-
طبقه ی وسط (1)
جمعه 25 مهرماه سال 1393 00:38
بازم سلام اینم قصه ی جدید امیدوارم دوست داشته باشین سعی می کنم زود بیام دوستون دارم آبی نوشت: تقدیم به نینا جینگیلی عزیزم که باهم این قصه رو ساختیم طبقه ی وسط فرشته روی پله های نردبان قدیمی کمی جابجا شد تا جای راحتی برای خودش پیدا کرد. کتاب درسیش را که مدتی بود بی مصرف توی دستش مانده بود را روی دیوار گذاشت و به خورشید...
-
آدمی و پری (پایان)
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 23:53
سلام به روی ماه دوستام ممنون که با وجود غیبت طولانیم بازم تنهام نذاشتین و فراموشم نکردین پایان این قصه رو بالاخره نوشتم و یه قصه ی جدیدم شروع کردم که الان میرم ویراشش می کنم و انشاءالله میذارم. ببخشید که کمه... هنوز دستم راه نیفتاده و راستش از بس لطف کردین خجالت زده شدم و برگشتم ایام به کامتون باشه انشاءالله شاهد...
-
سلام :">
شنبه 12 مهرماه سال 1393 01:19
سلام به روی ماه همتون دلم براتون خیلی تنگ شده. ولی حس نوشتنم نمی دونم کجاست که پیدا نمیشه. کمرم شکر خدا کمی بهتره. عطای لپ تاپ رو هم به لقاش بخشیدم و پی سی برگشتم که برای کمر و گردنم بهتره. به علاوه کلی تغییرات و تنظیمات در برنامه هام که بتونم بنویسم اما نشد که نشد... شاید در نهایت با یه داستان جدید بیام و آدمی و پری...
-
معذرت خواهی
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 08:38
سلام دوستام من شرمنده ام. معذرت می خوام... بدجوری شلوغ شدم و به کلی حس نوشتنم رفته. شهریور داره تموم میشه و پسرا هنوز نه فرم مدرسه دارن نه سرویس! مهمونداری و این حرفها هم که بوده و هست. کمرم هم درد می کنه و نشستن واقعا برام سخت شده. نت ورکم هنوز درست نشده و همچنان با جی پی آر اسم. از خدا می خوام تا مهر همه ی اینها...
-
آدمی و پری (12)
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1393 17:04
سلام به روی ماه دوستام بالاخره رسیدیم به عروسی پریها :) شیدا در ماشین را باز کرد و پرسید: سر حرفت هستی؟ باهام میای؟ شاهد نگاهی به ساعت انداخت و گفت: یه کم کار دارم. عروسی که پیش از غروب نیست، هست؟ میرم انجام میدم دم غروب میام. شیدا نگاهی به در خانه ی عمو انداخت و آرام گفت: عروسی نه... عمو گفت سر شبه... ولی... _ : ولی...
-
آدمی و پری (11)
جمعه 24 مردادماه سال 1393 22:19
سلام سلام واقعاً ببخشید... کلاً از حس نوشتن رفتم. نت ورک خونه هم خراب شده و خیلی وقته نت نداریم. الانم با کلی کشتی گرفتن به جی پی آر اس گوشی وصل شدم که اینم سرعتش توپه! یعنی خدا بیامرزه اینترنتای دایال آپ! این جی پی آر اس فقط اون بیق بیقای کانکت شدن اونو نداره. ولی سرعتش عین همونه :دی این قسمت هیچ حرف خاصی نداره....
-
آدمی و پری (10)
چهارشنبه 1 مردادماه سال 1393 10:07
سلام به روی ماه دوستام شاهد جلوی در آشپزخانه ایستاد و گفت: مامان، شیدا می خواد بره. میرم برسونمش. مادرش معترضانه گفت: نمیشه که اینجوری! نهار ده دقیقه دیگه حاضره. شیدا با لحنی توجیه کننده گفت: ممنونم. باید برم. کار دارم. شب مزاحم میشم. نسرین خانم لبخند زد و گفت: مراحمی! خوشحال میشم که بیای. الانم می موندی خوب بود. ولی...
-
آدمی و پری (9)
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 00:13
سلام به روی ماه دوستام همیشه شلوغم، ماه مبارک رمضان شلوغتر. خلاصه که اگه کم می نویسم و به وبلاگهاتون کم سر می زنم شرمنده... اصلاً وقت نمی کنم طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حق باشه انشاءالله... صبح روز بعد با احساسات مختلف و درهم برهمی از خواب بیدار شد. دردش کمتر شده بود اما غمی عمیق در قلبش حس می کرد. غمی که دقیقاً...
-
آدمی و پری (8)
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 21:07
سلام به روی ماهتون اینم یه پست دیگه... مائده با لبخند و نگاه معنی داری پرسید: چند سالته شیداجون؟ شیدا نفسش را با حرص رها کرد. بعد سر برداشت و گفت: بیست و دو سالمه. در دل دوباره برای شاهپر خط و نشان کشید. مائده باز با همان لحن مهربان حال بهم زن پرسید: چه رشته ای تحصیل می کنی؟ شیدا در حالی که برمی خاست گفت: کاردانی...
-
آدمی و پری (7)
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1393 23:06
سلام سلام سلامممم نه فکر کنین که من الان در بیکاری غوطه می خورم. ولی این چند روز کل آشپزخونه رو کن فیکون کردم و تمیز شده و یه گوشه از شلوغی فکرم آزاد شد شکر خدا و الهام بانو یه کوچولو مجال جولان یافت! ما هم دو دستی چسبیدیم و آی نوشتیم. پونزده صفحه ای شد! به جبران همه ی کسریهای این چند وقت.... داشته باشین که معلوم نیست...
-
آدمی و پری (6)
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1393 17:46
سلام سلام خیلی خیلی کار دارم و حس نوشتن یه جایی وسط دریایی از مشاغل مختلف گم شده. گمونم باید یه چیزی گره بزنم پیدا بشه :دی خواهش می کنم ننویسین چرا کم نوشتی چون واقعااااا فرصت ندارم و همونطور که گفتم ذهنم هم یاری نمی کنه. همین الان دوازده تا پیراهن برای اتو کردن و چند تا خرده کار دیگه منتظرمن که باید برم. دوازده تا...
-
آدمی و پری (5)
شنبه 10 خردادماه سال 1393 13:09
سلام عزیزانم امیدوارم همگی خوب و خوش باشین یه توضیح کوچولو درباره ی کارهایی که پریها می تونن برامون بکنن بدم و برم. خب من به شخصه دو تا استفاده ازشون می کنم. اولی پیدا کردن اشیاء گمشده است و دومی بلند کردن اشیاء سنگین. دومی سختتره چون معمولاً به این راحتی زیر بار نمیرن و باور و قدرت نفس بیشتری می خواد. ولی وقتی چیزی...
-
آدمی و پری (4)
شنبه 3 خردادماه سال 1393 14:52
سلام به روی ماه دوستام اینم یه قسمت دیگه... یادم باشه درباره کارایی که همه می تونیم از پریها بخوایم بالای قسمت بعد بنویسم. الان وقت ندارم. جلسه ی بعدی کلاس زبان که تمام شد به دنبال پری بیرون دوید. +: پری. وایسا پری. باهات کار دارم. هی با تو ام. وایسا. پری ایستاد و برگشت. با آن نگاه عجیبش به او خیره شد و پرسید: با منی؟...
-
آدمی و پری (3)
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1393 00:30
سلام به روی ماه دوستام اینم یه پست کوچولوی نصف شبی: کمی توی پاساژ چرخید. دنبال کیف می گشت. شاهپر با همان تیپ مضحک دوباره جلو آمد و گفت: شرمنده. قرار بود مزاحم نشم. ولی از این کیف که می خواین یه جا سراغ دارم. میای بریم؟ +: نخیر من با تو هیچ جا نمیام. _: خیلی از اینجا دور نیست. پاساژ سروین. می دونی که کجاست؟ +: ببینم تو...
-
آدمی و پری (2)
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 16:38
سلام سلامممم دیر اومدم ولی همچین پر و پیمون اومدم. توصیه میشه نصف شب نخونین سر برداشت. نگاهی به پری که با خونسردی رانندگی می کرد انداخت و پرسید: قیمت سبزیها چقدر شد؟ پری رو گرداند و لحظه ای نگاهش کرد. بعد از مکثی گفت: هیچی. ما بیشتر از اینا بهت بدهکاریم. تو آینه رو بشکن حسابمونو صاف می کنیم. فقط یادت نره وقتی شکستی...
-
آدمی و پری (1)
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 14:35
شیدا نگاهی به ساعتش انداخت و دوباره چشم به معلم دوخت که با لهجه ی عجیبی انگلیسی حرف میزد. گوشی اش توی جیب شلوار جینش لرزید. در حالی که آن را بیرون می کشید جواب را پیدا کرد. با خود غرید: استرالیاییه. حیف پول کلاس! پیام از مامان بود: نمیشه کلاس را تعطیل کنی بیای خونه؟ خیلی کار داریم. چشم به دهان معلم دوخت. داشت ریشه ی...
-
دوباره عشق (پایان)
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 12:00
سلام ببخشین که نیستم کم میام... امروز عزیزی رو از دست دادیم. دل و دماغ ندارم. فعلاً داستان رو جمعش کردم تا بعد... مهراب به دنبالش رفت. به یخچال تکیه داد و گفت: چه سکوتی! یه چیزی بخون. مهشید با تعجب پرسید: بخونم؟ چی بخونم؟ مهراب سری تکان داد و گفت: هرچی عشقته. فرقی نمی کنه. مهشید کوتاه خندید و گفت: منظورتو نمی فهمم....
-
دوباره عشق (32)
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 23:19
سلام سلاممم عیدتون مبارک خیلی خسته و شلوغم شرمنده. ویرایشم نرسیدم بکنم. اگر اشتباهی دیدین بگین اصلاح کنم. ممنون صبح روز بعد مهشید داشت آماده میشد که برود که مهراب با چشمهایی خون گرفته و خسته وارد شد. سلامی گفت و به طرف اتاقش رفت. مهشید بار دیگر مقنعه اش را توی آینه چک کرد. از گوشه ی چشم توی اتاق سر کشید و با تردید...
-
دوباره عشق (31)
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 12:27
سلام به روی ماه دوستام همه ی این روزها تو فکرتون بودم و اصلاً فرصتی دست نمی داد که بتونم بیام بنویسم روزهای اول هفته ی گذشته به آخرین بقایای خونه تکونی و جابجا کردن وسایل خونه به امید باز شدن کمی جا گذشت و روزهای آخر به فریزر پر کردن بهاره. لوبیا سبز و باقلا و بادمجون سرخ کرده... خلاصه که شلوغ بودم اساسی... امروزم...
-
دوباره عشق (30)
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 10:38
سلام سلام سلامممم جای همگی خالی... شکر خدا زیارتی کردیم و دو سه روز پیش برگشتیم. دلم می خواست زودتر بیام بنویسم ولی مشقای نوروزی بچه ها و شلوغی و کارای بعد از سفر نشد دیگه... امروز شکر خدا کمی جمع و جور شدیم و بچه ها هم رفتند مدرسه و فرصت نوشتن یه پست کوتاه پیش اومد. اینو داشته باشین سعی می کنم زود برگردم مهشید نگاهی...
-
دوباره عشق (29)
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 00:01
سلام دوستام نصف شبتون بخیر اینم یه پست کوتاه دیگه. این روزا که طبعاً حسابی سرم شلوغ بوده، فردا هم اگر خدا بخواد و حضرت امام رضا علیه السلام طلبیده باشن عازم مشهدم. دیگه تا آخر تعطیلات نیستم. لپ تاپ احتمالاً هست ولی بعیده فرصت کنم بنویسم. این پستم علاوه بر کم فرصتی من، بس که سراسر خشم و دلخوری بود، عمداً کوتاهش کردم که...
-
دوباره عشق (28)
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 00:27
سلامٌ قولاً من ربٍ رحیم سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین سلامٌ علی ابراهیم سلامٌ علی موسی و هارون سلامٌ علی آل یاسین سلامٌ علیکم طبتم فادخلوها خالدین سلامٌ هی حتی مطلع الفجر سلام دوستام. عیدتون مبارک با هفت سین یا هفت سلام قرآنی شروع کردم به امید سالی پر از سلامتی و دل خوش برای همه دوستانم یه پست کوچولو هم داریم: با صدای...
-
دوباره عشق (27)
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 19:32
سلام دوستام اینم یه قسمت کوچولو! خیلی غصه نخورین. پایان قصه های من حتما خوشه مهشیدم مثل بقیه خوشبخت و خوشحال میشه با اصرار سمانه پشت میز نشست. مهراب هم کنارش در ضلع دیگر میز جا گرفت. پیش خدمت غذایشان را جلویشان گذاشت. سمانه سفارش کرد: سالاد و ماست و نوشابه... مهشید به خوراکیهای جلویش چشم دوخته بود و احساس می کرد حالش...
-
دوباره عشق (26)
جمعه 23 اسفندماه سال 1392 02:21
سلام به روی ماهتون به چشمون سیاهتون. اگه چشم رنگی هم هستین سلام بازم شبی که از نیمه گذشته بازم ادامه ی ماجرا. البته این قسمت دیشب حاضر شد ولی بلاگ سکای لج کرده بود باز نمیشد. امشب ویرایش کردم و اگه خدا بخواد ارسال می کنم. سعی می کنم قبل از نوروز یکی دو پست دیگه بذارم. دعا کنین بتونم. شلوغم همچنان! محله ساکت و قدیمی...
-
دوباره عشق (25)
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 03:35
سلام سلامممم خوب هستین؟ چه می کنین با خونه تکونی؟ شستین رُفتین تموم شد؟! خوش به حالتون! اینم یه پست حاصل بی خوابی شبانه! ویرایش درست و درمون هم طبق معمول نشده. خوابم گرفته. اشکالی بود بگین اصلاح کنم. وقتی به خانه رسید از دیدن خانواده ی چهار نفره سمانه که شام می خوردند، لبخندی بر لبش نشست. سمانه و سیاوش با خوشرویی به...
-
دوباره عشق (24)
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1392 01:46
سلااااام من گمونم به چشم خیلی نزدیکم برم یه اسفند واسه خودم دود کنم تا که دو تا پست پشت سر هم گذاشتم و خیلی خوشوقت شدم که به به چقدر دارم می نویسم دوباره حسااابی سرم شلوغ شد و امشب بعد از چند روز یه فرصت کوتاه پیدا کردم و فقط تونستم به اندازه ی یه پست کوچولو بنویسم. اینو داشته باشین من باز احتمالاً چند روزی نیستم....
-
دوباره عشق (23)
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 18:38
سلام سلام من ذوق زده شدم سریع برگشتم اصلاً از اینا خوشم میاد! از ظهر تا حالا کار و زندگیم مونده رو زمین و من دارم می نویسم! بماند وسطش رفتم نهار بخورم رضاجان امد سراغ کیبورد و هر بلایی که تونست سر متنم آورد دیگه با مقداری تلاش اصلاحش کردیم. بچه می خواست ویرایش کنه حسنک هم بعد از هزارسال مشقاشو سریع نوشته و دو ساعته هی...
-
دوباره عشق (22)
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 00:13
سلام سلام سلامممم خوبین همگی؟ نصف شبتون بخیر منم شکر خدا. بچه ها بهترن و بالاخره نوبتی هم که باشه نوبت مادر بچه هاست که تب کنه و ریه ی دردناک! این سریال ادامه دارد. بازهم خدا رو شکر. آبی نوشت: به نظرتون چرا به جای وبگذر، یک تکه از متن قصه جا گرفته؟!! وبگذرم کو؟! بنفش نوشت: بریم سراغ قصه. راستی اینا چرا اینقدر دعوا می...
-
دوباره عشق (21)
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 01:17
سلام دوست جونام وای که چقدر دلم تنگ شده بود!!! ساعت یک و یازده دقیقه بامداد یکشنبه است! از یکشنبه ی پیش که نوشتم خسته ام بازهم مریضی بچه ها ادامه داشت تا همین جمعه. شکر خدا الان همه کمی بهترن. فقط هر سه پسر و خودم سرفه می کنیم. بیشتر از یک ماه طول کشید. انواع سرماخوردگی و کهیر رو تجربه کردیم. خدا رو هزار مرتبه شکر به...
-
خسته ام...
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 14:23
سلام دوستام شرمنده هنوز هم پست نداریم. از مریضی رضا و شبه ذات الریه ی پسر بزرگه و دوباره تب و گلوچرکی رضا یک مادر خسته به جا مونده که توانی برای نوشتن نداره. اگه بشه چند شب بخوابم و کمی تقویت کنم انشاءالله به زندگی برمی گردم. فعلاً حالی ندارم...