ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

دوستی دات کام (3)

سلام به روی ماه دوستام
این قصه نوشتنش ساده است اما ویرایشش و ثبتش تو وبلاگ که آبی و قرمز درست نمایش داده بشن خیلی وقت می گیره. اینه که فرصت نمی کنم رو دو تا قصه تمرکز کنم. با عذرخواهی ویژه از رها و مهشید عزیزم قصه ی آبی بیکران رو بعد از تموم شدن این قصه ادامه میدم.
فعلاً داشته باشین قسمت بعدی دوستی دات کام را



Neda Sharafi to Alireza Maham


چرا هیچ وقت نمیشینی درست با مامانت حرف بزنی؟ قبول دارم قلبش خرابه و همیشه نگرانته.... ولی خب اینجوری هم که من میدونم با اون سابقه درخشان جنابعالی و اخوی بنده حق هم داره نگران باشه.
والا....




Alireza Maham to Neda sharafi


به خاطر همون گذشته ی درخشانه که اینقدر دست و دلم می لرزه دیگه.

رفتم دخترخانم رو دیدم. یه بسته شکلاتم بردم. نیم ساعت در و دیوارشونو تماشا کردم. نه اون می خواست حرف بزنه نه من. به سلام و احوالپرسی اولیه ختم شد. بعد از نیم ساعت حوصلم سر رفت پا شدم اومدم خونه. گمونم اونم یه نفسی کشید!
برای شام بابا مهمون بود. مامان خسته بود. بردمش تو خیابون گشتی زدیم شام خوردیم. رسوندمش خونه. رفتم داروخونه. عینهو یه پسرنمونه!


Neda Sharafi to Alireza Maham



بارکلا پسر خوب.
من امروز حقوق گرفتم. قرضامو به نیما و قسط لپتاپمو هم دادم. چه حس خوبیه.
از ماه آینده دیگه هیچی قسط ندارم. احساس سبکی میکنم.
میگم من حس میکنم با این نامزدت دو سه جلسه دیگه رفت و آمد کنی به نتایج خیلی مهمی میرسی.... :دی




Alireza Maham to Neda sharafi


والا! پسر به این خوبی زن می خواد چکار؟ بمونم ور دل مامان جان حالشو ببره دیگه!

اصلاً کی حاضره با مردی ازدواج کنه که همیشه شب کاره؟ نازنین همش تهدید می کنه زن که گرفتی دیگه باید داروخونه بزنی و مثل یه آقای معقول صبح و عصر بری سر کار و شبا خونه باشی. فکر می کنه داروخونه زدن در حد آبنبات چوبی خریدن خرج و زحمت داره! منم که پولداررررر...
نتایج خیلی مهم! چی فکر کردی؟ :)))))

فردا نازنین و حمیدرضا و خانواده هاشون نهار میان اینجا. صبح باید از خواب عزیز بزنم برم خرید. فکر کن! اگه من اینقدر پسر خوبی نبودم چی میشد؟! کاش امشب با مامان میوه خریده بودیم. ولی وقت نشد :(



Neda Sharafi to Alireza Maham


چی بگم والا؟‌ با وام و اینا نمیشه؟
خوبه خواهر برادرتن.... اگه غریب بودن چقدر غر میزدی!!!!
نیما که رفیق خودته قصد زن گرفتن نداره.... سال به دوازده ماهم عسلویه ظلّ آفتاب نمیدونم چی خیرات میکنن که نمیاد....
نویدم گمونم دختره رو‌نامزد کرده خیالش راحته نمیبرنش هی میگه عروسی بعدا... بازم نوید با اینکه کوچیکتره امیدم به دوماد شدنش بیشتره
خلاصه اینکه یعنی میشه منم چنین روزیو ببینم داداشام با زن و بچه میان و باید میوه بخرم؟ ممکنه یعنی؟



Alireza Maham to Neda sharafi


شدن که میشه. پیگیرشم هستم. منتها با زن گرفتن جور در نمیاد. یا اقلا چند سال عقب میفته. مگر این که زنم به شدت اهل همکاری و همراهی باشه مثل مامانم که والا تو این دور و زمونه من ندیدم دختری که از جواهر و جشن عروسی و کفش و لباس بگذره یه چیزیم دستی بده به شوهرش که داروخونه بزنه!
جهنم و ضرر! اینم بگم ولی دهنتو باز کردی اول من کتک می خورم بعد تو. نیما هم یه دختر خوشگل جنوبی زیر سر داره. اما هنوز جرأت نکرده صداشو دربیاره. بس که مامانت از وصلت با غریبه ها وحشت داره. خلاصه که نشنیده که نه نخونده بگیر. به روی خودشم نیار که من می دونم و تو!



Neda Sharafi to Alireza Maham
ای نیمای نمک نشناس.... فقط شرح بدبختی بیچارگیاشو میاره واسه من، بعد یه اتفاق خوبیم میفته نمیگه نکنه یه بار من دلم به یه چیزی خوش بشه.... اصلا همه تون همینجورین.... اه....
همینه که جواب منو نمیده.... دفعه بعدی که باهاش حرف زدی ازش خواهش کن بمونه تو همون بیابون وسط نفتا تا ....
اه...


Alireza Maham to Neda sharafi


حرص نخور جانم پوستت چروک میفته میمونی رو دست مامانت!
حالا چرا تر و خشک باهم می سوزونی؟ من که به خاطر دلخوشی تو راز دوستمو فاش کردم!
الان براش آف گذاشتم که مردی و موندی یه زنگ به ندا بزن و حسابی چاق سلامتی بکن. دو دقه بعد آن شده میگه اون وقت تو رو سننه؟!
اعتراف می کنم کم آوردم شدید! بهتره برم با چند تا بسته قرص رنگ به رنگ خودکشی کنم!
Neda Sharafi to Alireza Maham

تو آلو تو‌دهنت خیس نمیخوره؟
بعد این معرفت و رفاقتت فقط واسه نیما کار میکنه؟ صاف رفتی گذاشتی کف دستش که من با خواهرت دوستم؟

Alireza Maham to Neda sharafi
روتو برم! دم غروبه من دارم از بیخوابی و خستگی میمیرم! دیشب علاوه بر مشتری کلی کارم تو داروخونه داشتیم، صبحم که رفتم خرید و بعد خوابم پرید. ظهر تا حالام مهمون داشتیم و الان نشستم با چشمای تا به تا نمی دونم چی تایپ کردم. بابا من خوابم. گیر نده دیگه!


Neda Sharafi to Alireza Maham
جناب آقای علیرضا مهام،
بابت جسارتی که کردم عذرخواهی میکنم و از این پس با ایمیل هایم مزاحم اوقات شریفتان نمیشوم.
راستش را بخواهید از فکر ناراحتی مادران گرام و اخوی بزرگم مو بر تنم راست میشود. 
با تشکر
ندا شرفی
Alireza Maham to Neda sharafi
دهه ندااا!! چرا مزخرف میگی بچه؟!



Neda Sharafi to Alireza Maham
من واقعا عذاب وجدان دارم. اول اینکه اگه نیما بفهمه ناراحت میشه. بعدشم من خیلی بد باهات حرف زدم. شوخی اون شب هم اصلا درست نبود.
نمیدونم.

Alireza Maham to Neda sharafi
عذاب وجدانو بذار دم کوزه آبشو بخور! دست بردار بابا. می خوای الان به نیما بگم؟
گیرم ساعت دو بعدازنصفه شبه! از خواب بپره عسل تر از این ادا اصولای توئه!
اوهو! یه مشتری ریشوی ترسناک اومد. برم جوابشو بدم. اذیت کنی میدم بخورتت ها!

Neda Sharafi to Alireza Maham
ای خداوند مهربان بعد از اون آلرژیای هرروزه این دیگه چی بود؟
فرق سر تا کف پا مو کک کنده.... دیشب رفتم خونه خاله با کتی تو حیاط خوابیدیم با وجود پشه بند اینا اومدن تیکههههه تیکه مون کردن. چشمت روز بد نبینه قبلشم یه مارمولک تو رختخوابا دیدیم قبل ترشم یه گربه میخواست بیاد تو پشه بند....

هیچی تو عطاری تون نداری بدرد من بخوره؟ ساعت پنج و نیم صبحه. بیام داروخونه هستی؟



Alireza Maham to Neda sharafi
قدمتان بر چشم بانو! برات پماد ضدخارش و شربت ضدحساسیت گذاشتم. قرص ترسم داریم که تجویزش با من نیست شرمنده :دی
آشتی دیگه؟


Neda Sharafi to Alireza Maham
من غلط بکنم با کسی قهر کنم دیگهههه....
اگه با کتی اومدم میتونی وانمود کنی منو نمیشناسی. البته خیلی هم سخت نیست چون ککا به صورتمم رحم نکردن :((((((
Alireza Maham to Neda sharafi
نمی خوای که بگی این بلاها به خاطر قهر کردن با من سرت اومده! من اینقدرا هم آدم خوبی نیستم :دی
قیافت وحشتناک شده! چیکار کردی تو؟ اگه بدتر شد آمپول رو بزنی ها! 
کتی هم که طبق معمول فقط نگران زیبایی تو بود! من مرده ی این همه احساساتشم!
Neda Sharafi to Alireza Maham

نه دیگه واقعا اینقدرام خوب نیستی به خود نگیر :دی
عصری قبل از اینکه بیام مطب رفتم آمپوله رو زدم. دکتر هم خدا خیرش بده گفت برو خونه وقتی خوب شدی بیا.... خدایی خیلی ضایع بود جلو مردم هی سر و کله مو بخارونم....
کک شود سبب خیر.... تو به نیما گفتی؟ گفت پس فردا میاد.... هورا.... سه ماهه که نیومده! اگه اون دختر جنوبی رو بگیره گمونم سال تا سالم دیگه سری به ما نمیزنه ؛))))



Alireza Maham to Neda sharafi
هه خیالم راحت شد که خودتی. داشتم شک می کردم. 
چه خوب! حالا اگه با این ضدحساسیتا خوابت برد یه چرتم از قول من بزن که بدجوری خوابم میاد. 
نیما؟ جوابشو نداده بودم. باز پی ام داده که منظورت چی بود؟ گفتم چه می دونم. بس تحویل نمی گیری احوالتو باید از من بپرسن! تازه به ندا هم گفتم سرت به زن جنوبیت گرمه که خواهرت یادت رفته :دی
دیگه می خواست سر به تن من نباشه :)) خلاصه تا نیما بیاد و بره من متواری هستم چون اگه دستش بهم برسه حسابم با کرام الکاتبینه :دی
Neda Sharafi to Alireza Maham

خواب که چه عرض کنم بیهوشششش شدم.
بگو چرا هی احوال پرسی میکنه پس :دی
من واسطه میشم میگم بزور از زیر زبونت کشیدم. تهدیدت کردم و اینا. چون دیگه زیادی بمونه خونه حوصله آدم سر میره
:دی
احساس بدجنسی مزمن میکنم



Alireza Maham to Neda sharafi
این برادره تو داری یا بمب متحرک؟! ساعت یک بعدازظهر غرق در خواب ناز بودم چنان با بالش تو سرم کوبید که هنوز دور سرم ستاره می چرخه ********** اینا!
مامان خانم هرقدر با تو مشکل داره عاشق نیمائه! بی خبر درشو باز کرده بود منم بیدار نکرده بود. یعنی خوشحال شدم در حد تیم ملی! ببین هروقت حوصلت سر رفت خواستی بفرستیش همون جایی که بود منم پایه ام. هر کمکی از دستم برمیومد تعارف نکن جان علی رضا :پی
Neda Sharafi to Alireza Maham
خوب حوصله م سررفت که فرستادمش پی نخود سیاه.... تو هم که کلا هر بلایی سرت بیاد اصولا حقته... دلیل نمیخواد :دی
صدبار حرف ازدواج پیش کشیدم نم پس نمیده.... آخرش میگه نکنه خواستگاری دوست پسری چیزی زیر سر داری؟

Alireza Maham to Neda sharafi

دست شما درد نکنه. یعنی از همین همه لطف تو و نیما من باید برم خودمو سر به نیست کنم. آدم دو تا رفیق مثل شما دو تا داشته باشه دیگه دشمن نمی خواد :اس
الان ساعت هشت و نیمه. به نیما اس ام اس زدم بیا بریم بیرون شام بخوریم. تو هم اگه خواستی می تونی آویزونش بشی. پول شامتم داداش پولدار جنوبیت میده غمت نباشه :دی

نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:11 ق.ظ

رها چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:38 ب.ظ http://3centaur. blogfa.com

یعنی چی؟! نموخوام:| من خیلیییییییییییی سرم شلوغ بود! این همه؟ :-)
ولی وقت ندارم بخونم ک:(
هنوز سال شروع نشده کلی امتحان داشتم:| و دارم!
الانم باید برم واسه تولد دوستم آماده شم! ولی قول میدم شب بیام بخونم!
من از همین جا به همه کسایی ک دانشگاه قبول شدن میگم خوش به حالتون:-D
راستی سلام و درود بر شما باد :-*

اوه اوه موفق باشی!
علیک سلام

سارگل سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام شاذه مهربون
داستانت خیلی شیرینه میدونم به قشنگیه قبلیا میشه موفق باشی خانمی

سلام عزیزم
خیلی ممنونم از لطف و همراهیت

گوگولی سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.googooli2006.blogfa.com

سلامخودمو ب یک عدد سازمان مبارزه با بی معرفتی معرفی کردم،در حال اصلاحمداستانتون باحالیه خوده خودش ب کنار،با روحیات کنجکاوانه ی!بنده هم هماهنگی داره شدیییید!!!احساس میکنم گوشی یکیو کش رفتم،پسوورد ایمیلش روش بوده منم تند تند دارم میخونم حال میکنم

سلام
به به چه خوب! بهتر باشی
آره منم اولش حال بدی داشتم. انگار دارم واقعاً نامه های خصوصی دو نفر رو میذارم وسط ولی حالا دیگه عادت کردم

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ http://123zendegi.persianblog.ir

ممنون عزیزم، قشنگ بود، میشه منم باهاشون برم شام بخورم؟

خواهش می کنم. حتما گلم

مادر سفید برفی سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام
خب هر چند توجیه پذیر نیست خواننده خاموش بودن ولی نمی دونم چه مرضی به جونم افتاده بود می اومدم می خوندم خوشم می اومد اما نمی دونستم چی باید بنویسم...ولی الان از این دوستی دات کام خییییییییییییلی خوشم اومده خیلی بامزه دراومده ایده ش مرسی که نشاط می دی بهمون عزیز ...راستش من الان قدر همت تو رو می دونم که با وجود بچه هات و خونه داری و اینا تازه سر وقت برای ما داستان هم م ینویسی زنده باشی ان شاالله

سلام
اختیار دارین. خیلی ممنونم. سلامت باشی

رها سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:22 ق.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

ای جونم!!!
مشکلی نیست یعنی اصلا مشکلی نیست. همین که می نویسی ممنونتیم.
در مورد مهشید هم متوجه شدم ...برای همین نوشتم مهشید قصه که با مهشید عزیز اشتباه نشه
ممنون[گل]

خواهش می کنم گلم
آهان از اون لحاظ

سهیلا سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:14 ق.ظ

عجب بلایی سر ندا اومد طفلک یهو میگفتی ابله مرغون گرفته دیگه حالا با اون قیافه پیش علیرضا هم رفته ...
باز هم خوبه مامانش اونجوری ندیده اش
خیلی ممنون شاذه جون ... شاد و سلامت باشی همیشه ..
راستی اقا ی رضای گل چطوره ؟؟؟

من آبله مرغون رو یه بار گرفتم. ولی کک سالی یکی دو بار گرفتارش میشم. بچگیم خیلی بیشتر! و کلا خاطرات تلخی دارم
آره فکر کن!
خواهش می کنم. به همچنین شما
خوبه شکر خدا. گذاشتمش تو تخت اومدم سراغ کامنتا. بچه ها مدرسه ان. تنهاست. نق می زنه.

مهشید سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:39 ق.ظ

چه بامزه...داداشش از اون موذی هاستا
فدای سرت شاذه خانومی خوشگلم...همین که می نویسی یه دنیا ارزش داره برامون
دوستت داریم یه دنیا

بله حسابی
زنده باشی گلم
منم دوستت دارم

رها سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

خواهش می کنم گلم !!! ولی دلم برای مهشید توی قصه می سوزه باید منتظر بمونه...ما که داستان داریم می خونیم...
چرا تو این داستان زمان پیام ها رو کنار اسمشون مشخص نمی کنی؟! البته تو پیام ها فاصله زمانی رو می رسونی ... فقط حس کنجکاویه
ممنون که می نویسی

مهشید منظورم دوستیه که بعد از تو نظر داده. دلش می خواست یکی از شخصیت اصلی های داستانم اسمش مهشید باشه. به خاطر اون گذاشتم مهشید. بعد ادامه اش ندادم شرمنده شدم. حالا انشاءالله بعد از این داستان می نویسمش.

از تنبلی جانم یعنی خدا وکیل دیگه وقت نمی کنم. برای همین سعی می کنم حدودا تو پیام ها برسونم که چه زمانیه. ولی این که بازم مشخص کنم دیگه سختمه. هر پیام و هر نویسنده ی پیام رو دونه دونه کپی پیست می کنم. فونت و رنگ و اندازه و جهت نوشتنش رو میزون می کنم میرم بعدی. یکجا کپی کنم همش بهم می ریزه

خواهش می کنم گلم

خاله سوسکه سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام عزیزم
اسمش خوب شد
یعنی بیشتر به داستان میاد
ولی فکر کردم یه همچین اسمی را قبلا یه جایی برای یه داستان دیگه دیدم
بعد رفتم تو علامه گوگل جستجو کردم
دیدم داستانی به این اسم نبود
خلاصه که کاری بود که از دست ما برمیومد
داستانتم قشنگه و تازست
دوست دارم
هم تو رو ، هم بچه هات را ، هم داستان هات را
یه مااااچچچچچچچچچ بادکشی مخصوص مادر بزرگی تقدیم به همتون
موفق باشی

سلام گلم
مرسی!
شاید. نمی دونم. خدا رو شکر که نبود :دی
خیلی ممنون که زحمت کشیدی
خوشحالم لذت می بری

متشکرم. منم دوستت دارم
ماااااااچچچچچچچچچچچچ
سلامت باشی

گلی دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ب.ظ

اوخی....مرسی!!

داستانِ خونم کم بود :)

ما با یه داستان هم کلی به شما ارادت داریم! والا!

:****

خواهش می کنم گلی گلم :*****

سپیده دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com

سلاااااااااااااااام !!!!!!
این خیلی باحال داستانش!!
چقدر طفلی اند این دوتا !!
منتاظر ژست های بعدیت هستم!
فعلا شب بخیر!!

سللاااام
ممنووونم
آره خیلی :دی
متشکرم
شب بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد