندیم گذاشتی کنار صفحه...
درسته که نمیای نت ولی این طوری حضورت و حس میکنیم :)

سلام آنیتا جونم
قابل شما رو نداره :)
لطف داری دوستم :*)

لیمو دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام بر بزرگ نویسنده عرصه بلاگستان
تعطیلات خوش بگذره
حالا جزایر هاوایی رفتی یا قناری شایدم هنولولو
امیدوارم به کارای عقب مونده ات برسی شاذه جونم

سلام بر لیمو بانوی خیلی خوشمزه :)
خیلی ممنون

همشونو سر زدم! کجای کاری! الان از امریکا جنوبی با شما صحبت می کنم :دییییی
خیلی ممنونم عزیزم

افسانه دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.afsoongarss.blogsky.com

سلام خوبین؟منم خوبم
چراشما معذرت می خواین من باید معذرت بخوامراستی داشتم چندتااز داستاناتونو می خوندم (جن عزیز من )(عروس کوچک)(دوست دارم باور کن )واقعا زیبا هستنمن همه داستاناتون می خونم و همشون دوست دارم زیباوقشنگن من که عاشق داستاناتونم

سلام
خوبم. خوشحالم که خوبی :*)

خیلی لطف داری. ممنونم عزیزم

افسانه یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://afsoongarss.blogsky.com

سلام خوبین
ببخشیداگه می دونستم خوشتون نماد اینجوری نمی زدم
یک نفر گفت این جوری بزنم

سلام
خوبم. تو خوبی؟ :*)
خواهش می کنم. اشکال نداره. منم معذرت می خوام لحن جوابم بد تند بود!

خورشید یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ

شاذه دلمون تنگ شده هاااااااااااا

دل به دل راه داره...
فقط حس نوشتن این وسط گم شده. ندیدیش دور و برت؟

ملودی یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:10 ق.ظ http://melody-writes.persianblog.ir/

شاذه ی گلم منتظرت هستم تا برگردی و دوباره برامون داشتانای قشنگتو بنویسی .جای تو همیشه خالیه باور کن حداقل برای من که هست.یه عالمه دوستت دارم با تاخیر عیدتم مبارک گل من.خوشگلا رو ببوس و هر وقت دستو دلت به نوشتن رفت بدون که مشتاق زیاد داری بوووووووووووووووووووووووووس

ملودی جونم خیلی لطف داری عزیزم
منم دوستت دارم خانم گل
بووووووووووووووووووووووووووووووس

افسانه یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ق.ظ http://www.afsoongarss.blogsky.com

سلام خوبین
خوب معلوم مه که نگاه کردم خیلی هم از وبلاگتون خوشم میاد به خصوص از داستانا تونموضوعاتون هم خوبن
راستی منو که می شناسین

سلام
خوبم. تو خوبی؟
میشناسمت که جواب دادم. والا کامنت کپی پیستی از زیر دستم زنده بیرون نمی اومد! از نظرات تبلیغاتی متنفرم!

می تی شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://mimphoto.aminus3.com/

میگم..
هر وقت شاگرد واسه کلاس خیاطیتون خاستین در خدمتم .

یه کم دستم تو درس دادن راه بیفته حتما. هنوز تازه کارم یه نموره گیج می زنم :))

می تی شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ب.ظ http://mimphoto.aminus3.com/

واااااای بیشتر داستاناتونو دانلود کردم خوندم.عروس کوچکتون رو از همه بیشتر دوس داشتممممم.کیوان و خانواده ش رو هم خیلییییییییی دوس داشتم:)) تشکر:)

خیلی ممنونم میتی جوووونم :*)

نگار شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ http://negar.bloghaa.com

سلام به شاذه جون خودم
دلم برات تنگ شده رفیق . نمیخوای برگردی؟ :*

سلام عزیزم :****
منم دلم تنگه. ولی دست و دلم به نوشتن نمیره :(

سحر (درنگ) چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام

سلام :)

آزاده چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:38 ق.ظ

سلام شاذه جونم، مرسی همیشه بهم سر می زنی کلی دلم برات تنگ شده [آیکون گل!!] شاد باشین و سالم

سلام آزاده جونم :*)
خواهش می کنم عزیزم:******
خوش و خرم باشی همیشه :*******

افسانه چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ http://www.afsoongarss.blogsky.com

سلام وبلاگ زیبایی دارید ومطالب قشنگی
خوش حال میشم اگه به وبلاگ منم سربزنیدلطفا اگه می شه به من خبر بدین لینکتون کنم اگردوست داشتیدمی تونیدمنو بااسم افسانه لینک کنید خوش حال می شم

سلام
افسانه اصلا نگاه کردی مطالب این وبلاگ چیه که اینجوری نظر دادی؟ اگر آشنا نبودی بی برو برگرد نظرتو پاک می کردم!

خورشید چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ

خوبی شاذه جونم ؟

خوبم. تو خوبی عزیزم ؟ :*)

شیوا سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام.وبلاگتو تازه پیدا کردم.به نظر میاد داستانای جالبی نوشته باشی!اول کدومشونو پیشنهاد میدی بخونم؟؟!!

سلام
خوش اومدی. طبق آراء دوستان جن عزیز من و آقای رییس از بقیه بهترن

شایا سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ

ایول همزمان تو وبلاگ همدیگه بودیم؟
منم خوبم مرسی. میگذره.
آره ولی وقتی که جا بیوفتی و برات عادی بشه دیگه یکمی راحت میشه ولی خوب همیشه جا انداختن بعضی از قضیه ها برای آموزنده ها سخته دیگه . درست میشه

آره! خیلی جالبه! تله پاتی :)) :*)
خدا رو شکر. خوش باشی
آره... منم به همین امید ادامه میدم :)

مهگل سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ق.ظ

مرسی دانلود کردم درست شده بود

خواهش می کنم دوستم

رعنا دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام شاذه جون
داستان همشو چرا نیستش؟
بعد توی داستان نجات غریق چرا آخرش اینطوری بود؟ من یادمه یه جوری میشه که کوروش میره بیمارستان و کلیه ش بود فکر کنم عمل میکنه .. این پس کدوم بود؟
قاطی کردم آیا؟

کوچولوها رو ببوسین

سلام رعنا جون
از داستانش خوشم نمیومد. اونی که می خواستم در نیومد. برای همین نذاشتمش.
چرا همین بود. الان چیه مگه؟ الان با دایال آپم. هرکار می کنم دانلود نمیشه. فردا پس فردا که انشااله ای دی اس الم وصل شد، حتما چک می کنم ببینم چی شده.
نه بابا!
مرسی عزیزم.

نرگس دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://nargesb.blogsky.com

خاله تا هفتم فرصت داری چون امتحانای من تموم میشه !
بعدش بیا لفطا :*
آخه خاله هر نویسنده ای سبک نوشتنه خودشو داره
نوشته های دیگرون که نمی تونه جای نوشته های شما رو بگیره

اوکی گرفتم :)
اگر بتونم چشم :*
درسته...
خیلی لطف داری عزیزم. انشااله... الان چند روزه که دارم سعی می کنم یه قصه رو بنویسم، ولی نوشتنم نمیاد! کلی زحمت کشیدم به زور شده دو صفحه! به هیچ جا نرسید. حسش برگرده منم برمی گردم.

شایا دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ

سلام شاذه جونم.
دلم برات تنگ شده بود گفتم بیام سلامی کنم :)
حالت که خوبه؟ اوضاع کلاس و کارا و بچه ها که خوبه؟

سلام شایا جونم
دل به دل عجیب راه داره! الان تو وبلاگت بودم :)
منم دلم برات تنگ شده.
خوبم. خدا رو شکر. تو خوبی؟ :*)
کلاسم می گذرونیم. هنوز جا نیفتادم. درس دادن واقعا سخته!

آزاده دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام شاذه جونم،

خوبی؟

سلام آزاده جون
خوبم. تو خوبی گلم؟ :*)

ندا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ http://enediey.persianblog.ir/

سلااااااااااااااااااام شاذه جووووووووون
ااا داستان کوتاه بود!؟ خیلییییییییییییییی قشنگ بود
میسی..
بووووووووووووووووووس....

سلاااااااااااااااام ندا جوووووووووووونم:**********
خوبی؟
بله. خیییییییییییییییلی ممنون.
خواهش می کنم عزیزم
بوووووووووووووووووووووس...

مهگل یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ

من وقتی جن عزیز من دانلود میکنم داستان گیسو دانلود میشه اول فکرکردم بالای کلیک کردم ولی ۳با دل کردم بازم همینجوری بود ممنون میشم چک کنی

کی امتحان کردی مهگل جان؟ دیروز لینکش اصلاح شده. هنوزم همینطوره؟

Miss.Sun & Mr.Moon شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://iris-owct.persianblog.ir/

شاذه میدونی تمام قصه هات و حال و هواش یه حس نوستالوژی خاصی به ادم میده از اون حسای خوب که دوسشون داری که میگی کاش زندگی منم همین جوری خوب تموم بشه . مث وقتی زندگی من قصه شد. ادم همیشه حسرت قصه ها رو میخوره . دلم برات تنگ میشه لطفا اینقدر به خودت مرخصی نده. ما بهت نیاز داریم. ماچ گنده:*:*:*:*

تو همه ی قصه هام دنبال نوستالوژی هایی هستم که یه لبخند عمیق رو لبم بنشونه و به لب خواننده هام بیاره. امیدوارم موفق بشم در این کار...

سعی می کنم بیام
بوووووووووووووووس

نازلی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام عزیزم
خوبی؟ دلم برات تنگ شده خیلی زیاد. همین کوچولوها هم که آپ کنی و از حالت خبر داشته باشیم خوبه.
میبوسمت عزیزم. مراقب خودت باش.

سلام نازلی جون
خوبم. تو خوبی؟ دل به دل راه داره.
خیلی ممنونم
بوس. تو هم همینطور

همسایه:* جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ

سروین منم:*

عجب!! از آشناییتون بسیار خوشوقتم :******
دخترک قشنگت خوبه انشااله؟

ستاره پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام قربونت برم ممنون که دستم را به نشانه دوستی می فشاری همه داستانها را دانلود کردم بجز جن عزیز من البته همه اونهایی که توی ارشیو ماههای سال نوشته بودی را قبلا ذخیره کرده بودم ولی برای اینکه مجموعه ام کامل باشد همه را دانلود کردم .جن عزیز من را که باز میکنم جادوی گیسوی او را میاره

سلام عزیزم
خواهش می کنم دوست من :*)
خیلی لطف کردی. آووو!!! آره انگار مشکل داره. میرم یه چکی بکنم. انشااله تا فردا درست میشه.

لادن پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ http://ladan3.persianblog.ir

کجایی شاذه خانم؟؟ هنوز در مرخصی؟؟؟ تمام داستاناتو خوندم دیگه بیکارم ومنتظر

همین دور و برا... منتظر یه قصه ی نابم که تلپی بیفته تو دامنم و بیام بنویسمش!
خیلی ممنونم

لیمو پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ

آخ جون لینک داستانا خوب کاری کردی گذاشتی
خب میفهمم حالت رو منم خیلی از این رفتنا کردم ولی دوباره برگشتم
دوست قدیکمی درسته که الان سایت های زیادی برای دانلود کتاب هست و خودتم میدونی من یه کتاب خونه قدیمیم ولی داستانای ساده و قشنگ و لاو استوری شما بد جور جاشو تو دل من باز کرده داستانهایی که همیشه اخرش مثله شعره این پسره همه چی آرومه تو به من خندیدی
خلاصه کنم امیدوارم یه مرخصی جانانه بری و دوباره با ایده های جدید و داستانای باحال برگردی
و در مورد قسمت اخر این ارسلان بیچاره کاملا مشخص بود که از بی حوصلهگی نویسنده اون جور از داستان یهوی محو شد خودشم نفهمید از کجا خورد بدبخت
خلاصه دوست داریممممممممم شاذه بانو و منتظرت میمونیم

مرسی!
آره....
تو همیشه لطف داشتی لیمو جونم و از همون اولین روزای نوشتنم همراهم بودی :*)
تعبیر قشنگی بود. ممنون :*)
انشااله...

نه. این یه بار نه... به خاطر یکی از خواننده ها بود که عصبانی شده بود که چرا همیشه همه چی به خیر و خوشی تموم میشه و اگه این ارسلان برادرش باشه میام می زنمت و از این صوبتا! ما هم خواستیم تغییری داده باشیم در روند کارمون که اوشونم خوشش اومد.

منم دوستت دارمممممممممممم

سیب خاطرات پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://choulab.persianblog.ir

!

بهاره پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

و من همچنان منتظر می مونم تا از مرخصی برگردی

متشکرم بهاره جونم :*)

خورشید پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ

شااااااااااذه میخوام پرینت کنم بذارم جز کتابام اجازه هست ؟

بلهههههه حتما عزیزم :)

رعنا چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام شاذه جون
با دو روز تاخیر اومدم اینجا و دیدم به بهههههه یه عالمه داستان
مرسییییییییییی
کوچولوها رو ببوسین
و ما منتظریممم

سلام رعنا جون
خوش اومدی عزیزم
امیدوارم خوشت بیاد
مرسی عزیزم
میام انشااله...

نرگس چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ http://nargesb.blogsky.com

خاله دلم تنگ شده برات :(

منم دلم برات تنگ شده!
فقط حس نوشتنم نیست :(

آزاده چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ق.ظ

شاذه جونم کل قصه هاتو یه بار حداقل خونده بودم، اما دوباره همه رو دارم می خونم و اینقدر لذت می برم که خدا می دونه من صادقانه می گم هر قصه ای رو دوست نداشتم و ندارم تو طول عمرم، کمتر شده کتاب قصه و یا رمان بگیرم دستمو بخونم...اما قصه های شما رو دوست دارم...آرامشی که توشون هست، مخصوصا آخر شادشون کلی بهم حال می ده

آزاده جونم امیدوارم بتونم خوشحالت کنم :*******
خیلی خیلی محبت داری عزیزم :******

همشهری سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ

رمان دوستت دارم باور کن .توسط همون باقری تایپ شده

من که دیگه حال جنگیدن ندارم. خیلی مبارزه کردم. هزار تا نامه نوشتم و گرفتم. دیگه چی بهش بگم؟!

همشهری سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:41 ب.ظ

تو پست قبلیت بود که نوشته بودم یکی از داستاناتو دوباره تو 98دیدم صفحه دوم داستانهای تایپ شده.یه بارم چند وقت پیشا

نمی دونم. معذرت می خوام

شرلی سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام
دیروز که جن عزیز من رو گرفتم ُ بجاش جادوی گیسوی او رو ریخت!
جادوی گیسوی او هم خیلی قشنگ بود ولی پس جن عزیز من، کدومه؟

سلام :)
جدی؟!!! میرم یه نگاهی می کنم ببینم جریان چیه؟

گندم سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ق.ظ

مرسییییییییییییخیلی حال کردم.بووووووووووووووووووووس.

خواهش می کنم گندم جان. بووووووووووووووووووس

من همشهری بودم سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

:)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ

چرا نظرات من جواب ندارن؟

من به همه جواب میدم. حتما سیو نشده. تو کدوم پست بوده؟

ویدا دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ http://vdaa.persianblog.ir

۵تا صلوات واسم بفرست... دعا کن که اون که میخوام زوووودی بشه...

فرستادم ویدا جون... انشااله که زووووودی بشه.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد