Alireza Maham to Neda sharafi
Neda Sharafi to Alireza Maham
ای بیچاره.... دارن زنت میدن بزور؟ عجیب خوشحالم که هیشکی منو نمیبره
خواستگاری... حالا میتونی جزو محسناتت به دختره بگی هیچی دندون عقل ندارم.
پریزاد هم خیالت تخت زنت نمیشه. یک عدد بوی فرند داره این هوا.... منتظره
تحصیلاتش تموم بشه تشریف بیارن خواستگاری. پسره هیچی نداشته باشه پول که
خیلی بیشتر از تو داره ؛)
من فعلا یه قدم جلو تر از تو ام. با اندکی خودشیرینی موقتا بخشیده شدم. فقط
مامانم هر وقت یادش میاد دختر تپلش سایزش سی و شیش نیست عزا میگیره...
نه من هنوز از خانواده م دل نکندم. ولی کاش میشد بیای ها....
خیلی بی کلاسیه تنها برم اینجور جایی ولی چاره ایم نیست. کاش لااقل نیما تا
اون شب از عسلویه برگرده بیاد باهام.
گشنمه. کاش میشد زنگ بزنم برام پیتزا بیارن. این مطب کوفتی هم که هیچ جایی نداره آدم یواشکی بره خوراکی بخوره.
Alireza
Maham to Neda sharafi
پیتزا بذار تو کشوی میز خودتم برو زیر میز بخور :دی
مامان من فقط اسم دکی رومیدونه... ازون لحاظ اگه خودمون سوتی ندیم شاید نفهمه....
هنوز نه به باره نه به داره عذاب وجدان گرفتم. ولی کاش.... این اشرار هم
همینجوری دخترای مردمو از راه بدر میکنن روشون اسید میپاشنا.... تو دارو
ساختنیم بلدی بسازی؟ اسید مسید تو دست و بالت نیست انشالله؟
من اگه تنهایی پارک برو بودم تنهایی عروسی میرفتم. بعدشم وختی بدیو بدیو میکنم خشته میشم خوب.
یه پسره هست داره عین دودکش سیگار میکشه.... برم از پنجره پرتش کنم پایین!
Alireza
Maham to Neda sharafi
حالا قرار شه یه ساعت همراه من بیای عروسی ها بیگاری نکش دیگه!!!!
انگار میخواد فیل هوا کنه..... برو بگو به دلم ننشست یا چمیدونم خیلی کم
حرفه یا پر حرفه..... شما پسرا که ماشالله در بهونه گرفتن الکی استادین....
چاخان کردنم که اصولا جزو اجزای کروموزوم yهست.
بحث فلسفی شد. ساعت هفت و نیم من میرم عروسی شما هم میل داشتین تشریف بیارین. آدرس هم روی کارت نوشته شده و در حال اتچ شدن است.
آهان! این جهت امتحان بود که رفوزه شدی...
باشه دروغ گفتم. یه همکلاسی خواستگار قدیمی بود. و خب خیلی
خیلی معذرت میخوام اومدم دست پیشو بگیرم گفتم تو نامزدمی (! ایق! نامزد
غیرتی هیچ بدرد نمیخوره) که نیاد دوباره حرفو باز کنه.... یهو دیدم گفت این
زنمه اینا هم دوقلو هامن. یعنی اصلا لازم نبود اسم تو رو بیارم فقط کلاس
کاری خودم اومد پایین.... منو چه به نامزد کردن آخه! اونم وقتی به یارو
گفته بودم من تا قبل از دکترا به هیشکی فکر نمیکنم. کاش لااقل چاخانام یادم
میموند.
مستر غیرت کجا رفتی حالا؟ نمیگی لولو بخورتم رفیق شفیقت توبیخت کنه؟
Alireza
Maham to Neda sharafi
گفتم غیرتی بازی درنیار که موفق نشدی و رفوزه گشتی!
فقط یه لبخند بزن که من خواستگاری رفتنای هفته گذشته تو سوژه کنم :))))
منکه سرجام نشستم. وسط این تاریکی و رقص نورا چجوری پیدات کنم مرد حسابی!
مرگ من میخوای به نیما بگی که باهام اومدی؟ :))))
بعدشم مگه من با جنابعالی اومدم که باهات برگردم.
حالا ناراحت نشو.... دم درم فقط میخواستم یکم به قیافه عصبانیت بخندم.
چنان با دکتر حال و احوال میکنی انگار ده ساله میشناسیشا.... ول کن بیا بیرون دیگه
آی بدم میاد ازین اخلاق پسرا.... میرن همه چیو میذارن کف دست هم و اسمشو میذارن مرام و معرفت و رفاقت....
ضعیفه هم خودتی! دیدی که خیلی شیک و مجلسی دورت زدم.... فقط حیف آخرش دلم بحال گرسنگیت سوخت.
با اینحال خیلی ممنون بابت همراهی و شام.
ما فقط پسرا رودور میزنیم چون بعدش میشه دل سیر بخندیم :دی
خوب منم گشنه م بود ولی مثل تو نباید سرکار میرفتم.
الان احساس بدی نداری در آن واحد با دوتا دختر میری و میای؟ بعد بگو دخترا دور میزنن.
چمیدونم. یه بسته شکلات بخر. یه شکلات خوب بخر مردونه بهش بگو باهاش به توافق نمیرسی. یا واقعا دقت کن ببین شایدم خوشت اومد.
حرف هم چمیدونم راجع به اقتصاد خاور میانه بگو :))))
Alireza
Maham to Neda sharafi
ندای دوستی
Alireza Maham to Neda sharafi
سلام
ساعت سه بعدازنصفه شبه
و بالاخره داروخونه خلوت شد! دارم از خواب میمیرم. یه فنجون قهوه ی سیاه آماده
کردم بلکه تا صبح بکشم.
الانم امدم پشت کامپیوتر بلکه موضوع عوض شه یه کم خوابم بپره. عکسا رو برات اتچ
کردم. اونی که شبیه گودزیلا افتاده منم! یعنی صدآفرین به هنر عکاسی این پسرخالت.
تو اون دانشگاه چی یادش میدن؟
برم مشتری دارم.
Neda Sharafi to Alireza Maham
سلام
آقای دکتر اول دستت درد نکنه٬ دومم اینکه خوب دوربین حرفه ای رو دادی
دست این پسرخاله لاغر مردنی ما خوب لابد زورش نمیرسیده صاف نگهش داره. خاله م دلش
خوشه بچه ش داره میره شریف...
میگم نمیشه به جای من چند تا هیدروکسیزین بخوری؟ اون علفای کوفتی
پوستمو کندن. از پریروز که در خدمتتون بودیم آی اشک ریختم٬ آی فش فش کردم....
Alireza Maham to Neda sharafi
ای بابا تو هنوز داری اشک می ریزی؟!! هیدروکسیزینا رو من بخورم چی به تو می رسه؟ آخه یه فکری بکن.
یعنی این بچه های خاله ات نوبرن! اون از پسرخالت با هنر عکاسیش، اونم از دخترخاله ات که میگم یه چیزی بیارین برای این داره میمیره، میگه وای ندا خاک بسرم بس اشک ریختی آرایشت خراب شد!
یعنی میمردی مهم نبودا! آرایشت سر جاش باشه :پی
Neda Sharafi to Alireza Maham
آقایون اصلا درک نمیکنن آرایش چقدر برای ما مهمه.....
همچنان اشک میریزم..... رو هیدروکسیزینا یه جعبه دستمال کاغذی هم بذار.
نصف شب مشتریتون خیلی زیاده؟ یا همه مثل من میگن ولششش کن فردا صب میرم
دنبال دوا دکتر؟ یا حتی بازم مثل من صبر میکنن آقای رییسشون محض خاطر کلاس کاری
مطبش فوری نسخه بنویسه بده منشیش که اینقدر فششش فششش نکنه؟
اینم عکسای موبایل من که اتچ شدن. فاینالی!
Alireza Maham to Neda sharafi
خیلی خب آرایش مهم! ولی آخه تو اون حال رو به موت که من داشتم فکر می کردم الان تنفست قطع میشه چه اهمیتی داشت که چه شکلی باشی؟!!! باز خدا خیری به اقدس خانم بده که یه شیشه پرومتازین پیدا کرد به دادت رسید. گیرم که تمام ریملت رو صورتت جاری بود ؛)
نصف شب بیشتر مشتریای اورژانسی میان. ولی ده تا دوازده شب که داروخونه های دیگه می بندن، حسابی شلوغه.
این دکتر شمام عالیه! ببین یه وقتی برای من بذار بلکه بیام دندون عقلمو نشونش بدم. عصر باشه بهتره. صبحا خوابم.
Neda Sharafi to Alireza Maham
ایششش من تو بهار یه روز درمیون همین شکلیم.... عادت کردن دور و بریا...
چه جالب.... پس فقط من تنبلم :-ا
دکی پارتی بازی نداریم! فقط دو شنبه ها و پنج شنبه ها از ساعت ۳ زنگ بزن وقت بدم بهت... صبحا هم که دکترمون دانشگاه
مشغول تدریسن....درضمن اگرم خرج دندونتون رفت بالا به من ربطی نداره....
اگه بدونی پاراگراف بالایی رو روزی چندددد بار باید تکرار کنم ؛)
Alireza Maham to Neda sharafi
پس اسمتو به جای ندا میذاریم بانوی بهار!
تنبلی نداره. شب که آژانس می گیرین از مطب دکتر گرامی برگردین، سر راه اولین داروخونه داروهاتونو تهیه کنین. که البته باید بگم اینجا هم پارتی بازی نداریم! یعنی اگر قبل از ساعت ده برسی که اصلا من نیستم. منم باشم تخفیف بده نیستم چون داروخونه مال من نیست
حالا فردا دوشنبه... نمیشه من زنگ نزنم؟ بدون پارتی بازی یه نگاهی تو دفترت بنداز. هر وقت فرصت کردی ایمیل بزن بگو کی بیام. به خدا حوصله ی تلفن بازی ندارم. هروقت داروخونه دار شدم جبران می کنم ؛)
Neda Sharafi to Alireza Maham
ایششش شما داروخونه ایا خیلی
نازتون از ما منشیای بیچاره بیشتره کههه
الان که خوابم میاد.... رفتم مطب نگاه میکنم. بهت میگم. شایدم یکی کنسل
کرد بشه جاش بری.
دندونت کشیدنیه یا جراحی میخواد؟ عکس هم بگیر. چون بهرحال جلسه اول
میگه برو عکس بگیر....
من رفتم بخوابم دیگه. فردا صبح کلی کار دارم. شب خوش.
ندا
Alireza Maham to Neda sharafi
ناز؟ یعنی اینقدرم لطف نکنی که نامردیه! هرچی باشه قوم و خویشیم و بالاخره اینقدرا به ما می رسه. (دخترخاله ی پسرعمو قوم و خویش به حساب میاد دیگه!)
راستی برای معاینه که وقت نمی خواد نه؟ هیدروکسیزین و دستمال کاغذی برات برداشتم. ببین من چه پسر خوبیم! بعدازظهر میام برات میارم. دندونمم نمی دونم جراحی میخواد یا نه. من داروسازم دندونپزشک که نیستم!
تازه رسیدم خونه. خاموشی دادم بخوابم. ساعت هشت صبحه. همه سکوت کردن که آقای دکتر خدای نکرده خوابش نپره! طفلکی مامانم! برم بخوابم دیگه. صبح بخیر!
Neda Sharafi to Alireza Maham
دکتر امروز دیر میاد اگه
بخوای منتظر بمونی باید خیلی معطل شی تا ده طول میکشه.
اگر فردا راس ساعت شیش اینجا باشی میفرستمت تو. امروز برو عکس بگیر. رادیولوژی
دندان دکتر مهرابی هم بری به نفعته هم خلوته هم دکتر ما قبولش داره. مگر
بخوای حتما برات تو دفتر بیمه بنویسه.
گوش شیطون کرررر فعلا حالم بهتره.... بعد از سه روز!!!! ولی منکه همیشه مشغولم.
بیار قرصا رو دستتم درد نکنه.
میگم خواب نیاورشو ندارین؟ من هیچی ازبهار نفهمیدم چون یا داشتم عطسه میکردم یا
خواااب بودم.
Alireza Maham to Neda sharafi
عکس گرفتم. دکتررادیولوژی میگه احتمالا جراحی می خواد. وای مامانم اینا! جراحی نخوام کی رو باید ببینم؟
خدا رو شکر که بهتری. برات لوراتادین برداشتم. از بقیه کمتر خواب آوره. عصر میارم.
Neda Sharafi to Alireza Maham
هیچی نگو من دوتا از دندونا
عقلمو هنوز باید جراحی کنم ولی خسیسیم میاد. شدیدا هم جلوی دکتر لبخند نمیزنم چون
ممکنه ببندتم به یونیت و دِ برو که رفتیم....
دستت درد نکنه.... شیش اینجا باش لطفا.... زیر دست دکتر هم اگه گریه نکنی بهت آب
نبات میده...
Alireza Maham to Neda sharafi
از این مسخره تر نمیشه!
بعد از چند روز آبجی
خانم نزول اجلال کرده خونمون و با مامان نشستن ور دل هم تبادل اطلاعات می کنن.
تا چشمشون بهم افتاد نازنین گفت عصری ما رو می بری خرید؟
چشماشم عین گربه ی شرک کرده بود! والا جراحی شدن از خرید رفتن با خانوما آسونتره! اینه که فوری بُراق شدم که من بدبخت جراحی دارم. عصری باید برم زیر تیغ دکتر. چقدر منت ندا رو کشیدم پارتی بازی کرده از دکترش واسم وقت گرفته...
یهو دو تایی باهم داد زدن ندا؟؟؟؟
هول کردم! گفتم آره ندا! یعنی چی؟
نازنین پرسید ندا دخترخاله ی فرهاد رو که نمیگی؟
گفتم پس کی رو میگم؟ منشی دندونپزشکیه دیگه!
بعدم مامان با کلی چشم غره و ادا اصول میگه با این دختره اینقدر! معاشرت نکن.
چشمام چار تا شد! میگم مامان من از منشی یه دکتر وقت گرفتم یعنی باهاش معاشرت کردم؟!!!
میگه نخیر تو عروسی هم کنارش نشسته بودی و معلوم بود که خیلی داره بهتون خوش می گذره بعدم کلی حرف دراومد!
جل الخالق! چه حرفی؟ مگه ما چی می گفتیم؟
نازنین هم با کلی حرص میگه دکتر شدی ولی هیچی حالیت نیست! ندا نامزدت که نیست. با دختر آشنا هم رفیق نشو! الانم اگه می تونی برو یه دکتر دیگه. اصلا عصری ما رو ببر خرید!
می بینی تو رو خدا؟؟؟ گفتم من باید برم دندونپزشکی کاری هم به ندا ندارم.
لطفا بعد از این منو دیدی اصلا تحویل نگیر که ممکنه حرف دربیاد!!!
Neda Sharafi to Alireza Maham
اوقققق.... مردم دیوانه ن
بخداااا... خودشون یه بند دارن میرن و میان اونوقت من بدبخت چون نمیتونستم وسط
عطسه ها برم جای دیگه یهو با تو دوست شدم؟
اگه بدونی مامانم چقدر دعوام کرده.... هرچی هم میگم مادر جون من کلا آبم با دکتر
جماعت تو یه جوب نمیره باور نمیکنه...
عصری با اخم و تخم اومدی و رفتی نزدیک بود یه چی بهت بگم ولی خدا رحم کرد :پی
ای علیرضای طفلکی الان حرف نمیتونی بزنی که جواب کسی رو بدی.... باز جای شکرش
باقیه شب کاری....
آقا شما رو بخیر ما رو بسلامت.... فقط شنبه بیا جراحی بعدیتو بکن تسویه حساب کن
بلکه م دکتر ما پولدار شه حقوق منو بده...
محض رضای خدا معاشرت در دندان پزشکی!!! جای با صفاتر قحطه لابد....
Alireza Maham to Neda sharafi
واقعا اون قیافه ی در حال مرگ تو و نگرانی من که حالا چکار کنیم که خفه نشی و عکسای مسخره ی کامران و ترس کتی از خراب شدن آرایشت، مجموعه ی خیلی عاشقانه ای بود! خدا قسمت علاقمندان بکنه!
عصری نصف عصبانیتم مال جراحی بود. هنوز داشتم مقایسه می کردم خرید رفتن آسونتر بود یا جراحی! همچنان به نتیجه ی قطعی نرسیدم. الان با دو تا ژلوفن میگم جراحی!
امشبم نرفتم سر کار. با این همه درد و حواس جمع معلوم نبود چه دوایی بدم دست مردم.
فردا حقوق خودمو بگیرم چشم. حساب دکتر شما رو هم تسویه می کنم اگه خدا بخواد.
Neda Sharafi to Alireza Maham
بیکارن ملت....والا بخدا....
کمپرس سرد و گرمم بذار خوبه.... آناناسم بخور.... میگن زخمو جوش میده
ولی نمیدونم راسته یا نه....
امشب خونه خاله یه جمله درمیون گفتم منکهههه قصد ازدواج ندارم.... من
عاشق کارمم.... چه کار بدیه ملت با هم دوس میشن... من شوهر نمیخوام.... من از دکترا
خوشمنمیاد (شرمنده...)
برو به مامانت بگو زنت حتما باید دکترا داشته باشه.... منم که همه
میدونن این لیسانس بدرد نخورمو با چه مصیبتی گرفتم دیگه گمونم مساله حل شه...
آبی بی کران
_: خب بچه ها... نه نه... خانوما و آقایون محترم... من همه تونو اینجا جمع کردم که یه استاد عالی رو بهتون معرفی کنم. استادی که این دم امتحانا واستون ناز نمی کنه و بهتر از همه این که هر درسی رو بخواین باهاتون کار می کنه.
_: اوه اوه کی هست این استاد همه کاره؟
_: پسرخالمه. نبوغش به خودم رفته. هفت ترمه لیسانس گرفت بعدم بورس گرفت فرانسه واسه فوق. تازه برگشته. قرار بود به من درس بده. منم که آخر مرام!!! گفتم ما یه گروهیم مثل یک جان در هشت بدن!!
مهشید به بازوی نرگس زد و گفت: ول کن حرفای اینو. دیگه چیه تو اون فنجون؟
نرگس فنجان را چرخاند. لبهایش را جمع کرد بعد متفکرانه گفت: یه خواستگار داری. قدش زیاد بلند نیست. شقیقه هاشم انگار داره خالی میشه! یه دماغ و شیکم گنده هم داره، ولی خودش لاغره.
مهشید پخی زد زیر خنده. بعد با صدایی که از خنده بلندتر از معمول شده بود گفت: محشره والا! قد متوسط، دماغ و شکم گنده، تازه کچل! من زن این آقا نمیشم. گفته باش...
اما م توی دهنش ماسید. تازه وارد قد متوسط، بینی عقابی، شقیقه های عقب رفته و شکم بزرگی داشت. بقیه ی هیکلش لاغر بود و تقریباً ناموزون!
مهشید با چشمهای گرد و دهان باز نگاهش کرد و لحظه ای بعد دهانی که بی موقع باز شده بود را بست.
تازه واردبا طنز ملایمی در لحنش گفت: منم از شما خواستگاری نکردم.
بعد با لحن شادتری اضافه کرد: اصلاً من اینقدر جذابم که همه تو یه نگاه عاشقم میشن!
همه غش غش خندیدند. کامیار گفت: اینم از پسرخاله ی نابغه ی جذّاب من! منوچهر! تشویق کنید.
صدای کف زدن بلند شد. اما منوچهر دستهایش را بلند کرد و گفت: خواهش می کنم. خواهش می کنم یه لحظه به معنی این اسم بی مسمی دقت کنین. مینو چهره. اگه اهالی بهشت قیافشون شبیه من باشه، همه ترجیح میدن جهنمی باشن!
بازهم شلیک خنده فضای کافی شاپ را پر کرد. هرچند به نظر مهشید او با تمام ایرادهایش قیافه ی دلنشینی داشت.
کامیار یکی یکی را به او معرفی کرد. آخرین نفر مهشید بود که از خجالت سر بلند نکرد. تنها صندلی باقیمانده دور میز هم کنار او بود که به منوچهر رسید.
منوچهر آرام نشست. فرشید روبرویشان دوربین گوشی اش را زوم کرد و گفت: عروس و داماد یه لبخند...
منوچهر دست بلند کرد و گفت: هی مثل این که نشنیدی! من هزار تا خاطرخواه دارم! ولی اتفاقاً ایشون از من خوشش نمیاد. دیوانه که نیستم که باهاش ازدواج کنم. بیخود واسم حرف در نیار!
کامیار پرسید: چی می خوری منوچ؟ این رفیقای هوچی من هنوز ننشسته از خودشون پذیرایی کردن. صبر نکردن تو بیای تا باهم بخوریم.
افسانه گفت: وا! خب دوباره می خوریم. حالا چی می خوری آقامنوچ؟
_: یه چیزی رو همین الان روشن کنم. درسته من اصلاً زیبا نیستم ولی ترجیح میدم اسممو کامل صدا کنین. اگه می خواین خلاصه کنین، فامیلم پویاست. می تونین بگین پویا.
مهشید زیر میز دستهایش را بهم قفل کرده بود و سعی می کرد از این که کنار اوست کمتر خجالت بکشد!
نرگس نگاهی توی فنجان کرد و با خوشی گفت: هی یه هدیه هم برات می رسه.
مهشید از بین دندانهای بهم فشرده غرید: نمی خواد فال بگیری. غلط کردم.
نرگس غش غش خندید و منوچهر وانمود کرد که نشنیده است. رو به کامیار کرد و گفت: من یه قهوه ترک با کیک می خوام.
فرشید با خوشی پرسید: می خوای فال بگیری؟ حتماً تو فال تو هم یه دختر هست...
منوچهر اما با آرامش گفت: آقا فرشید!
_: چیه؟ چرا اینجوری نگام می کنی؟
_: من از فال گرفتن خوشم نمیاد. طعم قهوه ترک رو دوست دارم. همین. کامیار... بگو بزرگ باشه کم شیر کم شکر ولی خیلی دارک نباشه.
_: ای به چشم. شما جون بخواه!
منوچهر خندید و گفت: زنده باشی.
آن روز فقط به معرفی گذشت. ولی از روز بعد هرروز توی خانه ی دانشجویی کامیار و فرشید و امید جمع می شدند و درس می خواندند. منوچهر با جان و دل درس می داد و همه درس دادنش را دوست داشتند.
اما مهشید... خیلی سعی می کرد هیچ احساسی نداشته باشد. منوچهر هر حرفی درباره ی آن فال کذایی را قطع کرده بود و دیگر کسی درباره ی آن شوخی نمی کرد. اما حرفی بود که زده شده بود و مهشید خواه و ناخواه جذب متانت و معلومات منوچهر میشد. گرچه همیشه عقب می کشید و کمتر از بقیه سوال می کرد و هیچوقت اسم او را نمی برد.
بالاخره امتحانات با موفقیت گذشت. بعد از تعطیلات میان ترم منوچهر را ندیده بود. کامیار می گفت توی یک شرکت مشغول به کار شده است.
دو هفته از شروع ترم گذشته بود. آن روز مهشید وارد اتاق خوابگاه شد و با دیدن پریا که به شدت اشک می ریخت هول کرد. وحشتزده پرسید: چی شده؟
پریا که اینقدر داشت گریه می کرد که جوابی نداد. اما نرگس گفت: مامان نامزدش می خواد نامزدیشونو بهم بزنه. الانم هرکار می کنه نمی تونه بهش زنگ بزنه. مامانش ببینه شماره ی پریاست نمی ذاره جواب بده.
مهشید به سرعت گوشی اش را از کیف بیرون کشید و گفت: بیا با شماره ی من زنگ بزن. یعنی چی که می خواد بهم بزنه؟
پریا دماغش را بالا کشید و گفت: از اولشم راضی نبود. حالا هم هرروز یه بهانه ی تازه علم می کنه. مرسی از گوشی.
شماره را گرفت و از اتاق بیرون رفت. مهشید آهی کشید و خود را روی تخت رها کرد. نیم ساعت بعد پریا با تلفن برگشت. مهشید گفت: هی پول تلفنو باید بدی ها!
پریا روی تخت نشست و گفت: میدم.
نرگس به آرامی پرسید: حل شد؟
پریا با امیدواری لبخند زد و گفت: گفت بذارش به عهده ی من. مامانشو راضی می کنه. مطمئنم.
گوشی مهشید زنگ زد. شماره ناشناس بود. گوشی را به طرف پریا گرفت و گفت: بفرما با تو کار دارن. گوشیم شده کاروانسرا.
پریا نگاهی به شماره انداخت و گفت: نه این شماره ی احمد نیست.
با این حال جواب داد. بعد از سلام و علیک گفت: نه من هم اتاقیشونم. گوشی چند لحظه...
شانه ای بالا انداخت و گوشی را به طرف مهشید گرفت. مهشید گوشی را گرفت و گفت: بله؟
_: سلام. منوچهر هستم.
نفس مهشید چند لحظه بند آمد. بالاخره سلام کرد. منوچهر به طنز پرسید: برای منشی گرفتن زود نبود؟ می ذاشتین درستون تموم بشه.
مهشید خندید و گفت: ما اینیم دیگه!
_: بسیارخب. دیروقته مزاحمتون نمیشم. برنامه چیه؟ کجا همدیگه رو ببینیم؟
مهشید شوکه شد! برنامه؟ چه برنامه ای؟ یعنی منوچهر داشت با او قرار می گذاشت؟ از او خوشش آمده بود؟ باورکردنی نبود!
با صدای الو الو گفتن منوچهر به خود آمد. دستپاچه پرسید: بله؟
_: کامیار با شما تماس نگرفت؟
+: کامیار؟ نه.
منوچهر خندید و گفت: پس واسه این جا خوردین.
مهشید دستی به صورتش کشید. حسابی ضایع شده بود.
منوچهر گفت: یه سری جزوه های کمک آموزشی داشتم قرار شد بدم به شما با بچه های گروهتون از روش بخونین. من فعلاً یه مدت گرفتارم نمی تونم باهاتون کار کنم. ولی سعی می کنم دم امتحانا وقتمو آزاد کنم.
+: آهان. باشه ممنون. کجا بیام بگیرم؟
_: من فردا صبح تا شب شرکتم. کامیارم رفته شهرشون گفت مزاحم شما بشم.
+: باشه اشکال نداره. نشونی رو بفرستین، عصر بعد از دانشگاه میام میگیرم.
_: باعث زحمت. خداحافظ.
+: خداحافظ.
صدای پیام گوشیش بلند شد. نشانی یک شرکت معتبر بود که قبلاً هم اسمش را شنیده بود. سری تکان داد و فکر کرد: چرا کامیار گفت من؟...
بدون این که به نتیجه ای برسد گوشی را کنار گذاشت.