-
دوستی دات کام (1)
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 14:53
دوباره سلام اینم قصه ی دوم. این دو تا قصه یه کمی سبکمو عوض کردم. مخصوصاً دومی. خواهشاً نویسنده رو قاطی شخصیتا نکنین. با تشکر بنفش نوشت: خدا کنه این قصه مرتب و میزون ارسال بشه. آبی قرمز. انگلیسی فارسی! خدا کنه متنش بهم نریزه. ندای دوستی Alireza Maham to Neda sharafi سلام ساعت سه بعدازنصفه شبه و بالاخره داروخونه خلوت...
-
دوباره عشق (1)
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 14:18
سلام سلام سلامممم خیلی خیلی ممنون از نظرات خوبتون. راستش خیلی سعی کردم به همه توجه کنم. خب همه ی نظرات تو قالب یه داستان درنمیومد! حتی دوتا! با وجود این دو تا شروع کردم.دوباره عشق داستانیه که خیلی سال پیش شروع کردم و متنش اشتباها آخر عشق پرواز پی دی اف شده و دوستان خواستن که ادامش بدم. با کمی ویرایش و با برداشت آزادی...
-
نظرسنجی :)
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 15:41
سلام به روی ماه دوستام خوب هستین انشاءالله؟ ما هم شکر خدا خوبیم. طبق معمول مشغول کار و بار و خانه و زندگی... مدارسم که به زودی شروع میشه و باقی ماجراها... امدم اعتراف کنم که سوژه ندارم که قصه بنویسم یعنی هی یه چی شروع کردم بعد هی با خودم گفتم آیا چه جوری باشه بیشتر دوست دارین؟! بالاخره نتیجه گرفتم بیام یه نظرسنجی...
-
چشمهای وحشی (قسمت آخر)
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 15:56
سلام سلام این داستان بیشتر از این کش نیومد! انشاءالله به زودی با داستان جدید میام. این قسمت ویرایش نشده. الان دارم میرم بیرون نمی رسم. غلطاشو بگیرین تا بیام. شاممان تقریباً تمام شده است که مامان از دم در اتاق صدایم می زند: سارا؟ سارا تو بالکنی؟ وحشتزده به جگوار نگاه می کنم. با لبخند می پرسد: آخه از چی می ترسی؟ برو تو....
-
چشمهای وحشی (15)
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 22:17
سلام می خواستم خیلی بنویسم. خیلی زیاد. نشد. الانم نمیشه. چند تا شیشه شیر نشسته و ظرفای شام شدیداً منتظرم هستن. قابلمه ی شیر جوشونده هم خنک شده باید بذارمش تو یخچال. باید ماستم می بستم حالش نبود. انشاءالله فردا. و این داستان همچنان ادامه دارد.... صحبتهای معمول خیلی عادی پیش می رود. مامان همچنان راضی نیست ولی مخالفت نمی...
-
چشمهای وحشی (14)
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 01:54
سلام به روی ماه دوستام عیدتون مبارک اینم یه پست دیگه و این داستان همچنان ادامه دارد.... آبی نوشت: به یک انسان خیر که از قول ما یک اکانت توی وبلاگستان (وبلاگستان بود؟!) باز کند و قالب ما را میزان کند به طوریکه لینکهای به روز شده ی دوستان مثل بچه های گل به ترتیب به روز شدن پررنگ بشن، نیازمندیم! بنفش نوشت: ساعت داره دو...
-
چشمهای وحشی (13)
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 12:23
سلام سلام اینم یه پست نسبتاً کوچولو فقط برای این که بیشتر از این شرمنده نشم. این قصه هنوز تموم نشده. برمی گردم می گوید: عمه فهیمه میگه هنوز خونه رو اجاره نداده. آرام می گویم: کاش میشد برگردین. _: برمی گردم. با ترس می پرسم: با خونواده مشکل پیدا کردین؟ می خندد. می گوید: نه می خوام ازدواج کنم. نفسی به راحتی می کشم. اما...
-
در خاطرت می مانم (پایان)
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 14:33
سلام دوستام اینم چند خط پایانی در خاطرت می مانم. انشاءالله به زودی با بقیه ی چشمهای وحشی میام. ضربه ای به در اتاق خورد و مهشید از پشت در پرسید: نمیاین بیرون؟ دلمون آب شد! ایمان پرسید: آماده ای؟ نهال نفس عمیقی کشید و آرام گفت: نمی دونم. ایمان شانه ی او را فشرد و گفت: بیا بریم. من مواظبتم! نهال خندید و به همراه او...
-
چشمهای وحشی (12)
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 16:04
سلام سلام سلاممم خوب هستین؟ شرمنده که اییینقدر وقت نبودم. کامپیوتر خونه خرابه. از قضا یه گوشی خوبم داشتم که چشمتون روز بد نبینه شب خوابید و صبح بیدار نشد! الان یه هفته است نمایندگیه. نمی دونم عمر دوباره ای داره یا نه. خدا کنه زنده برگرده که دلتنگشم. بر و بچ هم الهی شکر. بد نیستن. رضا احتمالا وقت دندونشه و ضعیف و مریض...
-
در خاطرت می مانم (11)
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 14:39
سلام سلام سلامممم این هم از قسمت یکی به آخر ایمان و نهال... جاتون خالی نباشه با رضا دارم تایپ می کنم. کلید می زنه، دستشو پس می کشم نوشته ها رو پاک می کنم... هنوز مشغولم که بسته ی بیسکوییت رو از کنار کیبورد برمی داره. از دستش می گیرم. جیغ می زنه. سی دی برمی داره... حالام صداش دراومده و اعتراض داره. وح. . . . . . . . ....
-
چشمهای وحشی (11)
شنبه 26 مردادماه سال 1392 17:05
سلام سلام سلاممم شرمنده که اینقدر دیر شد. می دونین که همه ی تلاشمو می کنم. یه دونه بچه دور و برتون باشه کافیه برای درک کردن این که تو خونه ی ما چه خبره شکر خدا همشون بهترن. رضا هنوز یه کمی دونه داره ولی خدا رو شکر تب برطرف شد. ولی هیچی نمی خوره. خیلی بی اشتها شده ایمان و جاگوار رو فرستادم سر کار ببینم حریفشون میشم مثل...
-
در خاطرت می مانم (10)
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 13:03
سلام دوستام خوبین؟ خوش می گذره؟ ببخشین چند روز نبودم. شلوغ پلوغم. البته من اگه دورم خلوت باشه عجیبه. ولی خب بعضی وقتا شلوغترم. مثل الان که هر چهار تا کودک گرفتار حساسیتای فصلی هستن علاوه بر این که رضاکوچولو دو روزه تب داره و بداخلاق. امروزم به نظرم داره تنش دونه می زنه. دکتر گفتن ویروس روزاری. دقیق نمی دونم چیه. ولی...
-
چشمهای وحشی (10)
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 16:19
سلاممممم خوبین دوستام؟ عیدتون پیشاپیش مبارک. طاعات و عباداتتون قبول باشه انشاءالله :*) این هم قسمت بعدی چشمهای وحشی. برای فردا و پس فردا قول نمیدم ولی سعی می کنم زود بیام :) آخر شب به خانه برمی گردم. چشمم که در بالکن میفتد غم عالم به دلم می نشیند. بدون این که لباس عوض کنم آرام به بالکن می روم. به این امید که آنجا...
-
در خاطرت می مانم (9)
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 13:43
سلام سلام سلاممم خوب هستین؟ ممنون از دعاها و انرژیهای مثبتتون مهمونیم شکر خدا خوب شد دیروزم به جمع و جور گذشت و امروز نشستم سر قصه. ایمان نهال رو نوشتم. انشاءالله به زودی چشمهای وحشی هم میاد. احتمالاً تا فردا. خاطره ها لحظه ای رهایش نمی کردند. درست از همان وقتی که ایمان پیاده شد. خدایی بود که خیابان اینقدر شلوغ بود که...
-
چشمهای وحشی (9)
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 16:28
دوباره سلام! سرعت جی پی آر اس یه چیزی در حدود دایال آپهای خدا بیامرزه! آبی نوشت: فردا مهمون دارم. دعا کنین خوب و سبک برگزار بشه. قول میدم بعدش اگه عمری بود تند تند بنویسم و بفرستم :) اینم پست بعدی: فرشته پشت پیشخوان نشسته است. کنارش می نشینم و می گویم: سلام. سرش پایین است. زیر لب می گوید: سلام. سر که بلند می کند...
-
در خاطرت می مانم (8)
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 16:15
سلام سلام خوب هستین؟ طاعات و عباداتتون قبول باشه انشاءالله خیلی وقت نبودم. اگه بدونین چی شد... بعد صد سااال کامپیوتر درست شد. منم خوشحال اومدم یه پست نوشتم. اومدم بزنم ارسال... اوه خدای من... شانس رو ببین! شارژ نت تموم شده یعنی قیافم این شکلی بود هیچی از سرخوشی یه پست دیگه هم نوشتم. ولی نت وصل نشد که نشد. دیگه تا الان...
-
چشمهای وحشی (8)
شنبه 5 مردادماه سال 1392 21:14
سلام طاعات و عباداتتون قبول. شب نوزدهمه. التماس دعا.... یعنی باور کنم مدیریتم درست شده؟!! این دو سه روز اصلا باز نمیشد. داشت اشکم درمیومد :( کامپیوتر که هنوز خرابه. کلی زحمت کشیدم تا وقتی که آقای همسر کاری با لپ تاپش نداشته و منم اتفاقاً بیکار بودم و تونستم گوش الهام بانو رو بپیچونم و بیارم بنشونم پای لپ تاپ چهار صفحه...
-
تست
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 13:20
سلام سلام یک دو سه. امتحان می کنیم! تا حالا با گوشی اپ نکردم الانم هی وسط حرفم ارسال میشه! غرض از مزاحمت این بود که دور از جان شما پی سی مان دچار ویروس گرفتگی شده و نمیتوانیم قصه بنویسیم. اگر نوشتن با گوشی قدری خوش دستتر و راحتتر بود می نوشتم. ولی خیلی سخت و لوسه. مگر این که راه بهتری پیدا کنم! سلامت باشید و خوشحال...
-
در خاطرت می مانم (7)
شنبه 29 تیرماه سال 1392 00:41
سلام چند روز نبودم. یعنی به قول گفتنی هستم ولی خستم! روزه هم این دو سه روز نگرفتم و دلم تنگه. معدم باز اعتراض کرده. حالا شنبه برم دکتر ببینم میشه با قرص قویتر راضیش کنم یا میگه کلاً نگیر مثل چند سال گذشته. ناشکری نمی کنم. درد سختی نیست. ولی این که روزه نگیرم و حال و هوای ماه رو نفهمم... حال بدیه... هی... خدایا شکرت......
-
چشمهای وحشی (7)
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 00:39
سلام و میریم که داشته باشیم ادامه ی جاگوار را فرشته می پرسد: دکتر چکار داشت؟ ای بابا! حالا جواب این را چه بدهم؟ کمی به در و دیوار نگاه می کنم و می گویم: هیچی کار مهمی نبود. بهتر بود می گفتم اگر قرار بود علنی باشه که جلوی تو می پرسید! ولی دعوا که نداریم. نگفتم. او هم قصد خاصی نداشت که پرسید. حوصله اش سر رفته است. الان...
-
در خاطرت می مانم (6)
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 14:01
سلام به روی ماه دوستام نمی دونم دهن روزه چه کاریه عوض عبادت دارم قصه می نویسم؟! والا! الهامم که کلاً این حرفا حالیش نیست. خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید! نیتمو می ذارم روی این که چهار تا روزه دار رو سرگرم کنم بلکه خدا هم ازم راضی باشه. این شما و این هم ایمان و نهال: ایمان جایی پیاده شد. نهال غرق فکر تا خانه...
-
چشمهای وحشی (6)
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 03:35
سلام سلاممم سحرتون بخیر. التماس دعا... قاعدتاً باید در خاطرت می مانم را آپ کنم اما الهام بانو که این حرفها حالیش نیست. فعلاً این یکی را داشته باشین ببینم به کجا می رسیم. خواستگاری منطقاً خوب پیش رفته است. یک خانواده ی قابل قبول، صحبتهای عادی و حالا و من و شازده داماد روبروی هم نشسته ایم. دندانهای زرد نامرتبی دارد. فکر...
-
چشمهای وحشی (5)
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 01:53
سلام سلامممم رسیدن ماه مبارک رمضان، ماه غفران و پوشش گناهان، ماه الطاف بیکران خدای مهربان بر همگان مبارک باد بعد از چند سال این دو روزی روزه گرفتم. معده ام چندان راضی نیست ولی شاید بتونم با قرص قویتر راضیش کنم. دعا کنین بتونم... یک ماه از حضور جاگوار در همسایگی مان می گذرد. اگرچه با وجود تمام تلاشهای همسایه ها کسی از...
-
در خاطرت می مانم (5)
شنبه 15 تیرماه سال 1392 01:04
سلام سلام این چرا لج کرده رنگ قلمش عوض نمیشه؟ مهم نیست. بریم سر قسمت بعدی ایمان و نهال... شب خوبی داشته باشین :*) نهال به خانه برگشت. غروب مهشید زنگ زد. با کلی هیجان تشکر کرد. بعد هم نرگس خانم گوشی را گرفت. هم از رفتار صبحش عذرخواهی کرد و هم بازهم تشکر کرد. داشت گریه می کرد. نهال لب به دندان گزید. چشمهایش تر شدند. به...
-
چشمهای وحشی (4)
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 21:54
سلام سلامممم اینم یه پست خواب آلوده از یه نویسنده ی خواب آلوده! شبتون به خیر... آبی نوشت: هیچکس پیشنهاد غذای آماده ای برای فریزر داره که برای سحری خوب باشه؟ منظورم غذاییه که الان بپزم. بچه ها کتلت زیاد دوست ندارن. پلو و اینجور غذاها هم سحر نمی خورن. نمی دونم چی خوبه... تا شب حسابی حوصله ام سر رفته است. دلم نسکافه می...
-
در خاطرت می مانم (4)
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 10:17
سلا م به روی ماه دوستام :) چند روز نت نداشتیم و بالاخره امروز وصل شد هورااااا اینم در خاطرت می مانم که کمی طرفداراش بیشترن. امیدوارم از این قسمت هم لذت ببرین :* آبی نوشت: گوگل ریدر تعطیل شده و ویندوزم هم عوض شده و کلاً هرچی آدرس داشتم بر باد رفته. لطفاً وقتی نظر میدین آدرس بذارین فعلاً تو خود وبلاگ لینکتون کنم تا...
-
چشمهای وحشی (3)
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 22:23
سلام سلامممم اینم قسمت بعدی چشمهای وحشی برای طرافداران این قصه. امیدوارم لذت ببرین بعداً نوشت: اسم پسره شد اصلان که بیشتر به تیپ شخصیتم می خوره. کلمه اش ترکیه و معنیش همون شیر. در آپارتمان فهیمه خانم باز است. روزها در را باز می گذارد. کلاً از در بسته دلش می گیرد. ضربه ای به در می زنم و صدا می زنم فهیمه خانم؟ از توی...
-
عیدتون مبارک :)
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 00:39
سلام سلامممم عیدتون مبارک بلاگ سکای چند روز خراب بود. دلم خیلی تنگ شده بود. ولی خیییییلی هم کار داشتم و نشد داستان بنویسم. امشب دیدم بالاخره باز شده. گفتم سلام و تبریکی بگم و انشاءالله به زودی موفق بشم و دوباره بنویسم دلم می خواست از حال امشبم یه شعر بذارم اینجا... خودم که شاعر نیستم، شعری هم که گویای حسم باشه پیدا...
-
در خاطرت می مانم (3)
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 11:33
سلام سلامممم خوب هستین شما؟ ما هم خوبیم شکر خدا... الهام بانو هم خوبه! یعنی کیف می کنه سربسر من می ذاره ما رسممون دو قصه باهم نوشتن نبود که بابش کرد. الانم می خواستم چشمهای وحشی رو بنویسم، فعلاً این یکی رو تحویل داده. برم ببینم رضایت میده اونم بنویسم.... هنوز درست سلام و علیک نکرده بودند که بی بی با شادی گفت: نهال...
-
در خاطرت می مانم (2)
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 02:07
سلام سلامممم ساعت دو بعد از نصفه شبه! خدا بیخوابی نیاره پسرک از قضا خوابیده و من خوابم نمی بره. این روزا همش خواب آلودم و بی خواب! وضعیه داریم! عوضش قصه می نویسیم. چرا نظر نمی دین آخه! دیروز چارصد و سی بار وبلاگ باز شده پست قبلی سر جمع سیزده تا کامنت داره. نامردی نیست؟ گناه دارم با چار تا بچه هی میشینم می نویسم ها...