-
عشق دردانه است (33)
جمعه 8 خردادماه سال 1394 20:05
سلام سلام غروب جمعه تون به خیر احتمالاً این آخرین پست قبل از سفرم هست و شاید کامنتها رو هم با تاخیر جواب بدم. قرار بود دیشب عازم کربلا باشیم، ولی پرواز کنسل شد و هی عقب افتاد تا این که گفتن دوشنبه صبح از تهران... دیگه نمی دونم. هرچی قسمت باشه. دعا گویم و التماس دعا دارم دوستان :) سالن غذاخوری که آماده شد به آشپزخانه...
-
عشق دردانه است (32)
دوشنبه 4 خردادماه سال 1394 03:24
سلام دوستام :) سحرگاهتون به خیر و شادی دیشب شیفت بودم و صبح خوابیدم حالا بی خواب شدم و نشستم به قصه نوشتن :) دیگه کم کم برم تلاش کنم یه کم بخوابم :zzzzzz صبح روز بعد که بیدار شد، قبل از این که چشمهایش را باز کند، خواب آلوده با دست دنبال موهای پریشان پریناز گشت که مثل هر صبح کمی نوازشش کند، آنها را از زیر دستش کنار...
-
عشق دردانه است (31)
جمعه 1 خردادماه سال 1394 21:25
سلاااام عیدتون مبارککککک :****** اعیاد شعبانیه همشون مبارک :****** ما دیگه خسته شدیم از کیش برگشتیم :دی گرم بود! تازه خواب رفته بود که با صدای پریناز از خواب پرید: آرمان پاشو باید بریم کلاس. آرمااااان. سر جایش نشست. چشمهایش را مالید و خواب آلوده گفت: تا صبح خوابم نبرد. پریناز متعجب گفت: وا! چرا؟ داشت چای می ریخت....
-
عشق دردانه است (30)
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 11:09
سلام عزیزام نزدیک ظهرتون به خیر و شادی از صبح تا حالا دارم به یک قورباغه ی بزرگ برای قورت دادن فکر می کنم و به جاش نشستم قصه نوشتم :دی خب یک پست شیرین شیرین نوشتم و حالا چاره ای ندارم جز این که برم به قورباغه ی خوشگلم برسم :| هیجده تا پیراهن آماده ی اتو کردن! داوطلبی نبود؟؟؟ خودم برم؟ هییییی.... رفتم. ویش می لاک! کمی...
-
عشق دردانه است (29)
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1394 18:12
سلام به روی ماه دوستام بعد از چند وقت یه پست پر و پیمون داریم :) هرروز یک کمی نوشتم، امروز بیشتر. دیشب شیفت بودم. صبح رسیدم دوش گرفتم و قهوه خوردم و نشستم به نوشتن. بعدازظهر کمی خوابیدم و دوباره نشستم به نوشتن. امیدوارم لذت ببرین. وضعیت مامان بزرگ فرقی نکرده ولی بازم خدا رو شکر. ممنون از دعاها و لطفهاتون :*) صبحانه که...
-
عشق دردانه است (28)
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394 22:57
سلام به دوستان مهربانم بابت این همه تاخیر و وقفه عذر می خوام... این روزها اصلاً نمی تونم بنویسم. تمام حواسم پیش مادربزرگمه. با وجود این خیلی سعی کردم. برای این پست چندین نوبت و چندین ساعت نشستم و سعی کردم هر طوری شده بنویسم. دل و ذهنم دیگه گنجایش این همه نگرانی نداره. باید بنویسم که روحیه ی خسته ام به همه جا سرایت...
-
عشق دردانه است (27)
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1394 00:18
سلام به روی ماه دوستام یه پست کوچولو صرفاً برای این که از فکر و خیال در بیام.... حال ما خوب است. باور کن... خدایا شکرت... خیلی شکرت... صدای پریناز را شنید که گفت: آرمان... من میگم... چرا از سفرمون لذت نبریم؟ تا آخر تابستون باید سر موندن و رفتن من بحث کنیم؟ اصلاً از کجا معلوم؟ شاید تا آخر تابستون از من زده شدی. شاید یه...
-
عشق دردانه است (26)
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1394 01:25
سلام به روی ماهتون شبتون به خیر و شادی نوشتنم نمیاد... هرچی زل زدم به این صفحه ی سفید، هیچی به فکرم نرسید. فعلاً همینو داشته باشین تا بیام. آرمان دست پریناز را که هنوز روی دستش بود را گرفت و بالا آورد. آرام و طولانی بوسید. بعد هم به همان حالت نگه داشت تا وقتی پریناز دستش را عقب کشید و آرام گفت: دستم خواب رفت. سرش را...
-
عشق دردانه است (25)
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1394 00:37
سلام سلامممم نصف شبتون به خیر :) اینم یه پست کوتاه مخصوص دختری به نام امید :) امید جان صندلهای منو رد کن بیاد. پنج جفت، پنج رنگ :دیییی بعداً نوشت: امید رفته صندل بخره :)) بیا امیدجان شوخی کردم :)) صبح با صدای شماطه اش از خواب بیدار شد. خواب آلود صدایش را قطع کرد و دوباره خوابید. کمی بعد به زحمت برخاست. تمام تنش کوفته...
-
عشق دردانه است (24)
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1394 14:53
سلام :) من همچنان نه قرمز آبی دارم نه سمایلی :( یک ساعته دارم کشتی می گیرم بلکه درستش کنم ولی نمیشه :( آقای همسر گفتن آنتی ویروس درسته و ویروسی نشدی. من قرمز آبی می خوام (آیکون اشککککک) بی خیال... بخوانید برود :) پ.ن زهراجان یه ایمیل بذار که بتونم بهت جواب بدم. از کلاس که بیرون آمدند حال آرمان خیلی بهتر بود. اگر تمام...
-
عشق دردانه است (23)
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 23:55
سلام سلامممم من همچنان آبی قرمز ندارم. آقای همسر سرش شلوغه. بعد مثلاً الان وقت داره که من می خوام آپ کنم نمی ذارم بشینه ببینه این ویروسه کجاست و چه کرده :دی امشب شب آرزوهاست. برای همه ی آرزوهای قشنگتون از خدا طلب استجابت دارم به خیر و عافیت :) نظرات بلاگفا طبق معمول باز نمیشه. شایا گلم قدم نورسیده مبارک :*** ویرایش...
-
عشق دردانه است (22)
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1394 00:15
سلام به روی ماه همگی :) متشکرم از کامنتهای پر از لطف و مهربونی پست قبلتون :*) سریع برگشتم با یه پست دیگه :دی شبتون پر از رویاهای طلایی :*) پ.ن: من همچنان قرمز آبی ندارم :( سیلور میگه ویروسی شدم. ببینم آقای همسر کی فرصت می کنه نگاهی به پی سی بندازه. پیاده به طرف فرودگاه راه افتاد. اینطوری کمی زمان برای پریناز می خرید....
-
عشق دردانه است (21)
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1394 15:06
سلام سلام سلامممم نمی فهمم باز این سایت چی شده؟ همه جا تبلیغ گذاشتن. می زنم تغییر رنگ، تبلیغ میاد. صفحه شو می بندم باز یه تبلیغ دیگه میاد. دوباره می زنم رنگا میاد ولی انتخاب نمیشه! بیخیال... بدون آبی و قرمز و سمایلی بخونید بره :) پ.ن 1: مرسی خواهرزاده :دی پ.ن 2 : نرگس خاله کجایی؟ پ.ن 3: اگه قصه مشکل داره و ناراحتین...
-
عشق دردانه است (20)
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1394 09:40
سلام به روی ماهتون خوب هستین؟ منم خوبم شکر خدا. پسرک هم بهتره. ممنون. امشبم مهمون داریم. هنوز هیچ کار نکردم! اول صبح به جای تدارک مهمونی نشستم به قصه نوشتن! مدیونین اگه یه صلوات برای خوب و آسون برگزار شدن مهمونیم نفرستین :) خدا کنه همه چی خوشمزه بشه. صبح ساعت هفت ونیم بود که دوباره سری به پریناز زد. دخترک توی خواب...
-
عشق دردانه است (19)
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1394 01:34
سلام به روی ماه دوستام عید گذشته تون مبارک تغییر رنگ فونت نمی دونم چی شده. میگه باید آپدیت جاوا نصب کنین، هرچی می زنم آپدیت نمیشه. لابد سرعت کمه. بی خیال... خوابم میاد. کلاس ششمی بی وقفه سرفه می کرد. منم بین پرستاری و دارو دادن و رسیدگی قصه می نوشتم. حالا گردنم مثل پریناز درد گرفته. خدا کنه به اون شدت نشه و بتونم...
-
عشق دردانه است (18)
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1394 17:41
سلام به روی ماه دوستام اینم یه پست دیگه تقدیم به پاستیلی گلم که بدجوری حوصلش سر رفته بود میگم روند داستان خیلی کند و حوصله سر بر نشده؟ خودم دوسش داشتم ولی فکر کردم خیلی دایالوگ زیاد داره. صبح با صدای پریناز از خواب پرید ولی هنوز خسته بود و چشمهایش را باز نکرد. +: آرمان پاشو یه ربع به هشته. دیر شد. آرمان؟ پاشو. بعد...
-
عشق دردانه است (17)
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 12:38
سلام سلام سلامممم اینم یه پست سریع و فوری محض گل روی خواهرزاده جان دیشب بهش قول دادم که بنویسم و خاله است و قولش با قدمهایی سنگین راه افتاد. کجا باید سراغش را می گرفت؟ فرودگاه یا پیش دوستانش؟ یادش آمد که گوشی هم ندارد. همین دیشب گوشیش را دزدیده بودند. خیال داشت امشب او را ببرد تا یک گوشی مدرن باب میلش برایش بخرد....
-
عشق دردانه است (16)
جمعه 14 فروردینماه سال 1394 16:41
سلام سلامممم خوب هستین؟ منم شکر خدا خوبم. دیشب نصف شب رسیدیم و تمام امروز مشغول شست و شو و جمع و جور بودم. هنوز هم سرگیجه و تهوع و کمردرد دارم. سفر ماشینی خیلی اذیتم می کنه. ولی شکر خدا زیارتی کردم. خیلی دلتنگ بودم. دعاگوی همه ی دوستام هم بودم همین که فرصت کوتاهی پیدا کردم نشستم به نوشتن. جان من هی نگین چرا نمی نویسی؟...
-
عشق دردانه است (15)
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1394 15:08
سلام سلاممممم خوب هستین انشاءالله؟ فکر می کنم پست قبل خیلی از ته دل آه کشیدم که مسافر شدیم! اگر خدا بخواد فردا عازم مشهد مقدس هستیم. بین چمدون بستن و بدو بدو ها نشستم یه پست سریع السیر نوشتم. ویرایش هم فرصت ندارم بکنم. اشتباهی اگر بود بگین با گوشی اصلاح کنم. آبی نوشت: دعاگوی همه ی دوستان هستم پریناز زیاد معطل نکرد....
-
عشق دردانه است (14)
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1394 09:26
سلام سلام خوب هستین؟ تعطیلات کجا رفتین؟ کیش؟ قشم؟ آنتالیا؟ یا مثل ما به عید دیدنی و موبایل بازی؟ هرجا هستین خوش باشین آبی نوشت: با تشکر از لمول عزیزم صبح روز بعد طبق عادت خیلی زود برخاست. تمام تنش از خستگی درد می کرد ولی دیگر خوابش نبرد. حال بیرون رفتن نداشت. همان جا جلوی تلویزیون خود را رها کرد. بالاخره وقتی گرسنگی...
-
عشق دردانه است (13)
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1393 15:21
سلام به روی ماه دوستام پیشاپیش عیدتون خیلی مبارک. سال نوتون پر از شادی و سلامتی. لبتون خندون. دلتون خوش آبی نوشت: حانیه کجایی؟ حالت خوبه؟ صبح زود بیدار شد. همیشه دلش می خواست طلوع آفتاب از روی دریا را ببیند. نماز که خواند از پله ها پایین رفت. متصدی خواب آلود با شنیدن صدای پایش چشم باز کرد و راست نشست. آرمان کلید اتاق...
-
عشق دردانه است (12)
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1393 21:44
سلام خوب هستین دوستام؟ نمی دونم این آرمان بدبخت چرا دست از عشقش برنمی داره آرمان به تنهایی از تاکسی پیاده شد. به خانواده اش سپرده بود که فرودگاه نیایند. حوصله ی خداحافظی و اشک و آه توی سالن فرودگاه را نداشت. توی سالن با دیدن آن چهار دختر شنگول و سرحال که منتظر باز شدن گیت پرواز و تحویل بارهایشان بودند کمی جا خورد....
-
عشق دردانه است (11)
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 23:30
سلام شبتون پر از رویاهای قشنگ سوپش را خورد و برخاست. مامان و بابا و آرزو داشتند با حوصله بقیه ی غذایشان را می خوردند و گپ می زدند. با برخاستنش مامان معترضانه پرسید: باز کجا میری؟ با گیجی گفت: الان میام. به طرف میز آقای بهمنی رفت. آقای بهمنی داشت با یک مشتری حرف میزد. چند لحظه ای صبر کرد تا آقای بهمنی نگاهش کرد و...
-
عشق دردانه است (10)
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1393 17:46
سلام به روی ماه دوستام خیلی خیلی از تسلیتها و همدردیهاتون ممنونم. انشاءالله که همیشه دلتون خوش و تنتون سالم باشه. اینم پست بعدی... بازم قضیه ی عقد موقت پیش اومد که خواهش می کنم سرش بحث نکنین. این فقط یه قصه است. منم آدم معتقدیم و دلم می خواد داستانم رو یه اصولی پیش بره. و الا نه این مطلب تو شهر ما رایجه و نه من...
-
عشق دردانه است (9)
جمعه 8 اسفندماه سال 1393 17:07
سلام... ببخشید که خوب نیستم و کم میام.... امروز نمی دونم برای چندمین بار در دو ماه اخیر عزادار شدیم. نمی دونم چند تا عزیز رو تو این مدت کوتاه از دست دادیم. اصلاً از اول سال همینطور بود ولی این دو ماه آخر... خدایا به هممون رحم کن... خدایا بهمون صبر بده... نوشتم برای این که بتونم کمی فراموش کنم. کمی تحمل کنم. قلبم دیگه...
-
عشق دردانه است (8)
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1393 14:49
سلامممم شب عید است و شلوغیم... میشه این خونه تمیز بشه؟؟؟ تا مغازه در سکوت کنار هم راه رفتند. البته پریناز راه نمی رفت. بیشتر می جهید! و آرمان لب می گزید تا چیزی به او نگوید. خوش نداشت ببیند که اینطور توجه اطرافیان را جلب می کند. بالاخره رسیدند. پریناز با یک جهش دیگر وارد مغازه شد و بدون توجه به فروشنده ها، روی پارچه...
-
عشق دردانه است (7)
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1393 22:25
سلام به روی ماه دوستام خوب هستین؟ خونه می تکونین؟ خوش می گذره؟ منم شکر خدا... خوبم. خوشم میاد از این الهام بانو! همچین می زنه کاسه کوزه های منو خرد و خاکشیر می کنه که نفهمم از کجا خوردم! من یه داستانی طراحی کرده بودم چهارچوب ردیف! کلی با نینا و سیلور سرش بحث کرده بودم. تحقیق کرده بودیم. تصمیمات مهم گرفتیم! بعد الهام...
-
عشق دردانه است (6)
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1393 01:35
سلام ویرایش نشده. خوابم میاد شب بخیر آرمان با افتخار از در ورودی تالار وارد شد. خیلی وقت بود که اینجا خانه ی دومش محسوب میشد. از دور پریناز را دید که بدون این که متوجه ی اطرافش باشد، پاورچین از پشت ماشین آقای بهمنی بیرون آمد و مثل فشنگ به طرف خانه شان دوید. لبخند آرمان پهن تر شد. با همان نیش باز جلوی دفتر آقای بهمنی...
-
عشق دردانه است (5)
چهارشنبه 22 بهمنماه سال 1393 01:14
سلام سلامممم بازهم من و بی خوابی و پست بعد از نصف شبی... الهام جان که رفته تعطیلات و داره برای خودش سوت می زنه! این پست چند روز نوشتنش طول کشید بس که حسش نبود. ولی شکر خدا از نتیجه ناراضی نیستم. سعی کردم حداقل با بی میلی ننویسم. امیدوارم دوستش داشته باشین و حس خوبی بگیرین ساعت از دو صبح گذشته بود. لباس نظامی پوشیده و...
-
عشق دردانه است (4)
شنبه 18 بهمنماه سال 1393 16:30
سلام سلام عذر تاخیر... وارد رستوران که شد از شلوغی فضا جا خورد. متعجب سر کشید. همه ی میزها پر بودند و چند نفری هم به انتظار جا و غذا ایستاده بودند. جلو رفت. یکی از پیش خدمتها به اسم احمد که دیروز با او آشنا شده بود، را دید. _: سلام. اینجا چه خبره؟ چرا اینقدر شلوغه؟ احمد شانه ای بالا انداخت و گفت: جمعه است دیگه. شلوغه....