ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

دوستی دات کام (9)

سلام سلام
اینم قسمت بعدی :)

Neda Sharafi to Alireza Maham


ساعت یازده و نیمه. با پتو بالش تشریف بیارم؟ صبونه مجانیه؟

نخیر.... همینقدرم عقد نکرده میریم میایم بابام خوشحال نیست. بذار هفته آینده.

راستییییی هنوز یه کله پاچه باید به من بدیاااا.... منم به جاش بهت کیک شکلاتی میدم با قهوه




Alireza Maham to Neda sharafi

شوخی کردم. صبح بیام پیشت صبحونه بخورم؟

کله پاچه بخرم بیارم؟ دو ساعت دیگه کارم تموم میشه.






Neda Sharafi to Alireza Maham


اول زنگ بزن به بابا خود شیرینی کن بعد بیا :دی
نون سنگک و پپسی و آب انارهم سر راهت بگیر. منم سفره میچینم.
هوراااا




Alireza Maham to Neda sharafi


امری باشه خانوم؟ :-)  آدامس چی؟ برای هضم غذا نمی خوای؟


الان از محضر زنگ زدن. به جای سلام و علیک میگه شما بودی خیلی عجله داشتی؟
اینقدر جا خوردم که نمی فهمیدم چی میگه! میگم آقا ساعت هفت صبحم نشده. کابوس دیدی برداشتی یه شماره الا بختکی گرفتی؟ می دونی با کی کار داری؟
میگه بعله آقا! با همون داروخونه چی عجول دیروزی که وقتی میگم هفته دیگه بیا برق از کله اش می پره! چیه اگه تا هفته صبر کنی عروس پشیمون میشه؟! خیلی خب پاشین ساعت یازده بیاین. یه نفر وقتشو کنسل کرده!
به نظرت من دیروز پشت تلفن چی گفتم که فکر کرده برق از کله ام پریده؟ خودم یادم نیست دقیقا چی جواب دادم!
ساعت یازده بریم؟! می تونیم همه رو جمع کنیم آیا؟




Neda Sharafi to Alireza Maham



نههههه من لباس ندارمممم.... آرایشگاهم نرفتم.... مجلس شلوغ نمیخوام ولی لااقل شبیه آدم باشم خوووو....
:(((((((




Alireza Maham to Neda sharafi



خیلی خب گریه نکن میذاریم هفته ی دیگه. منم می گیرم می خوابم! آدم شب نخوابیده باشه صبحم کله پاچه بخوره یه جورایی خوابش می گیره B-)




Neda Sharafi to Alireza Maham


وای چسبیددددد.... چه خوشمزه بود.... دستت درد نکنه....
میگم کول دیسک من پیش توئه آیا؟






Alireza Maham to Neda sharafi



نوش جان!
آبیه آره. قرمزه رو پس دادم. عصر که دارم میرم داروخونه برات میارم. یه کم سرم شلوغه زودتر میرم.
قرار عقدم شد دوشنبه آینده. بعدازظهر ساعت چهار. مسئله ای نداره؟
فردا دارم میرم تهران یه دو روزی کار دارم. کاری نداری؟



Neda Sharafi to Alireza Maham


اوکی است.
نه فقط برو‌نیشکر یه عالمه شیرینی خوشمزه بخورررر.... فرمانیه ست.




Alireza Maham to Neda sharafi


بخورم؟! تنهایی؟! ندا دلت میاد؟ دفعه ی بعد باهم میریم. الانم اگه مسیرم به اون طرف خورد یه جعبه برات سوغات میارم که باهم بخوریم :-P
برم چمدون ببندم. نیم ساعت دیگه باید برم ایستگاه. گمونم وقتشه که چمدونمو حاضر کنم ;-)



Neda Sharafi to Alireza Maham


رسیدی به قطار؟ داری میدویی دنبالش؟
غذا هم دارن؟



Alireza Maham to Neda sharafi


آره ثانیه ی آخری رسیدم! همش تقصیر خانم دکتر بود. زنگ زد کلی کار سرم ریخت. و الا من برنامه هامو تنظیم کرده بودم به جان خودم!
الانم یک ساعت و نیمه که راه افتادیم و تا همین الان داشتم با تلفن حرف می زدم. وای فکم پیاده شد! صد تا تلفن زدم و جواب دادم. دارو گیر نمیاد حسابی به مشکل خوردیم.
حالام یه نسکافه گرفتم و دارم ایمیل می زنم. اوه باز تلفن داره زنگ می زنه :S



Neda Sharafi to Alireza Mahamادامه بده تو میتونی. منتهی مواظب باش هم کوپه ایا به علت آلودگی صوتی بیرونت نکنن.
کتی نشسته داره گله میکنه چرا هیچکدوم بهش چیزی نگفتیم. چرا چی؟ چرا چو؟



Alireza Maham to Neda sharafiنه بابا همش تو راهرو حرف زدم. صد بار سر تا ته قطار رو رفتم و برگشتم. اگه تا بیام قلمی شده باشم تقصیر همین تلفناس!
نسکافه هم تو رستوران خوردم. کلا از کوپه خوشم نمیاد. احساس خفگی می کنم. الانم حواسم پرت کارمه فرصت ندارم با هم کوپه ایا آشنا بشم و وقت کشی کنم



Neda Sharafi to Alireza Maham

دیشب نیس تلفن کم داشتی منم مرتب زنگ زدم که نکنه چونه ت بیکار بمونه. :دی
میگم نکنه یهو این دخترای جینگل مستون تهرونی ببرنت اینقده لاغر شدی؟ :دی




Alireza Maham to Neda sharafi


تو زنگ می زدی که خوب بود. گرفتاری نبود.
میگم دیگه لاغر نمیشم. صبح تا عصر تو سمینار بودم. شبم تا ساعت نه کلاس بازآموزی داشتم. بعدم یه شام سنگین خوردم و الان تو هتل رو تخت نیمه بیهوشم




Neda Sharafi to Alireza Maham



هی وای من چقدررررر بیزی!!!!
خوب شد دکتر نشدما.... الان همین عنوان خانمِ دکتر کافیمه گمونم :دی



Alireza Maham to Neda sharafi



ای تنبل: )))
من دارم برمی گردم. فرصت نشد برم فرمانیه. الان دست خالی برسم با ماهیتابه ازم استقبال می کنی؟ ;-)




Neda Sharafi to Alireza Maham



نه ماکارونی داریم و یک عدد ندای خسته بی اعصاب.
کی میرسی؟



Alireza Maham to Neda sharafi



ندای خسته ی بی اعصاب عزیز امشب نمی رسم. ماکارونی ها رو تنهایی بخور.
با پرواز ساعت نه شب دارم میام و مستقیم میرم داروخونه.
قول میدم فردا صبح اول وقت بیام دیدنت :-*



Neda Sharafi to Alireza Maham


فردا صبحم که لابد داری بیهوش میشی. شب مامانت اینا دارن میان اینجا بیا همراهشون. شامم نمیدونم چی داریم.
همه دارن بهم میگن اشتباه میکنم مراسم نمیگیرم. اعصابم از فضولی مردم خورده. حالا گیرم من پشیمون بشم به اونا چه مربوطه؟ مگه قراره برم یخه اونا رو‌بگیرم؟




Alireza Maham to Neda sharafi


تشکرات صمیمانه ی منو بپذیر! دلم می خواد یه عالمه بخوابم. این دو روزی خیلی کم خوابیدم.
شام رو نمی دونم. ولی کیک شکلاتی می خوام :-D
همچین دست خالی دست خالی هم نیستم. یه سوغاتی خنده دار برات گرفتم :-D

از این به بعد هرکی گفت بگو علی رضا خسیسه زورش میاد برام مجلس بگیره! یه قیافه ی خیلی طفلکی هم بگیر :-D



Neda Sharafi to Alireza Maham


کیک شکلاتی پختم.‌ دسر هم درست کردم حتی...
همینم مونده.... بعد شروع کنن راجع به اینکه چرا ما میخوایم عروسی کنیم حرف بزنن.




Alireza Maham to Neda sharafi


خیلی خیلی متشکر! همشون بسیار خوشمزه و عالی! مامانم کلی به خاطر انتخاب شایسته تشویقم کرد ;-) 

البته کلی هم به خاطر صندلای قرمز جیغ پاشنه ده سانتی غرغر کرد و گفت عقلم نمی رسه که یه خانم متین چه کفشی می پوشه.
منم... نـــــــــــــه نگفتم ندا یه خانم متین نیست :-D 
فقط گفتم ولی مامان ندا هنوز سنی نداره که بخواد کفش سنگین و ساده بپوشه.
با اخم گفت ربطی به سن و سال نداره. خیلی جلف بودن و تو هم خیلی بی سلیقه ای! از این به بعد اگه خواستی برای زنت کفش و لباس بخری پولشو بده خودش انتخاب کنه!
واقعا کفشا اینقدر بد بودن؟

Neda Sharafi to Alireza Maham


نه مامان من و مامان تو خیلی مبادی آدابن. قول میدم تو خیابون نپوشم بعد وقتی همراه تو ام بپوشم و اینا.... خیلی باحالنننننن... مرسییییی....
یه کرم لیمویی هم داشتیم ولی چون نبسته بود نیاوردیمش.... مامان میگه بریده من میگم هنوز نبسته.... البته الان ساعت هفت صبحه و‌بعد از. بیست و‌چهار ساعت هنوز نبسته.... فچ کنم حق با مامانه....


Alireza Maham to Neda sharafi


خب خدا رو شکر! داشتم نگران می شدم که لابد مجبوری بندازیشون بیرون!
دیگه جا برای دسر نداشتم. علاوه بر شام سنگین قبل و بعدش هم کیک خوردم و آخر شب در مرز انفجار بودم!



نظرات 19 + ارسال نظر
سمیرا دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:53 ب.ظ

سلام شاذه جان
چرا در خاطرت میمانم رو پی دی اف نمی کنید برای دانلود
خیلی سخته کتابا رو از روی وبلاگ میخونم
معمولا همه رو پرینت میگیرم
میشه برای دانلود بزاریدش؟

سلام عزیزم
چشم سعی می کنم به اینم رسیدگی کنم. بقیه رو شلیل عزیز آماده کرد. ببینم اگه وقت کنه بگم اینم درست کنه. والا خودم فرصت ندارم. علی الحساب می تونین از رو وبلاگ پرینت بگیرین. گزینه ی چاپ یادداشت پایین هر پست هست.

سیب (همچنان خواننده البته با موب) دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:44 ق.ظ http://dar-golestaneh.blogfa.com

آقا منم دعوتم؟!
منم بیام قر بدم ؟! :))))
چی بپوشم حالاااا؟! :)))

مرسی شاذه جونم

بله بله البته
تو محضر حالا خیلی نمیشه مانور داد ؛) بذار واسه عروسی
خواهش می کنم گلم

ترمه یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ب.ظ

سلام :-) خیلی ممنون الحمدالله خوبیم.
قربان شما منم این چندوقت که نشد بیام دلم تنگ شد. خوشحالم پیگیر نویسندگی هستین. انشالله هروقت بتونم میام و داستانهایی که عقب موندم رو می خونم

سلام ترمه جون
شکر خدا که خوبین
ممنونم
نگران نباش. مهم نیست :)

لیلی یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ب.ظ

وای مرسی
تو دانشگاه بودم بین کلاسا تو نمازخونه نشسته بودیم همیمجوری با گوشی وصل شدم دیدم قسمت جدیده
جوونم
منتظر قسمتهای هیجانیش هستیم
بخصوص عقد
کلللللللیلییییییییییییی
اقا رضا خوبه
عاشق بچه های تو این سنم خوردنیین واقعا
یه بوس تپل بکنش از طرف من
عیدتت پیشاپیش مبارکککککککککککککککککککککککک

خواهش می کنم گلم
آخی
متاسفم که بازم هیجان نداره

اونم خوبه شکر خدا. ممنونم. حسااابی شیطون...
مرسی :****

عید تو هم مبارککککک

گلی یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ب.ظ

آخی... مرسی :*

سارگل یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ

شاذه مهربونی عاشق رابطه اینام خیلی ساده اما در عین حال صمیمی خوش به حالشون

خیلی ممنونم از لطف و محبتت سارگل جون. خدا بهترشو بهت بده

سپیده شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com

وااااااااااای خیلی عالی بووووووووود
سلااااام راستی!
دستت درد نکنه !
خسته نباشی!!
خیلی باحاااااااااااااااااله!!
دوسش دارم!!

سلاااااااااام
مرسییییییییی
♥:-*

حانیه شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ب.ظ

بعدا نوشت : من سرما خوردم اساسی ... هنوز دو هفته نیست خوب شدم . به اقای دکتر مهام بگو یه دارویی برامون تجویز کنه
راستی منم کیک شکلاتی

آخی طفلکی... انشاءالله بهتر باشی

منم می خوام :-D

sokout شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:38 ب.ظ

میبینم که به لطف الهام بانو اول شدم
شاذه جون گرو نگهش میدارم بیا ببرش
هم به الهام بانو میرسی هم ما شما را زیارت میکنیم

بله :-D
:)) باشه
زنده باشی :-* ♥

حانیه شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام شاذه جون
پست اولیه رو فکر کردم قرمز نوشت خودته
کله پاچه وپپسی ؟!!
جینگیل مستون تهرانی ؟!!
چرا چی و چرا چو ؟!!
جدی شاذه جون بیست ساله نیومدی اصفهان ؟ فامیل ندارین ؟
الان که یه عالمه دوست داری ... من ... سکوت ... زینب ... دی ماهی ... و بقیه دوستان
میگم چه طوره برای عروسی من یه سر بیاین . تا اون موقع رضا جون هم یک ساله میشه . برا خودش مردی میشه

سلام عزیزم
امان از این قرمز آبیا که همش بهم می ریزه آدم تکلیفشو نمی فهمه!
ندا دوست داره :-D
شوخیه. فقط برای این که لحن ندا با علی رضا متفاوت باشه
جدی بیست ساله نیومدم. خودمم حساب کردم تعجب کردم. سیزده سالم بود اومدیم دیدن خدا بیامرز دختر دایی مامانم. بعدش که فوت کرد و با بچه هاشم معاشرتی نداریم.
آره! چه عالی! به اینم فکر نکرده بودم :-) دوستای خوبم ♥:-*
ای جانم :-* انشاءالله عروسیت به خوبی سر بگیره و به خوشی بری سر خونه زندگیت ♥

ترمه شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ب.ظ

سلام
خوبین ایشالا؟
من چقدر عقب افتادم از داستانهاتون :(
گودر موبایلمم کار نمی کنه دیگه :(

سلام ترمه جون!
خیلی ممنون. خوبم الحمدالله. تو خوبی؟ مامانت خوبن؟ دلم براتون تنگ شده!
عیب نداره :-)
مال منم کار نمی کنه :-(

ریحانه شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:17 ب.ظ

اینا الان انقدر غذا می خورن بعد عقد دیگه می ترکن خخخخ
بعد میگن چرا چاق می شیم

همینو بگو! همشم چرب و پرکالری! خجالتم نمی کشن با این همه اضافه وزن! خخخخخ

سیلور شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ق.ظ http://mat-girl.blogsky.com

شناااااااااااام :)

خوبی؟
خوبم :دی
بعد این هوا تعطیلی و بیکاری دلم واسه دانشگاه تنگ شده:))

این پست خیلی مِلو بود هیجانات نداشت تو مایه های چقدر زندگی شیرینِ و چقد ما خوشبختیم بود تقریبا :دی

ولی بازم دسِت درد نکنه با اون همه حاج آقا رضا(خودش به تنهایی یه لشکره :دی ) بازم مینویسی و تک فرصتای من رو با لبخند شیرین میکنی :*:*

دوست دارم
تاتا

شناااااام عزیزم :-D
مرسی خوبم. شکر خدا که خوبی :-)
هوا یه جوریه کلا. منم صبحا همش دلتنگ نوستالوژیهامم!

خیلی ممنونم: ))

آره والا! الان بعد از یک ساعت تمام جیغ زدن خوابش برد...
خواهش می کنم گلم :-* :-*

منم دوست دارم
تاتا ♥

دختری بنام اُمید! شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ق.ظ http://123zendegi.persianblog.ir

سلام عزیزم خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟
روند آروم داستان رو دوست دارم ، ممنون شاذه جونم

سلام امید جونم
خوبم شکر خدا. تو خوبی گلم؟
مرسی عزیزم

رها شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

دیگه آخرش بود اگه اون صبح می رفتن برا عقد
چی شد الان ؟!! موضوع جدی شد دیگه آره؟!
مرسی که می نویسی[گل]

میشد دقیقا عجله های شاذه ای: )))
بعله جدیه. دوشنبه آینده چهار بعدازظهر عقدشونه. تشریف بیارین: )))
خواهش می کنم گلم

زینب شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ق.ظ http://khaterehaye20.blogsky.com

سلام !!

خخخ ! این تیکه ی آخرشو گیج می زدم ! فک کردم که ندا کفشاش بد بوده...بعد فهمیدم علی واسش این کفشا رو خریده !

کلی خندیدم ! خستگی ترجمه از چشام اومد بیرون !
مرسی شاذه جونم...!

راستی..! یه چی می خواستم بگم...! چی بود ؟...یادم رفت !! آلزایمری شدم ننه !!

آهان یادم اومد...وقتی این داستانو می خونم یاد دخترخاله م میوفتم..آخه اسم اونم نداست...!

طفلی تو ازدواج شانس نیاورد ! دلم می خواد مثل ندای داستانت خوشبخت بشه !

سلام!!
:)))) علی خریده بود. بعد مامانش دعوا کرده بود که اینا چیه واسه عروسم خریدی: )))
زنده باشی ♥
آخی طفلکی.... انشاءالله خوشبخت بشه ♥

118 شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ق.ظ

:)) سلام واکنشتونو دوس داشتم میدونستم شبیه فاطمه بودن چه قدر ترسناکه :))

سلام
واکنش؟ چه واکنشی؟ اگه منظورت آپ کردنه که آپ کردن من ربطی به فاطمه نداشت. هروقت بتونم آپ می کنم.

مهشید شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ق.ظ

آخ جون پست
بسی سورپرایز شدیم
راستی اینا چرا عجقولی ندارن؟خعری رسمین...من دلم واسه ندا می سوزه حیف شد بنده ی خدا...
راستی شاذه جونم یه چیزی بگم؟
میشه عسک رضا رو بذاری ببینیمش؟من خیلی نی نی دوز دارم...این ماجراهایی که از رضا میذاری مشتاقم کرده ببینم شازده رو...البته اگه برات مشکلی نیست...
ما همینجوری هم تصور ذهنیمان از رضا یک عدد نی نی خوجمزه است...

مرسی مرسی!
اتفاقا ندائه که از عشقولی بدش میاد تا که علی رضا عشقولی میشه می زنه تو پرش :-D
خیلی ممنونم. راستش نمی تونم عکسشو بذارم. ضمن این که رضا هم یه قیافه ی خیلی معمولی داره مثل بیشتر بچه ها.
♥:-*

sokout شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام
شبت بخیر
میگم شاذه جون ی سفر بیا اصفهان
جدیدا الهام بانو این طرفا میچرخه

سلام
ممنونم
فقط یه بار اومدم اصفهان. بیست سال پیش!
جدی؟ گوششو بگیر پستش کن بیاد کرمون :-D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد