ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

دوستی دات کام (8)

سلام به روی ماه دوستام
امیدوارم همگی خوب و خوش و سرحال باشین
دوستای وبلاگی ببخشید این چند وقت خیلی کم بهتون سر می زنم. واقعاً وقت نمی کنم. رضا چهاردست و پا میره و مراقبت بیشتری می خواد. بقیه هم مدرسه و درس و رسیدگی به برنامه هاشون... اینه که نت گردیم خیلی محدود شده. معذرت می خوام
این قصه رو هم تو بایگانی ایمیل با گوشی می نویسم. (موبایلم بعد از یک ماه تازگی از تعمیر برگشته. نوشتن توش خیلی آسونتر از کامپیوتره. دعا کنین با این استفاده ی افراطی دوباره خرابش نکنم و چند سال برام کار کنه! خیلی دوسش دارم) بعد میام پشت پی سی و از تو ایمیلم تو وبلاگ کپی و ویرایش می کنم. چند نفر خواستن برای نامه ها تاریخ و زمانم بذارم. اگر از اول به فکرم رسیده بود حتما میذاشتم. ولی الان بیشتر از دویست تا نامه گذاشتم. ویرایش یکی یکی شون در توانم نیست. اینطور که پیداست این سبک هم علاقمندان خودش رو پیدا کرده. انشاءالله تو داستان بعدی با این سبک حتما زمان رو هم بالای نامه ها ذکر می کنم

حدود شصت نامه آماده دارم. بریم ببینم چند تاشو فرصت می کنم منتقل کنم :)

بعدا نوشت: خوشم میاد هرچی این نوشته ها رو چپ و راست می کنم اینا ساز خودشونو می زنن! هر پاراگرافی هرجور دلش می خواد ثبت میشه! موضوع چیه آیا؟ هشت قسمت نوشتم هنوز نتونستم این مسئله رو حل کنم!

Neda Sharafi to Alireza Maham

بیخیال بابا....
ورمام کمتر شد بلاخره.... دارم فک میکنم استعفا بدم. دکتر تا کل دهنمو سرویس نکنه ول کن نیست. عصری بهش گفتم آخر کار رو دندونای پیشم باید نگین بکارم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت رفت....
میگم یه دوستی دارم دانشجوی دارو سازیه. دنبال کار میگشت. دختر خوبیه.معرفیت کنم بهش؟




Alireza Maham to Neda sharafi


من الان نگرفتم واسه چی می خوای استعفا بدی. واسه جراحی دکتر یا چون با منشی بودن مشکل داری؟

بگو بیاد. این چند روز اینقدر دانشجوهای رنگارنگ دیدم که دیگه داره حالم بهم می خوره ولی هنوز کسری کارمند داریم.



Neda Sharafi to Alireza Maham


واسه جراحی دیگه.... البته شوخی کردم چون از ماه آینده قراره حقوقم بره بالا....
الان خجالت نمیکشی یه هفته ست سراغی از من نگرفتی؟ من نت نداشتم تو کوجا بودی؟
مامانم هی میپرسه حرفمون شده آیا؟




Alireza Maham to Neda sharafi


باید خجالت بکشم؟! این یه هفته به اندازه ی یک درازگوش بارکش کار داشتم. تو هم که جواب مسیجات تک کلمه ای بود گفتم لابد حوصله نداری سربسرت نذارم.

به مامانت بگو... نمی دونم چی بگی. سرم درد می کنه حوصله ندارم.




Neda Sharafi to Alireza Maham


باشه به کارت برس. فقطمیخواستم بگم امشب چیپس پنیر داریم. حالا منکه میدونم دوس نداری اصلاااا :دی





Alireza Maham to Neda sharafi


دوست که دارم ولی نمی تونم بیام. دارم میمیرم. یه نوشابه ی انرژی زا با مسکن خوردم نشستم تو داروخونه دارم حساب کتاب می کنم. اون روزی که علم ریاضی رو قسمت می کردن احتمالا داشتم چیپس پنیر می خوردم که هیچی بهم نرسید. حتی اگه حالم خوب باشه از حساب کتاب سردرد میشم چه برسه حالا!
خانم دکترم که فقط به درد قاب عکس رو دیوار می خوره. باز گلی به جمال جیب شوهرش که وقتی به ته خط می رسیم کمکمون می کنه.




Neda Sharafi to Alireza Maham


علیرضااااا.... زنده ای آیا رفیق جان؟
برات کیک شکلاتی آوردم نبودی. خانم دکترتون داشت از فضولی میمرد. گفتم بسته رو فقطططط خودشون باید باز کنن.




Neda Sharafi to Alireza Maham


علی رضا قهری؟




Neda Sharafi to Alireza Maham


آقای دکتر قدبلند بیزی داروخونه دار موبایل خاموش از خودراضی! لطف کنید به اصطلاح نامزد خود را از نگرانی رهانیده و مژدگانی دریافت نمایید.
محض رضای خدا





Alireza Maham to Neda sharafi


دلم برات تنگ شده لعنتی!



Neda Sharafi to Alireza Maham


لعنتی تویی که دهن منو سرویس کردی! کجا بودی تو این دوهفته؟ می مردی زنگ بزنی؟ آخر زنگ زدم سراغتو از نیما گرفتم. ما مثلا باهم دوستیماااا....
میام داروخونه اون کاغذ ماغذا رو میندازی کنار میریم یه طرفی! قبول؟ خواهش؟ لطفاااا؟




Alireza Maham to Neda sharafi


به اصطلاح نامزد عزیز
دارم سعی می کنم ترک عادت کنم
وقتی هرروز باهم باشیم نمی تونم یه دفه کنارت بذارم
ولی انگار این یکی راه حلم خیلی جواب نداده

متادون ترک ندا سراغ نداری؟




Alireza Maham to Neda sharafi


نیا! لطفا!




Neda Sharafi to Alireza Maham


بیخیال بابا به وقتش یه فکری میکنیم. فعلا اون هووی منو ول کن بیا بریم گشنمههههه.... داره فعلا خوش میگذره....‌نیما و‌نوید هیچ وقت منو نمیبردن بیرون تازه اگرررررم میبردن اینقدر خوش نمیگذشت.‌یالا پاشوووو



Alireza Maham to Neda sharafi


کشتی منو! من در خدمت شمام!



Neda Sharafi to Alireza Maham


اوه اوه چه چه اخمییی!

اینجوری نه.... یه خورده لبخند بزن... مثلا نامزدتماااا... جلو خانم دکتر آبرو داری کن بعد تا یکی دو ساعت بعدشم ادامه بده بعدشم یادت میره میخواستی اخم کنی :)))




Alireza Maham to Neda sharafi


داری خیلی اذیتم می کنی ندا. یعنی چی وسط همه ی این حرفا چند دقیقه یه بار یادآوری می کنی وقتی بهم زدیم اینطور وقتی بهم زدیم اونطور؟ از همه قشنگترش این بود که وقتی بهم از این همه بداخلاقی پشیمون میشی!!!

دستخوش! یعنی من موندم تو کف کمالات تو! منظورت چیه؟ چرا دست از سرم برنمی داری؟




Neda Sharafi to Alireza Maham

چت شده یهو؟ چطور قبل از اینکه بیای اون خواستگاری مسخره رو راه بندازی یادت نبود به ندا عادت میکنی؟ بیخود دور برداشتی که چی؟ مگه من نگفتم بیا سر دوهفته بهم بزنیم گفتی نه؟
تو که میدونستی عادت میکنی زودتر نکشیدی کنار؟ چرا اصلا منو اینجوری قاطی کردی؟



Alireza Maham to Neda sharafi

می دونم اشتباه کردم. بعد از تمام اون تشکرها حالا باید بگم معذرت می خوام معذرت می خوام معذرت می خوام.
که البته بازم هیچی رو توجیه نمی کنه و باید تمومش کنیم. همین.

Neda Sharafi to Alireza Maham

فردا صب میرم به مامانم میگم به توافق نرسیدیم. دیگه هم نمیخوام ببینمت.ترسووووو


Alireza Maham to Neda sharafi
ترسو؟ هان؟ اینه تمام برداشتی که از من کردی؟!!! منی که با خاطر قولم و شرفم عقب می کشم لایق این اسمم؟! باشه من ترسو. به خاطر این که تو نمی خواستی باهم باشیم. به خاطر این که قول داده بودم که این یه بازی بمونه. به خاطر این که نخواستم رنگ نگاهم از اون رفاقت ساده عوض بشه. به خاطر همه ی اون چیزایی که ندیدی و نفهمیدی.... باشه من ترسو. شبت بخیر. برات آرزوی خوشبختی می کنم.


Neda Sharafi to Alireza Maham
چرا شما مردا تا کم میارین از شرافت و‌مردونگی تون مایه میزارین؟ مردونگی اینه؟ تا دیدی کارت سخت شده فرار کنی؟ اگه اینه که همون بهتر بری دیگه اثری هم ازت نباشه. وگرنه پای رفاقتت وایسا.... اگه چیزی ازش مونده....
Alireza Maham to Neda sharafi
جانم؟!!! من هنوزم رفیقتم. پای همه چی هم وایسادم. اگه راضی باشی حاضرم با دسته گل و شیرینی این دفعه واقعا بیام خواستگاریت. اما موضوع اینه که تو عالم رفاقت تو مرامم نیست رفیقمو اذیت کنم. وقتی اینقدر از ازدواج فراری هستی و وحشت داری، نمی خوام برات یه سایه ی ترس باشم. می کشم کنار که نبینمت که بتونم راحتتر تحمل کنم. همین.
اینقدر پیچیدش نکن. خواهش می کنم!



Alireza Maham to Neda sharafi

ندا؟ گم شدی؟ نت نداری؟ حالت خوبه؟ قهری الان؟
حتی مامانم نگرانت شده. گفتم چیزی نیست ما چند روزی تصمیم گرفتیم بهم فرصت بدیم.
خیلی بیراه نگفتم. این اتفاقیه که افتاده. بدون این که دربارش حرف زده باشیم. هنوزم فکر می کنم باید تمومش کنیم. من دیگه کشش ندارم.
Neda Sharafi to Alireza Maham
دنبال چی هستی؟


Alireza Maham to Neda sharafi
هیچی. فقط می خوام تکلیفمو بدونم. بریم بیرون باهم حرف بزنیم؟

Neda Sharafi to Alireza Maham
اگه میخوای حرفای قبلی رو بزنی بگی من رفیقتم ولی دارم میرم نه.


Alireza Maham to Neda sharafi
میشه روشن کنی الان دقیقا کجای زندگی همدیگه ایم؟
مامان که تقریبا مطمئن شده که نامزدی بهم خورده. کلی هم دلخوره. چپ و راست بهم میگه این که دیگه انتخاب خودت بود!
بهم بزنیم رفیق باشیم؟ این اون چیزیه که تو می خوای؟
ولی من دلم می خواد ازدواج کنیم.
می دونم. می دونم. قرار ما این نبود. درسته. جبهه نگیر. فقط می خواستم حرف آخرمو بزنم. همین

Neda Sharafi to Alireza Maham
واسه چی میخوای با من ازدواج کنی؟ بخاطر یه وابستگی چندماهه احمقانه؟ یا رفاقتت با برادرم؟ من پول دارم؟تحصیلات دارم؟ قیافه دارم؟ اخلاق دارم؟ قد و قواره م به تو میخوره؟
منم که سنگ نیستم. ولی من دخترم. نمیتونم به خودم اجازه بدم یه طرفه از کسی خوشم بیاد یا وابسته بشم و ندونم بعدش چی میشه....
بشین درست به همش فکر کن....

Alireza Maham to Neda sharafi

بهت اجازه نمیدم اینطوری منطق منو زیر سوال ببری! من یه پسر بچه ی هول عاشق پیشه نیستم که بعد یه خواب پریشون هوس ازدواج به سرم زده باشه!
این چند وقت به قدر کافی از هم دور بودیم که فرصت فکر کردن داشته باشم. اونم از جهت منطقی نه احساسی!
یعنی احساسیش از اول مشخص بود. با تو گشتن خوش می گذره. تو هم که مسلما بدت نمیاد با من باشی. این دیگه نه تعارف داره نه مسخره بازی.
ولی جدا از این زاویه ی ماجرا... خانم ندا شرفی من به شما علاقمندم و الان رسما و قلبا ازت می خوام که با من ازدواج کنی!



ضمنا این موضوع کاملا شخصیه و هیچ ربطی به نیما نداره!


Neda Sharafi to Alireza Maham

یک: پسرا منطق ندارن کلاااااا
دو: اصلا بهت نمیاد اینجوری حرف بزنی
سه: نامزد میمونیم
چهار: یه دلیلش این بود که گفتی به نیما مربوط نیست.

Alireza Maham to Neda sharafi
جاااان؟ ما منطق نداریم؟ اونوقت شما ملکه های احساس با منطقین؟
اصلا چرا جمع ببندیم؟ نه همه ی پسرا یه جورن نه همه ی دخترا. اگه همه مثل هم بودن انتخاب دوست یا همسر معنی نداشت. چه فرقی می کرد آدم با کی ازدواج کنه؟
نامزد نمی مونیم. نه تا وقتی که تصمیمتو نگرفتی.


Neda Sharafi to Alireza Maham
من فکرامو کردم
قبول میکنم.
آیکون خجالت و اینا....
الانم اگه پاشی قهر کنی یا بحث فلسفی راه بندازی به عنوان همسر آینده ت با ماهیتابه خدمتت میرسم. :)))


Alireza Maham to Neda sharafi
ندا! خوبی الان؟ واسه چی قهر کنم؟!
دارم میام اونجا ببینم خوابم یا بیدار!
ارکیده بگیرم یا کلا بیخیال گل خریدن بشم؟
شکلات خریدم




Neda Sharafi to Alireza Maham
محض رضای خدا گل نگیر.... ازت خواهش میکنم.... حوصله فش فش ندارم. جلو مامانم آبروریزی نکنیا

Alireza Maham to Neda sharafi

خیلی خب بابا نمی گیرم
یعنی چی آبروریزی نکنی؟ مگه بچه دو ساله ام؟ کوچولو من بیست و نه سالم تموم شده یه کمی هم قد کشیدم! صرفا جهت یادآوری ;-) چند وقته منو ندیدی فراموش کردی انگار!




Neda Sharafi to Alireza Maham



چقدر خوش گذشتاااا....
مامانم خوشحاللللل میگه بلاخره آشتی کردین؟ منم گفتم نههه ما نا محسوس معاشرت میکردیم.
من مطمئنم تو با چیپس و‌پنیر یه چیزیت میشه که بعد از شام میخواستی قرار عروسی بذاری :دی
عقدم که محضری شد. جانمی جاننننن




Alireza Maham to Neda sharafi


تو هم که خوب منو وجب کردیا! هرجا کارت گیر باشه سریع یه ظرف چیپس پنیر میذاری جلوی من :-D

مامانم از آشتی کردنمون بسیار خوشوقته ولی از این هیچ تشریفاتی رو رعایت نمی کنیم پاک ناامید شده. میگه باز خدارو شکر قبل از تو جشن عروسی حمیدرضا و نازنین رو دیدم آرزو به دل نیستم! و الا از دست شما دو تا دق می کردم!
مطمئنی عقد محضری کافیه؟ تعارف نمی کنی؟ اینقدر حساب جیب منو نکن.



Neda Sharafi to Alireza Maham

خب چیکار کنم مامان اینا که تو‌این سن و سال نمیتونن ازینا بخورن نیما رو که ولش کن نویدم رژیم داره. میمونی تو که خوشبختانه دوست داری.
خیلیم خوبه. بدم میاد ملت زل بزنن بهم عین دلقک سیرک بشم. بعدم برن خونشون بگن اینجا اینجوری بود اونجام اونجوری بود.

اگه باورت نمیشه میخوای واسه تو هم گریه کنم؟





Alireza Maham to Neda sharafi

نه مرسی. احتیاجی نیست گریه کنی. فقط صبح که از داروخونه برمی گردم میام دنبالت بریم دنبال آزمایشو مقدمات عقد.
فقط یه چی... رانندگی بلدی؟ با این شام سنگینی که به خوردم دادی و بی خوابی بعدش دارم بیهوش میشم اما متوجه ای که؟ نمی تونم بذارم برای یه وقت دیگه :-)

احیانا الان بابات فکر نمی کنه من دیوانه ام؟ نه به اون همه عزّ و جزّمون برای این که عقد نکنیم نه به این همه عجله!!!




Neda Sharafi to Alireza Maham



شرمنده. رد بول میل کنین با یه قهوه. من از رانندگی میترسم. رفتم آموزشگاه یاد بگیرم با همون ماشین خودشون یه تصادف وحشتناککککک کردم دیگه عمراااا پشت فرمون نمیشینم.
میگن خیلی طول نمیکشه فقط کلاسش طول داره که میشه یه روز دیگه بریم.
میگم یه چیزایی هست که من قبل از عقد باید بهت بگم. نمیدونمممم...



Alireza Maham to Neda sharafi
خب الان بنویس. باید حضوری بگی؟


Neda Sharafi to Alireza Maham

۱- من قبلا سه بار دوست پسر داشتم. ولی فقط دوست معمولی بودیم. اتفاقا دستمم خوب بود همه شون رفتن خارج. (تو جایی نمیخوای بری؟)
۲- کامپیوتر نیما تقصیر من بود که سوخت. آب ریختم روش ولی هیچی نگفتم.
۳- دلم میخواد حتماااا بعد از عروسیم کار کنم.
۴- به استادمون قول ازدواج دادم که نمره مو پاس کنه بعدا که اومد خواستگاری گفتم نامزد دارم.
۵- روی گوشام هرکدوم پنج تا سوراخ برای گوشواره هست.
۶- من از کتی از ته ته ته ته قلبم متنفرم.
۷- اودوکلن کریستین دیور نوید رو اشتباها انداختم بیرون.
۸-اون خواستگاریه رو من برات جور کردم.
۹- به خانم‌دکترتون گفتم از شوهرش خوشت نمیاد.
۱۰- از بوی داروخونه م ت ن ف ر م.
۱۱- من تو رختخواب تو و‌نیما هزارپا انداختم.
۱۲- وقتی یواشکی رفتین سفر من لوتون‌دادم.
۱۳- خوراکیاتونو من کش رفتم.
۱۴-تقلباتونو من تحویل معلم عربی مشترکمون دادم که باعث شد اونسال مردود بشین. تقصیر خودت بود چون بهم گفتی پاندا.
۱۵- من به دوست دخترت (شیوا) زنگ زدم گفتم زن گرفتی.


هنوز مطمئنی منو میخوای؟





Alireza Maham to Neda sharafi



تف به ذات خبیثت بچه!
آره هنوز مطمئنم خب که چی؟
نکنه انتظار داری بشینم یه لیست مثل این بنویسم تحویلت بدم. عمراً! مجبورم نکن روتو کم کنم!



Neda Sharafi to Alireza Maham
من اومدم با صداقت تمام رازهای زندگیمو بهت گفتم بعد تو اینجوری باهام حرف میزنی!!!!
گفتم که بعدا ضایع نشم. چون تو خواب حرف میزنم.
هیچی نگی هم به اندازه کافی آتو دستم دادی :))))
Alireza Maham to Neda sharafi
همون! منظورم اینه که لازم نیست چیزی بگم :-D 
جواب آزمایشا رو گرفتم. متاسفم برات. مشکلی نیست. می تونیم ازدواج کنیم :-D
زنگ زدم محضر میگه تا آخر ایم هفته وقت ندارن. برای هفته آینده هم بعداً زنگ بزنین!
نمی خوای یه سر بیای داروخونه؟ بدجوری حوصلم سر رفته.

نظرات 33 + ارسال نظر
سهیلا جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ب.ظ

خدای من ، شاذه جون نمیدونی از خنده ریسه رفتم ... یعنی من عاشق این ندا خانم شد حسااااابی ...
اخرش این علیرضا خان رو مجبور به اعتراف کرد . منظورم برای درخواست ازدواج ...

نمیدونم از کدوم قسمت حرفهاشون تعریف کنم ... همه اش بامزه بود ولی از همه بیشتر تیکه ی اعترافات ندا بود ... دختر به این تخسی ؟؟!!
خیلی خیلی ممنون دوست عزیز ... این زوج خوشبخت رو هم شادشون کردی مثل دل ما...
شاد باشی همیشه

زنده باشی سهیلاجون. خوشحالم که لذت بردی. ممنونم که همراهیم می کنی عزیزم :*

shalil پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ http://khaterate-shalili.blogsky.com/

سلا سلام خوبی؟
من عاشق این داستانم
موفق باشی با حال داری ادامه می دی

سلام سلام
خوبم. تو خوبی؟ کجایی کم پیدا؟
خیلی ممنونم :-*

سارگل پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام خانمی آخ که من عاشق طرز نوشته هاتم
خسته نباشی

سلام سارگل جونم
خیلی ممنونم. سلامت باشی

سارا پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام من همچنان با سماجت تمام میام ونظر میذارم یجورایی شک دارم که نظرام ثبت میشن یانه چون هیچ وقت نمیبینمشون وجوابی نمیگیرم.میدونم نباید اینجا از داستانای دیگت تعریف کنم ولی گفتم همینجا بگم بلکه ثبت بشه جواب بگیرم من کیم منو شگفت زده کرده این داستان عالیه این نوع توصیف این چندتا شخصیت عالیه وخیلی خیلی خوشحالم که به این موضوع هم پرداخته شده چون ماواقعا یه همچین آدمایی که همینطور بدون درمان رها میشن رو داریم.مخصوصا آدمایی مثل مادر شخصیت اصلی که از کتک خوردن خوشش میومد.ودرآخرخیلی خیلی تشکر میکنم به خاطر داستان هایی که مینویسی وآدم با خوندنش از صمیم قلب با محیط داستان احساس نزدیکی میکنه همه چیز خیلی خیلی شبیه زندگی واقعی آدماست وتوی هیچ کدوم از داستانا آدم با خودش نمیگه اینا فقط تو قصه هاست واینکه خیلی ممنونم به خاطر اینکه توی داستانات بیان میکنی علاقه پیدا کردن دونفر به هم خیلی وقتا احتیاج به مقدمه چینی و...نداره .واینکه زندگی فقط با عشق اساطیری داشتن قبل از ازدواج نیست که خوشبختی به دنبال داره بلکه بادوست داشتنای ساده اما عمیق هم میشه واقعا خوشبخت بود. من همیشه اینقدر حرف نمزنم ها ولی یه سوالم دارم اونم درباره همین داستانه اینکه چرا من احساس میکردم ابتدای داستان خانواده علیرضا با ندا مشکل داشتن؟ودر آخر آخر دوتا ماچ از طرف خاله سارای عاشق بچه ها که من باشم رو لپ رضا کوچولو.

سلام عزیزم
نظراتت تو قسمت پنج و هفت همین قصه ثبت شده و موجوده. می تونی چک کنی.
خیلی ممنونم. برای من کیم خیلی تحقیق کردم و خیلی دوستش دارم. هرچند مثل نود درصد قصه هام از آخرش راضی نیستم. متاسفانه قصه ها که به آخرشون نزدیک میشن خسته میشم و می خوام سریع جمعش کنم. سالهاست که دارم می نویسم و هنوز نتونستم این ضعف رو کنترل کنم :(
من دوست دارم درباره ی آدمهای معمولی با وضع مالی متوسط و قیافه ی متوسط و زندگی عادی بنویسم. به نوعی روایت زندگی همه ی ماها.... که بشه باهاش همذات پنداری کرد و لذت برد.

خانواده ی علی رضا دلشون می خواست به زعم خودشون زن بهتری براش بگیرن. زنی که تحصیلاتش و موقعیت خانوادگیش و حتی قیافش بهتر باشه. ندا زشت نیست. لیسانس هم داره. اما معمولیه. لیسانسشم رشته ی مهمی نیست.
ولی وقتی علی رضا گفت فقط ندا دیگه قبول کردن که همونطور از اول داستان حدس زده بودن علی رضا فقط ندا رو می خواد.

خیلی ممنونم خاله سارا :****

رها پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ http://www.3centaur.blogfa.com

سلام!
من با گوشی میام همیشه:-)
بعد حوصله ندارم از اون بالا ایکون انتخاب کنم واسه همین از همون ایکونای گوشیم میزنم:-D

سلام!
منم اغلب با گوشی کامنتا رو جواب میدم و به همین دلیل از آیکونای گوشی استفاده می کنم :دی

رها چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:19 ب.ظ http://www.3centaur.blogfa.com

سلام ! من با یه عالمه انرژی مثبت اومدم :-)
بالاخرهههههههه موفق شدم با آرامش داستان بخونم و امروز بعد از 24 روز ! با آرامش استراحت کنم :-D
آخی ندا ...آخی علیرضا...آخی عاشقا... الهی... ای جان:-* * *
وای چ باحال ! من متولد 75ام !اصلا فکر نمیکردم اختلاف سنی این جوری داشته باشیم!:-)
آخه خیلی خووووب ماهارو درک میکنی!
رضا کوچولو لپ داره؟:-D
ممنون خوش گذشت♥♥♥

سلااااام! خوش اومدی :-)
به به چه خووووب! خسته نباشی :-)
:-******
شونزده سال :-) من با همه راحت کنار نمیام. ولی طیف دوستام از آدمای مسن تا بچه های کوچیک توشون هست :-)
یه کمی لپ داره :-D
خواهش می کنم. قابلی نداشت ♥♥♥
کیبوردت چیه؟ انگار مثل مال من مولتی لینگه :-)

sokout چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ب.ظ

شما ای ول داری
بالاخره بیخود نیست شما تو این سن مادری من هنوز دارم چونه جشن نامزدی میزنم
ایشالا که سالهای سال دور همدیگه این روزها رو جشن بگیرید
ی چیز بگم به نظر من این چیپس و پنیر خیلی به این داستان میاد
مثل رابطه این دوتا میمونه همش در حال کش آمدنه

نه بابا :-D
تازه اشتباه حساب کردم. نوروز هفتاد و شیش تا حالا میشه شونزده و نیم :-D
انشاءالله همه چی همون جوری که دوست داری پیش بره و زندگی شاد و عاشقانه ای سرشار از سلامتی در انتظارت باشه ♥
خیلی متشکرم عزیزم :-*
تعبیر جالبی بود: )))

ارکیده صورتی چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ق.ظ

به قول برادرزاده ۳ سالم دوبوره(دوباره) سلام
به مسلخ کشیدن نفس و به معراج بردن عشق بر شما مبارک.
امیدوارم غمهایتان قربانی شادیهایتان گردد.
عید قربان مبارک
شاذه جون عیدی نمیدی بهمون

نازی :-* دوبوره علیک سلام: )))
متشکرم. عیدت مبارک :-*
زیاد نوشته آماده ندارم. فردام که بعیده فرصت بشه. ولی سعی می کنم به زودی بذارم :-)

silver سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ب.ظ http://mat-girl.blogsky.com

شنااام :دی

درخواستتون انجام شد :دی ( چه حرف گوش کنم من )

یه شباهت دیگه هم که داریم من و ندا منم به شدت مخالف مراسمم . حتی گفتم جشن عروسی هم نمیگیرم دیگه نامزدی و عقد کنون که جای خود دارد :دی

آخی کوچکِ محصور :* آره بچه ها خوراک مورد علاقشونه موبایل:دی

ببوسش :* به حاج آقام بگو شما رو از طرف من ببوسه کوچولووو ( اگه بوسیدن بلده البته :دی)

تاتا

علیک شنااااام :-D
مرسی خوشگل خانوم :-)
منم خوشم نمیاد. مهمونی بی مناسبت و خودمونی دوست دارم.

مرسی گلم :-*
بچم بلدهههه! اول دو دستی کله ی آدمو می گیره همچین که احساس می کنی الانه اس کل موهای دو طرف سرت فدا بشن، بعدم دهنشو باز می کنه و یه ماچ پر تف می چسبونه رو صورت آدم :-D این یعنی اوج ابراز احساساتش :-D

تاتا :-*

گوگولی سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.googooli2006.blogfa.com

سلامممم
اعترافاتش عالیییی بود
این صداقته رو خیلی دوس دارم،خودمم سعی میکنم رعایتش کنم زییییییاد
خلاصه ک ممنونبسی خرسند شدیم
پ.ن:یادم نیس از کی شنیدم،گوشیه جدیدالبهبودتون،آیا از همین نون سنگکاییه ک من دارم؟؟؟؟تایپ باهاش خیلی حال میده
حعیییف ک من کشتوندمش مال خودمو
موفق باشید،بوسبای

سلاممممم :-*
مرسییییی :-D
منم خیلی دوست دارم :-)
خواهش میشه. قابل شوما رو نداره :-D

قبلنا گوشیم یه تبلت سامسونگ قدیمی با نیم کیلو وزن بود :-D بعد یه مدت کوچیکترین آندروید موجود رو گرفتم دستم :-D (من اصولا آدم متعادلیم :-D )
این یکی ولی اپتیموس ال جیه که جون میده واسه نت گردی! ولی دلیل اصلی این که عاشقشم اینه که از گوشیای دیگه پهن تره و قیافه ی متفاوتی داره :-D اسمشم خنده داره :))
انشاءالله خدا بهترشو بهت بده ♥
امشب گمونم شب صندلی داغه! کلی اعتراف کردم تو کامنتا :-D
سلامت باشی :-* ♥ بای

رها سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

اعترافاتش با مزه بود
همیشه شاد باشی

مرسی گلم
خوش باشی

لیلی سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ب.ظ

سلام شاذه جوونم مگه شما چند سالتونه که 16 سال پیش نامزد کردین
البته ببخشیدا
اصولا شما واسه من معمایی 4 تا بچه خیلی خوبه اما شجاعت میخواد بزرگ کردنشون اونوقت داستان هم بنویسی اونم اینقد موفق
اقا من دارم رویا میبینم ایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟3

سلام عزیزم
من سی و سه سالمه. نوروز هفتاد و شش که نامزد کردم هنوز هفده سالم تموم نشده بود. الانم دقیقشو بخوای شونزده سال و نیم گذشته :-D
شجاعت؟ :))) نمی دونم. می دونم در مورد من عشق بیشتر دخیل بوده. من عاشق خونه ی پر بچه ام. به نظرم یه خونه ی قدیمی پر از بچه خیلی زنده تر از یه آپارتمان نو وکوچیک بدون بچه یا تک فرزنده.
البته قصد توهین به هیچکس ندارم. این نظر شخصیمه و اینجوری راحتم. هرکسی می تونه زندگیشو هرجوری می خواد بسازه.
نوشتن هم عشق بعدیمه. من از قصه ها و بعد هم از دوستهای اینجا عشق و آرامش می گیرم. سایتای شلوغ رو دوست ندارم. دلم می خواد همینجا از دوستای کمتر ولی صمیمیتر پذیرایی کنم و باهاشون در ارتباط باشم.
رویا نیست. من یه آدم معمولیم با معمولی ترین زندگی! فقط همیشه تلاش کردم اتفاقات معمولی دور و برم رو خاص و هیجان انگیز تصور کنم :-)

حانیه سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ب.ظ

وقتی کامنت قبلی رو مینوشتم پیش خودم گفتم شاذه جون اشتباه برداشت نکنه ... فکر کنه من منظوری داشتم که گفتم مثل داستان قبلیهاست . بعد گفتم نه ان شاالله که مشکلی پیش نمیاد .
اما ظاهرا اشتباه برداشت شد ...
به خدا نمیخواستم بگم تکراری شده .
کلا میخواستم بگم خیلی داستانها رو دوست دارم .
یه عالمه ایکون خجالت

ای جانم :-* دشمنت شرمنده! منظورم چیپس پنیر بود که خیلی تکراری شده نه این قصه به طور کلی!
کلا چون چیپس پنیر دوست دارم سهوا چند جا اسمشو بردم که باید یادم باشه تو قصه های بعدی نگم :-D

sokout سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ

واقعا 16 سال گدشته
اصلا بت نمیاد اینقده که روحیه ات جوونه و نوجوونه
ما خودمان را کشتیم ی جشن خانوادگی مختصر
هیچکی گوش نکرد فقط تونستم عقبش بندازم

نوروز نود و سه میشه هفده سال تمام. الان دقیق بخوام بگم شونزده و نیم :-D
سنی نداشتم : ))))) عید نامزد کردم، تیرماه تازه هفده سالم تموم شد! دو سال بعدشم ازدواج کردم.
من سر عروسیم کلی کولی بازی کردم. اونقدری که دلم می خواست مختصر نشد ولی مجلس رو به جای عصر صبح گرفتیم و ظهرم به اقوام نزدیک نهار دادیم :-) حالا همه یادشون که آره عروسی تو صبح بود. بعضیا براشون جالب بود بعضیام دلخور بودن که از خواب صبحشون زدن آماده شدن ساعت نه اومدن عروسی :-D

سارگل سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ب.ظ

عید قربان ؛ قصه اشک پدر ؛ قصه عشق پسر؛ قصه دلدادگی ؛ قصه افتادگی؛ قصه عطر بهشت ؛ قصه سوز و سرشت
عید قربان بر شما مادر و همسر و نویسنده خوب و مهربون ؛ شاذه مهربون و همه دوستان مبارک انشاالله

متشکرم سارگل عزیز و دوست داشتنی ♥
بر تو و خانواده ی عزیزت هم مبارک باشه ♥

sokout سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:17 ب.ظ

شکلک پریدن هوا
مرسی عالی بود
نه به اون همه نمیخوام نه به این همه خواستن
من با یک مترو شصت و پنج سانت قد نتونستم یه جشن نامزدیو کنسل کنم بازم به ندا
مرسی از عیدی که به ما دادی
ایشالا ی عیدی خوب بگیری

مرسییییی ♥ :-*
می بینی تو رو خدا؟ :-D
من با یه متر و پنجاه و هفت سانت تونستم :-D همین شونزده سال پیش :-)
خواهش میکنم. ممنون. عیدت مبارک ♥ :-*

سیلور سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:28 ب.ظ

شنااااااااااااااااام :دی

من اینجا کامنت گذاشته بودماا :-؟

19 شدم پروژه حقم 20 بود ولی ازونجایی که این استادای ما بینشون مرسومه که 20 مال دانشجو نیس 19 دادن بهم :دی

خواندیم 2 قسمت را :دی اااا ؟ پس اینم داره تموم میشه یهنی ؟؟

این ندا خیلی جاها شبیه منه ها :دی
البته من قدم بلنده :دی
خوشکلم :دی
قراره تحصیلات عالیه داشته باشم
و البته گوشام حتی یه سوراخمم نداره چه برسه به 5 تا :)))
ولی شیطنتاش یه جاهایی به خودم رفته
باش ارتباط بر قرار میکنم :دی

ایمیل های بعدی لطفا

واسه حاج آقا رضا هم یه محدوده درست کن همونجا هی دور بزنه :دی :دی

تاتا

علیک شناااااااام :-D
بله یکی دیگه هست الان جواب دادم :-)
آفرین آفرین! مرحبا! :-*

بهله. اینم داره به آخراش می رسه :-)

آره مثل تو شیطونه :-D
یه عکس از خودت بفرست ببینم :-D
موفق باشی :-*
حالا یه سوراخ بزن. بد نیست :-D
آره منم بعضی جاها ازش یاد تو میفتم :-)
چشم انشاءالله به زودی :-*

محدوده داره. ولی منم باید پیشش باشم. نمیخواد تنها باشه. اینه که آشپزی و کامپیوترم پا در هوا میشه :-D موبایلم بس می خواد بگیره بخوره فقط وقتی سرش حسابی گرمه میشه بگیرم دستم :-)

تاتا ♥

شوکا سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:01 ب.ظ

باور کن موضوع بی حوصلگی نیست. من معمولا داستانها رو تو گوشی میخونم و اگه بدونی چه واویلایی میشه داستان ها از لحاظ چپ و راست بودن. یه روز میشینم یه نفس میخونمش

این رو با خیال راحت رو گوشی بخون! برای این که از تو ورد کپی نشده و یکی یکی نامه ها تو خود وبلاگ تنظیم شدن. اینه که پس و پیش نمیشه انشاءالله

حانیه سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام شاذه بانو
نمیدونم شاید حرفام تکراری باشن ...
ولی احساس میکنم این داستان تو مایه های دفتر خاطرات دریا قسمت قسمته ...اخرش رو مثل اون خارج از دفتر میگی؟
چیپس و پنیر رو تو داستانهات خوب میای ... مثل دلتنگی
ردبول به من نمیسازه ... منم رد بول
اونجا که راز هاش رو میگفت باحال بود ... مثل رازم را نگه دار
من عاشق داستانهاتم شاذه جون .
خیلی خیلی ممنون که با این همه مشغله بازم به فکر ماییو اینقدر با صبر مینویسی و کامنت جواب میدی

سلام عزیزم
نه چرا تکراری؟
بله شباهتهایی به اون داره ولی این یکی قرار نیست خارج از نامه ها بشه
خیلی تکراری شده :-D آره: ))
من تا حالا نخوردم :-D قهوه می خورم.
آره مثل اون بود :-)
نظر لطفته گلم ♥
خواهش می کنم عزیزم ♥

silver سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ب.ظ

شنــــاااااااااااااااااااااااااااااام

دفاع کردممممممممممممم .. اولین پروژه ی دوره ی کارشناسی ام را دفاع نمودم هم اکنون خیلی خوشحالم و در پوست خود نمی گنجم

خوب بود خدا رو شکر :)

هنو نخوندم بخونم بر میگردم

تاتا :*

علیک شنااااااااام :-D
آفرین آفرین مبارک باشه ♥
خدا رو شکر :-)
بخون :-)
تاتا :-*

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ب.ظ http://123zendegi.persianblog.ir

خیلی قشنگ بود، ممنون شاااااااااااااااااااااذه جونم
الان میشه ما قربون شما بریم آیا؟؟!!!!
عیدتون پیشاپیش مبارک، خیلی خیلی خیلی دعام کن

خیلی ممنونم عزییییییییزم :-* ♥
زنده باشی عزیزم :-* ♥
مبارکت باشه. منم التماس دعا دارم :-* ♥

شوکا سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ب.ظ

روم سیا خواهر من که داستان رو نخوندم اما عاشق بچه هایی هستم که چهاردست و پا میرن. اینکه 4دست و پا دنبالشون برم و دوتایی جیغ بزنیم و هی رضا بدو من بدو بعد بگیرمش و آی گازش بزنم.......

ای بابا این چه حرفیه؟ یه وقت آدم حوصله ی قصه نداره. مهم نیست که :-*
ای جانم :-* انشاءالله هشت نه ماه دیگه حسابی کیفشو می کنی :-*

سپیده سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com


من مجردم!
یه جورایی خواهر زاده ام میشه!

:))))
پس انشاءالله به وقتش در کنار یه همسر خوب خدا بهتون بده ♥
زنده باشه :-)

مهشید سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ق.ظ

هوریا...بالاخره اعتراف کرد...
اینقدر لذت میبرم میبینم این جوونا میرن سر خونه زندگیاشون... دی:
(حالا انگار خودم 70 سالمه خخخ)
ولی خوب شد جشن ندارنا...منم رژیمم

هوریا هوریا :-D
آخی آخی :-)
آره منم چاقم شیرینی پیش چشمم نباشه بهتره :-D ;-)

ارکیده صورتی سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ

عالی بود شاذه جونم.
عاشق این دوتا شیطون شدم
یعنی چی که معلم عربیشون مشترک بوده؟ مگه میشه؟
خدا قوت خانومی
وای رضا الان خیلی باید شیرین شده باشه! نه؟ الهی قربونش برم. عزیزم دلم براش ضعف رفت.. لطفا از طرف من محکم ببوسیدش.
خیلی خیلی ممنون شاذه جون

مرسی ارکیده جان
:-D :")
یه پیرمرد بود که تو مدرسه راهنمایی ندا و دبیرستان پسرا درس می داد.
سلامت باشی عزیزم :-*
زنده باشی گلم :-*
متشکرم :-*

118 دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:25 ب.ظ

جالب بود این قسمتشو بیشتر از بقیش دوس داشتم منتظر بقیش و اون یکی داستان هستم

مرسی پسر جان

لیلی دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ب.ظ

تنکس عالی بود منم از این نامزدا میخام

خواهش میشه :-*
میخخخرم برات :-D

سپیده دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com

ما هم یک عدد از این بچه ها داریم ! البته باید دیگه راه بره ولی چون تنبل همین چار دسته پایی هم به زور میکنه!!
ماشالله یه چیزایی از رو زمین پیدا میکنند که باید من نمیدونم چطور تشخیصش میدن!
خب پس عروسی داریم! خیالم راحت شد!

خدا حفظش کنه: )) بچه ی خودته؟
آره والا!

بلههه. می تونی بری دنبال لباس مجلسی: )))

صدف دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ب.ظ

خیلیییییییی بامزه بودن این دوتا.دستت درد نکنه،کاملا مشکلات و گرفتاریاتو درک میکنمخسته نباشی

خییییییلی ممنونم ♥
بله هیشکی به اندازه شما درک نمی کنه ☺ خدا چارتاییای ما و شما و بقیه رو حفظ کنه ☺

زینب دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 ب.ظ http://khaterehaye20.blogsky.com

عالی فوق العاده توووووووووووووپ !!

علیرضای ناراحت !! چقدر این سبک خوبه...قبول نداری ؟ راحت می تونی داستانو جمع کنیو مجبور نیستی خیلی حرف بزنی ... تازشم قشنگه !! :)

وای عاشق اعترافات ندا شدم.. و اون قضیه حرف زدن تو خواب !

خعلی خوب شده !
دستتون و با گوشیتون خسته نباشن !

مرسیییییییی!
آره طفلی خیلی حالش بد بود: )))

خودم خیلی دوست دارم. چون نوشتنش واقعا ساده است. اما نمی دونم خواننده هم همینقدر لذت می بره یا بیشتر دلش یه داستان عادی با شرح و تفصیلات می خواد؟

:-D
خعلی ممنون
زنده باشی: )))

goli دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:28 ب.ظ

آخی...چه قشنگ!!!

مرسی!!

کاش همه احساساتشونو راحت بیان میکردن :)

بوس به شما :*

ممنونم :-)
قابل شما رو نداشت!
کاشکی! کاش بزرگ و کوچیکم نداشت. همه بهم راست می گفتن و سوء تفاهم هاشون رو با توضیح برطرف می کردن!
بوس :-*

ریحانه دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:38 ب.ظ


ایکن یه المه خنده از ته قلب
خیلی قشنگ بود

خیلی ممنونم :-* :)))

سپیده دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com

سلااااام !
آخ ججججججون بلاخره عروسی!
ولی یعنی چی فقط محضر ؟
من عروسی دوست داشتم!!!
عاشق ندااااام چه کارای خبیثی انجام داده!! دمش گرم!!
این علیرضا هم داشت شورش در می آورد دیگه!!
خوب شد ندا بله گفت !!
یعنی هنوز یه عالمه پست دیگه داریم؟؟!!

خسته نباشی!!
راه که بیفته مشکلاتت بیشتر میشه!!!

سلاااام ☺
عروسی هنوز مونده. این عقدکنونه. عروسی دیگه می گیرن ایشششالا :-D
آره خیلی: )))
علی رضا بدبخت کم مونده بود بزنه زیر گریه: )))
سعی می کنم داشته باشیم
سلامت باشی
آره: ))) خدا حفظش کنه. الان شده جارو برقی! یک سره یه چی پیدا می کنه باید از تو دهنش در بیارم. تا هم منو می بینه سریعتر میذاره تو دهنش که بهش نرسم! بدو یا تو گلدونا یا تو کفشا یا آشپزخونه.... خلاصه....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد