-
دوباره عشق (20)
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 22:53
سلام به روی ماه دوستام دلم تنگ شده بود براتون! با یه پست نسبتاً مفصل اومدم. امیدوارم دوست داشته باشین مامان در حالی که برنج را صاف می کرد گفت: عصر باید بریم دیدن خاله جان. بعد عموجان بابات. مهشید تکهای از کاهویی که داشت خرد می کرد برداشت و گفت: چه خوب! دلم برای همه تنگ شده. می ترسیدم وقتی برسم همه عید دیدنیها رو...
-
دوباره عشق (19)
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 15:02
سلاممم یه پست کوچولو داریم :) آبی نوشت: ارکیده صورتی ناپیدایی. خوبی؟ یه خبری بده. از قطار پیاده شد. چمدانش را هم پایین گذاشت و نرمشی به گردن خسته اش داد. در حالی که چمدان را به دنبال خود می کشید راه افتاد. بابا به استقبالش آمده بود. اینطور که می گفت مهدی بعد از سال تحویل با زن و بچه اش به مسافرت رفته بود. مهشید...
-
دوباره عشق (18)
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 21:10
سلام سلام سلامممم شبتون به خیر و شادی پاراگراف آخر پست قبل رو حذف کردم و یه پست کوچولو هم نوشتم که به نظرم کمی قابل قبول تر شد. امیدوارم لذت ببرین. آخر هفته ی خوشی داشته باشین همانطور که حدس میزد بلیت پیدا نکرد. عصبانی بود و تمام عصبانیتش را توی ذهنش نثار دکتر بداخلاق و خانواده اش کرد! از حرصش گوشی اش را هم خاموش کرد...
-
دوباره عشق (17)
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 17:17
سلام دوستام هی میگم بیاین بریم این دکتره رو بزنیم! چقدر بداخلاقه! ولی خوب میشه. باید خوب بشه! آبی نوشت: پاراگراف آخر رو خیلیا نپسندیدن حذف شد! صدای نفس نفس زدن دکتر را شنید. از جا برخاست و با بی قراری نگاهش کرد. ضعف داشت و نمی توانست سرم را بالا نگه دارد. جلو رفت. سرم را گرفت و با ناراحتی پرسید: آخه چرا بلند شدین؟...
-
دوباره عشق (16)
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 15:42
سلام به روی ماه دوستام اینم یه پست توپ! چقدر انتظار کشیدم تا این قسمت رو بنویسم!!! یعنی من از کل داستان فقط همین دو تا نکته که از وبلاگ رها کش رفتم بلد بودم هی دلم می خواست زودتر برسیم اینجا دیگه باقیشو نمی دونم. خیالتون راحت. هنوزم باهمیم مهشید یک ظرف سبزه را کنار بقیه ی سینها روی میز ایستگاه پرستاری گذاشت و لبخند...
-
دوباره عشق (15)
جمعه 27 دیماه سال 1392 00:39
سلام الوعده وفا جمعه ی خوبی داشته باشین تمام روزهای بعد خانه ی سرد و بی روح سمانه را هیجانی گرم و شیرین پر کرده بود. سمانه تختی به شکل ماشین برای یاشار خرید و توی اتاق خودش گذاشت. کلی خوراکی خوشمزه تهیه کرد و نقاش آورد و خانه را با رنگهایی شاد رنگ زد. مهشید باور نمی کرد این همان سمانه ی دلمرده ی چند روز قبل باشد!...
-
بچه گربه
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 12:09
سلام این دوستمون تهرانه و می خواد بچه گربه واگذار کنه. اگه می خواین بهش سر بزنین تا من فرصت کنم بنویسم بیام نظرات رو هم جواب ندادم. خیلی سرم شلوغ بوده. از امروز کمی خلوت شدم. میام انشاءالله
-
دوباره عشق (14)
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 00:00
سلام عزیزام اینم یه قسمت دیگه این دفعه با دلخوشی.... تا آخر مطلبم نوشتم و نذاشتم تو خماریش بمونین البته قصه هنوز ادامه داره و کلی ماجرا داریم. حالا من موندم و یه سوال! دوباره مهشید دربدر بشه چیکار کنم؟!!!! یعنی حال کنین من فقط یه قدم از شما جلوترم اونم تا وقتی که پست رو نفرستادم و وقتی می فرستم همراه میشیم و منم به...
-
دوباره عشق (13)
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 00:26
سلام به روی ماهتون خیلی ممنون از احوالپرسیاتون. رضا شکر خدا بهتره. انشاءالله کم کم خوب خوب میشه. الهام بانو رو می شناسین؟ امشب نمی دونم چی خورده بود تو سرش حالش خوب نبود! بیخوابم کرده و مجبورم کرده این چند خط رو بنویسم بعدم انگار کرمش فروکش کرد و رفت پی کارش! حالا هرچی میگم بابا دردت چی بود اینا رو به من دیکته کردی؟...
-
دوباره عشق (12)
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 18:32
سلام سلام ببخشید ببخشید. خیلی دیر شده می دونم. این دو سه روز درگیر رضا بودم حسابی سرما خورده و تب داره. عصری کمی بهتر بود. فرصتی شد بنویسم. به خانه که رسید حسابی تاریک شده بود. با کمی ترس وارد کوچه ی خلوت شد. با دیدن یک خانواده که خوشحال و خندان چند قدمی جلوتر از او می رفتند خیالش راحت شد. پشت سرشان راه می رفت و...
-
دوباره عشق (11)
یکشنبه 8 دیماه سال 1392 14:34
سلام دوستای گلم اینم یه قسمت دیگه. می خواستم طولانی تر بنویسم ولی رضا نمی گذاره! برم ببینم موفق میشم خوابش کنم؟ سعی می کنم زود بیام. مهشید به آشپزخانه برگشت و کمی دور و بر را مرتب کرد. لبش را گاز گرفت. کلافه بود. دیگر نمی توانست توی خانه بماند. احساس امنیت نمی کرد. لباس پوشید و از اتاق بیرون آمد. سمانه با دیدن او فقط...
-
دوباره عشق (10)
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 21:36
سلام به روی ماه دوستام چهارشنبه شبتون بخیر. بازم خیلی طول کشید ولی ظاهراً با چهار فرزند امکان بیشتر آپ کردن نیست که نیست. بازم شکر خدا... اینم از قسمت بعدی. اصلاً قرار نبود منوچهر پیداش بشه. نمی دونم الهام بانو از کجا برش داشت آورد کاشت اینجا! نمی گه من کار و زندگی دارم نیمه ی دوم قصه قاطی میشه و این حرفا! حالا مشکل...
-
دوباره عشق (9)
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 20:00
سلام دوستام اینم یه پست کوچولو، صرفاً برای این که بدقول نشم. سعی می کنم زود بیام. با صدای زنگ تلفن از خواب پرید. باز هم نمی دانست جواب بدهد یا بی خیال بشود. ولی فکر کرد شاید سمانه باشد و کاری داشته باشد. نگاهی به ساعت انداخت از نیمه شب گذشته بود. یعنی چه؟ کی این وقت شب تماس می گرفت؟!!! خواب از سرش پرید. پتو را کناری...
-
دوباره عشق (8)
جمعه 22 آذرماه سال 1392 01:07
سلام کرمونیا میگن اگه خجالت می کشی یه کمو بگیر جلوی صورتت بیا :) به الک میگن کمو. مثلاً از پشت الک صورتت دیده نشه و اینطوریا :) حالا منم باید با کمو بیام و سلام کنم جناب ویندوز همچنان مشغول اصلاح شدنه و منم بالاخره دریافتم با دانلود یه بروزر جدید نصف مشکلاتم حل میشه و سریع اقدام کردم و نتیجه کاملاً مطلوب بود شکر خدا...
-
دوباره عشق (7)
جمعه 15 آذرماه سال 1392 21:34
سلام دوستام ----@ بازم من شرمنده ی همگی هستم :"> این چند روز هم خیلی خیلی کار داشتم و هم این که آقای همسر مشغول تعویض ویندوز بودن. که البته هنوزم درست نشده و الان از هیچ کدوم از ابزار بالای صفحه ی مدیریت نمی تونم استفاده کنم که قرمز و درشت بنویسم :( آقای همسر هم مثل بنده بسیار مشغولن و فرصت نمی کنن به این پی...
-
دوباره عشق (6)
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 14:10
سلام به روی ماه دوستام بازم یه پست فشرده ی دیگه! اسم داستان رو گذاشته بودم آبی بی کران که مثلاً کنار دریا اتفاق بیفته و درباره ی آسمان و دریا و آبی بی کرانشون صحبت کنم اما بس که فرصت ندارم داستان رو بسط بدم و فقط به جملات اصلی اشاره می کنم اصلا به این حرفها نرسید! حالا به نظرم میاد که باید یا اسم داستان رو عوض کنم یا...
-
دوباره عشق (5)
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 22:46
سلام سلام امیدوارم با این قسمت خونم حلال نشده باشه هرچند خوبی دنیای مجازی اینه که دستتون بهم نمی رسه انگاری داستان رو دور تند افتاده. یعنی تندتر از همیشه! از بس وقت نمی کنم بشینم بنویسم تا که می شینم فقط سر فصلا رو میگم و انتشار! شرمنده... خیلی کار دارم. این روزا فقط می دوم و به هیچ کارم نمی رسم... در طول چند روز بعد...
-
دوباره عشق (4)
شنبه 25 آبانماه سال 1392 16:33
سلام به روی ماه دوستام قسمت قبلی یه کمی ویرایش شد. سرم زدن شد آتل بندی. باشد که به واقعیت نزدیکتر باشد! این زی زی گلی آخرش نیومد اطلاعات کامل به من بده فقط گفت درس اول سرم زدن نیست و کلاساشونم مختلط نیست. اصلاً کاش خودم فرصت داشتم پاشم برم ثبت نام کنم با اطلاعات کاملللل بنویسم براتون :) دیگه همینا! بریم که داشته باشیم...
-
دوباره عشق (3)
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 16:47
سلام سلامممم عزاداریاتون قبول باشه انشاءالله. التماس دعا دارم. امروز از قضای روزگار رضا بعدازظهر حدود دو ساعت خوابید و الهام جان هم همون موقع داشت از این طرفا گذر می کرد و خلاصه شد که یه پست کوچولو بنویسم. بازم شرمنده که خیلی سرم شلوغه و اصلا نمی رسم زیاد بنویسم. امیدوارم کم کم دستم راه بیفته و یه کم وقتم هم آزادتر...
-
دوباره عشق (2)
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 13:06
سلام به روی ماه دوستام ببخشین ببخشین خیلی دیر کردم. کلاً حس نوشتنم پریده. چند روزه سر همین پست کوچولو درگیرم. ولی سعی می کنم زودتر راهش بندازم و پست بعدی طولانی تر باشه. قسمت اول مال خیلی وقت پیشه. جهت یادآوری اینجاست. روز بعد تا بعدازظهر کلاس داشت. وقتی بیرون آمد نگاهی به ساعت انداخت. سه ونیم بود. یاد منوچهر افتاد....
-
دوستی دات کام (پایان)
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 00:04
سلام عزیزانم رضا بالاخره بعد از کلی درد و ضعف شکر خدا بالاخره دو تا سر دندون کوچولو پیدا کرده. بقیه هم مشغول مشق و درس و مدرسه.... خدایا شکرت این قصه هم به آخر رسید. انشاءالله به زودی با ادامه ی آبی بی کران برمی گردم. Neda Sharafi to Alireza Maham باشه ظهر میریم تا عصر.... چکار میکنین تو داروخونه که هیش وخ تموم نمیشه؟...
-
دوستی دات کام (10)
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 12:33
سلام به روی ماه دوستام Neda Sharafi to Alireza Maham من خریدامو کردم دلت بسوزههههه.... یه مانتوی سبز و یه شال طلایی خیلی ملایممم.... نوروبیان اهداییتونم دادم تزریقات طبقه پایین مطب دکتر برام زد... Alireza Maham to Neda sharafi خوش به حالت! حالا چرا سبز؟ مگه لباس عروس سفید نیست؟ البته هرجور دلت می خواد. منم یه کت شلوار...
-
دوستی دات کام (9)
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 21:39
سلام سلام اینم قسمت بعدی :) Neda Sharafi to Alireza Maham ساعت یازده و نیمه. با پتو بالش تشریف بیارم؟ صبونه مجانیه؟ نخیر.... همینقدرم عقد نکرده میریم میایم بابام خوشحال نیست. بذار هفته آینده. راستییییی هنوز یه کله پاچه باید به من بدیاااا.... منم به جاش بهت کیک شکلاتی میدم با قهوه Alireza Maham to Neda sharafi شوخی...
-
دوستی دات کام (8)
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 19:05
سلام به روی ماه دوستام امیدوارم همگی خوب و خوش و سرحال باشین دوستای وبلاگی ببخشید این چند وقت خیلی کم بهتون سر می زنم. واقعاً وقت نمی کنم. رضا چهاردست و پا میره و مراقبت بیشتری می خواد. بقیه هم مدرسه و درس و رسیدگی به برنامه هاشون... اینه که نت گردیم خیلی محدود شده. معذرت می خوام این قصه رو هم تو بایگانی ایمیل با گوشی...
-
دوستی دات کام (7)
شنبه 20 مهرماه سال 1392 15:17
سلام سلام بعدازظهر شنبه تون به خیر و شادی اینجا هوا نیمه ابری و خنک و بهاریه جاتون خالی Neda Sharafi to Alireza Maham بابا رو راضی کردم عقد نمیکنیم. ولی تا دو سه هفته دیگه مجبوری فیلم بازی کنی.... Alireza Maham to Neda sharafi مامان میگه حتی اگه عقدم نکنین باید نامزدی رو بگیرین. الان داره با مامانت حرف می زنه قراراشو...
-
دوستی دات کام (6)
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 21:07
سلام سلام من سریع برگشتم با یه پست مفصل! البته دیگه الان آماده ندارم و قول نمیدم خیلی زود بیام. پ.ن بعضی نامه ها درست ویرایش نمیشن :| شما خودتونو ناراحت نکنین. اگه قرمز آبی نیستن یا راست به چپ نیستن یافونتشون ریز و درشت شده عذرخواهی منو بپذیرین. من سعی خودمو می کنم ولی بعضی وقتا درست نمیشه. نمی دونم چرا. Neda Sharafi...
-
دوستی دات کام (5)
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 17:39
سلام سلام سلامممم آمار میگه این قصه رو دوست داشتین که سر زدین. اما از هرکی می پرسم میگه سبک چرندیه ولی من روحیه مو از دست نمیدم و با پشتکار می نویسم به اندازه ی همین پست مطلب نوشته شده دارم اما رضا داره جیغ می زنه و فرصت قرمز آبی کردن و امضا زدن ندارم. برم بچه رو بخوابونم. شبتون بخیر Neda Sharafi to Alireza Maham ردش...
-
دوستی دات کام (4)
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 21:57
سلام به روی ماه دوستام اینم یه قسمت دیگه از دوستی دات کام شعر شد Neda Sharafi to Alireza Maham نیما منو نمیارهههه.... میگه میخوام برم با رفیقم بگردیم تو بشین سرجات..... نمیتونی مخشو بزنی؟ کپک زدم تو خونه.... پررو نشی ها.... ولی خدا وکیلی بیرون رفتن با شما دوتا خیلی کیف میده.... نوید اینا که یه بند دارن لاو...
-
دوستی دات کام (3)
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 21:17
سلام به روی ماه دوستام این قصه نوشتنش ساده است اما ویرایشش و ثبتش تو وبلاگ که آبی و قرمز درست نمایش داده بشن خیلی وقت می گیره. اینه که فرصت نمی کنم رو دو تا قصه تمرکز کنم. با عذرخواهی ویژه از رها و مهشید عزیزم قصه ی آبی بیکران رو بعد از تموم شدن این قصه ادامه میدم. فعلاً داشته باشین قسمت بعدی دوستی دات کام را Neda...
-
دوستی دات کام (2)
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 19:45
سلام دوستام نوشتن این یکی قصه برام آسونتره. اینه که یه پست تپل براتون می ذارم. اون یکی رو یواشتر پیش میرم که باعجله تمومش نکنم. بنفش نوشت: چند نفر تو پیشنهادات خواسته بودن از زبون پسر بنویسم. اینم از زبون پسر. خیلی ضایع نیست؟ معلوم نمیشه نویسنده یه زنه؟ خیلی سعی کردم سوتی ندم. نمی دونم چقدر موفق شدم. یشمی نوشت: اسم...