ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

طبقه ی وسط (6)

سلام
طاعات و عبادات و عزاداریهاتون قبول باشه انشاءالله.
یه پست خیلی کوچولو صرفاً برای این که بگم به یادتون هستم. انشاءالله بقیه اش بعد از عاشورا...


فرشته سر برداشت و نگاهش کرد. با عذاب وجدان گفت: گوشه ی کرکره هم کنده شد.

بهراد در حالی که تند تند چیزی یادداشت می کرد، گفت: عیبی نداره. اون طرفشم خراب شده بود.

فرشته فبلت را برداشت و آرام گفت: اون طرفشو درست کردم. این طرفش یه کم پلاستیکش شکست.

بهراد دستی توی موهایش فرو برد. چشمهایش را بست و باز کرد. در حالی که دوباره ارقام پیش رویش را بررسی می کرد، گفت: بسه دیگه. تمومش کن. یه اسپرسو به من بده سرم داره سوت می کشه.

فرشته به طرف دستگاه چرخید و روشنش کرد. روی پشتی مبل نشست و به انتظار آماده شدن قهوه چند تا از پیامها را جواب داد.

بهراد سر برداشت. حسابهایش کمی بهم ریخته بودند. خودش هم نمی دانست چرا با این اوضاع مالی، حقوقی را که برای ماه در نظر گرفته بود، هفتگی کرده بود! مطمئن بود حرفهای حبیب درباره ی مشکلات فرشته چندان متاثرش نکرده بودند! بالاخره همه مشکل داشتند. ولی حالا چرا یک دفعه این کار را کرده بود سر در نمی آورد. حرفی هم بود که زده بود و نمی توانست از آن برگردد.

فرشته قهوه را ریخت و روی میز جلوی او گذاشت. گفت: بوی سرخ کردنی میاد! آقاهه کافی شاپی داره سیب زمینی سرخ می کنه. برم ازش بگیرم؟

بهراد کلافه از میزان نشدن حسابهایش بدون این که سر بردارد، با اخم گفت: سیب زمینی؟! چه وقت سیب زمینی خوردنه؟!

فنجان را برداشت و لاجرعه توی گلویش خالی کرد. چهره اش از تلخی قهوه بیشتر درهم رفت.

فرشته فوراً شکلات تعارف کرد و او هم یکی برداشت. کمی مزه کرد و بعد سر برداشت. با اخم ملایمی گفت: اگه می خوای بری بخوری برو بخور.

فرشته با ناراحتی پرسید: شما نمی خورین؟

_: نه بابا اینا پر از ضررن. روغنش معلوم نیست مال چه عهدی باشه! سرخ کردنی! سنگین! اههه!

فرشته قدمی به عقب برداشت. با تمام این اوصاف هنوز دلش سیب زمینی می خواست. یک هفته انتظار کشیده بود تا پولی پیدا کند که بتواند با خیال راحت یک پاکت سیب زمینی بخرد! ولی با این برخورد بهراد هم دل نمی کرد که برود.

سعی کرد لبخند بزند. تلاش ناموفقی بود. اما گفت: به نظرم... دست شما با اون دکترایی که هرروز تو تلویزیون و مجله ها میگن سرخ کردنی خیلی ضرر داره تو یه کاسه اس!

بهراد سر بلند کرد. چهره اش بسیار کسل و بی حوصله بود. با لحنی سرد و خسته گفت: آره تو اون کاسه هم پر از سیب زمینی سرخ کرده است!

فرشته غش غش خندید. بهراد متحیر به خنده اش چشم دوخت. این دختر چه ساده و بی بهانه از ته دل می خندید! مگر آن همه مشکل نداشت؟ چه خوب که هنوز می توانست بخندد.

سر به زیر انداخت و غرغرکنان گفت: برو زودتر برگرد، کلی کار داریم.

+: چشم. واقعاً نمی خورین؟

بهراد دوباره چشم به کاغذها دوخته بود. غرید: نه!

از پله ها تند تند پایین رفت. چهار تا پله ی آخر را عمداً زیر پا گذاشت و جفت پا پرید. بهراد با یک حرکت خودش را به در رساند و پرسید: باز چکار کردی؟

فرشته پیروزمندانه دو انگشت نشانش داد و با خوشی گفت: خوبم!

بهراد آهی کشید و نفسش را محکم فوت کرد. قبل از این که در خروجی را باز کند، صدایش زد: فرشته...

برگشت و سوالی نگاهش کرد. بهراد فکری کرد و گفت: یه پاکتم برای من بگیر.

صورت فرشته به لبخند عریضی روشن شد. با خوشی گفت: چشم. حتماً!

بهراد سر به زیر انداخت و به دفترش برگشت.

فرشته در باز کرد. دختر جوان رنگ پریده ای پشت در ایستاده بود. با صدای گرفته ای پرسید: بهراد هست؟

فرشته به او چشم دوخت. لبخند پیروزیش رفته رفته محو شد. مردد گفت: شما باید... سهیلاخانم باشین.

سهیلا سری به تایید تکان داد. بعد با پریشانی به او نگاه کرد. فرشته نمی دانست چطور حضورش را توجیه کند. سهیلا لب به دندان گزید و پرسید: اجازه میدی رد شم؟

فرشته کنار کشید و گفت: بله حتماً!

به سرعت بیرون آمد و به کافی شاپ رفت. فروشنده ی کافی شاپ که حالا می دانست اسمش سهند است، با خوشرویی گفت: بفرمایید.

نگاه پریشانی به در دفتر بهراد انداخت. آب دهانش را به سختی فرو داد و پرسید: میشه یه کمی اینجا بنشینم؟

_: خواهش می کنم. چیزی می خورین براتون بیارم؟

+: اممم... نه... یعنی ها... یعنی سیب زمینی می خواستم ولی الان نه...

یک دختر پسر جوان دست در دست هم وارد شدند. فرشته به دستهای درهم قفل شده ی آنها چشم دوخت و از ته دل دعا کرد باعث اختلافی بین بهراد و سهیلا نشده باشد.


نظرات 8 + ارسال نظر
راز نیاز چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:17 ق.ظ

غصه نخور :-)

گلی سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:57 ب.ظ

ممنون

خواهش می کنم ♥

sokout یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:55 ب.ظ


سلام شاذه جون
طفلونکی فرشته طفلوتکی همشون
خوبی؟ بچه ها خوبن؟
اقا ما دلمون اب میشه تا قسمت بعد

سلام گل من
آره طفلکی شدن یهو :-)
شکر خدا خوبیم. ممنون. تو خوبی؟ راستی هنوز بچه نداری؟
شرمنده. شلوغم این دو روزی :-)

مهرآفرین یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:21 ب.ظ

آخییییی...چه قشنگ
بیچاره بهی تازه فهمید چه اشتباهی کرده گفته حقوقت هفته ایه
منم دلم سیب زمونو موخواد
میگممممممم....قراره بین سهیلا و بهراد به هم بخوره?????
آخی....فرشته چه وجان دری بگیره....
هعی.......مرسی کلا....

مرسی :-*
اشتباه نکرده بود. یهو جوگیر شده بود بیشتر بهش بده، بعد پشیمون شده بود :-D
می خخخخرم برات :-D
حالا میام میگم تو قسمت بعدی:-D
خواهش میشه کلا :-)

خاتون یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام
عزاداریهای شمام قبول باشه .برای ماهم دعا کنید.


بسیار زیبا شاذه عزیزم
داستان داره مسیرشو پیدا می کنه و کم کم مهیج میشه .باید منتظر عکس العمل سهیلا باشیم !

سلام
سلامت باشید خاتون عزیز. جاتون اینجا خیلی خالیه

متشکرم ♥
امیدوارم خوب پیش بره :-)

Ninna یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:18 ق.ظ http://ninna.blogsky.com

سلااااام
:)) کاش دست منم الان تو کاسه سیب زمینی بود هعی:))))
الهام جان دستت درد نکنه بالاخره ما این سهیلا خانومو دیدیم :دی
اسم پسره صاب مغازه رو از کجا فهمیدین؟ نکنین اینکار همون بهراد خوبه سهیلا مال سهند
عمو مو دراز ام بگین سلام من برسونه:))

سلااااام
هعیییی آی گفتی!!!!
خواهش میشه :-D
هرروز می بیندش دیگه. یکی صداش کرد شنید. شایدم بهراد بهش گفت :-D
چشم :-D

نرگس یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:09 ق.ظ

بیچاره چه زود از میدون به درش کردین :))

هنوز به درش نکردم :))

ارکیده صورتی یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام بر شاذه بانوی بزرگ.
راست میگه فرشته ...منم دوست ندارم به خاطر فرشته به هم بخوره رابطه اون دوتا!
میشه سهیلا خودش به هم بزنه؟ مثلا بخاد بره خارج؟ هوم؟! میشه؟!
شرمنده استاد....حواسم نبود نبود دارم باشاذه بانو نویسنده بزرگ صحبت میکنم!!
شما خودت استادی.... پس صبر میکنیم تا ادامه ببینیم چه میشود!!
التماس دعا شاذه جون. دعا یادت نره خاتون

سلام بر ارکیده ی قشنگ
به خاطر فرشته نیست. خیالت راحت باشه :-)
حتی سهیلا هم یاغی و بدجنس نیست :-)
خواهش میشه خانم گل :-* ایده ها و همراهیت کمک بزرگیه ♥
دعاگویم و محتاج دعا ♥

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد