-
یک اتفاق تازه (پایان)
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 19:39
سلامممم اینهم پایان یک اتفاق تازه... این روزها خوب نمی نویسم. فقط می نویسم اول به خاطر دوستانم و دوم به خاطر این که اگر ننویسم مریض میشم. باید بنویسم. امیدوارم یه روز خلاقیتم برگرده و بتونم بهتر بنویسم. ممنونم که تو این روزهای رج زدن و تکرار همراهیم می کنین و مشوقم هستین و صبر می کنین برای روزهای بهتر... کاش تا سه...
-
یک اتفاق تازه (9)
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 15:19
سلام سلامممم ببخشید باز هم دیره هم کم! قول میدم فردا پس فردا قصه رو جمعش کنم و قسمت آخر رو براتون بذارم. سه شنبه ی آینده هم اگه خدا بخواد با قصه ی جدید میام آبی نوشت: همه رو می خونم. ببخشین کم کامنت میذارم. این روزا سرم شلوغه و حواسم پرت... (سلام حواسپرت ) فعلاً اینو داشته باشین: Normal 0 false false false EN-US...
-
یک اتفاق تازه (8)
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 12:31
سلام سلامممم امیدوارم که حالتون خوب باشه. منم خوبم خدا رو شکر. ملالی نیست جز این که نوشتنم نمیاد فعلاً این پنج صفحه رو داشته باشین من ببینم این حس نوشتن کجا خودشو قایم کرده!!!! Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شب خواستگاری امین رسید. عاشق مادربزرگ خاطره شدم! اینقدر این پیرزن مهربان و دوست داشتنی بود که حد...
-
یک اتفاق تازه (7)
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 13:07
سلام به روی ماه دوستام هوا ابریه و پر از حس نوستالوژی! هرچند من به شدت کویری و عاشق آفتابم، ولی گاهی هوای ابری کلی برام خاطره انگیز و دوست داشتنی میشه روز و روزگارتون خوش باد Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA جلوی خانه پیاده ام کرد. تعارف کردم بیاید تو، اما گفت می خواهد فکر کند، کار هم داشت. من هم اصرار...
-
یک اتفاق تازه (6)
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 19:25
سلامممم و این هم ادامه ی ماجرا... Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA جلوی در کلاسم پیاده شدم. پرسید: کی بیام دنبالت؟ گیج و سردرگم نگاهش کردم. آهی کشید و گفت: خیلی خب نمیام. ولی اگه نظرت عوض شد بهم زنگ بزن. بعد هم بدون این که منتظر جواب بماند رفت. شانه هایم فرو ریختند. منظورم این نبود که نیاید. فقط تعجب کرده...
-
یک اتفاق تازه (5)
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 23:48
سلام سلاممممم هوراااا مانیتور بالاخره تعمیر شد و به آغوش خانواده بازگشت! این پست کوچولو رو داشته باشین تا فردا انشاءالله یه پست تپل بنویسم. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA صدای مونس را شنیدم که می پرسید: چی شد؟ و متین که گفت هیچی... مونس وارد اتاق شد. روی آن که دوباره نگاهش کنم نداشتم. کنارم نشست و با...
-
عذرخواهی
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 16:44
سلام دوستام ببخشین این دوروزی اصلا خونه نبودم که بنویسم. الانم باز دارم میرم بیرون. دیگه وعده ای نمیدم. هروقت که بتونم می نویسم... جمعه شب نوشت: بازم سلام. ببخشید. تو کامنتا نوشتم امشب آپ می کنم. داشتم می نوشتم که مانیتور سوخت!!! به خدا راست میگم! الان با لپ تاپ آقای همسر امدم بگم که باز بدقول نشم. خدا کنه خدا از...
-
یک اتفاق تازه (4)
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 13:31
سلام سلاممم هفته ی خیلی شلوغی داشتم. نرسیدم بنویسم. پنج صفحه رو داشته باشین، انشاءالله پنج شنبه پنج صفحه دیگه هم میذارم. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA از همان لحظه ای که داشتم فیلم را می گذاشتم می دانستم که تا آخرش دوام نمی آورم. این را به متین هم گفتم. لبخندی زد و گفت: من میرم بگیر بخواب. +: می ترسم...
-
یک اتفاق تازه (3)
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:04
سلام سلاممم اینم از قسمت بعدی: Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نمی دانم به خاطر هوا بود یا این که چون علاوه بر صبحانه، شب قبل هم شام نخورده بودم... هرچه بود اینقدر خوردم که کم کم داشتم شرمنده می شدم. با خودم فکر کردم: دخترای دیگه تو اولین قرار با نامزدشون قلبشون تاپ تاپ می زنه و به اندازه ی یه گنجشک غذا...
-
یک اتفاق تازه (2)
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 14:05
سلام سلاممممم اینم قسمت بعدی که امیدوارم لذت ببرین. هشت صفحه شد که امیدوارم به وضعیت من و بزرگواری خودتون ببخشین. قسمت بعدی انشاءالله سه شنبه آینده. آبی نوشت: قالب قبلی رو نتونستم میزون کنم. آخربارم حسابی سنگین شده بود و بالا نمی آمد. این یکی سبکترین قالبی بود که پیدا کردم و طرحشم تقریباً دوست داشتم. Normal 0 false...
-
یک اتفاق تازه (1)
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 14:48
سلام سلاممممم خوبین همگی؟ منم الهی شکر. نفسی هرچند به زحمت ولی بالا میاد شکر خدا... چند روزه که دارم این قصه رو می نویسم. امیدوارم لذت ببرین. انشاءالله طبق روال قبلی سه شنبه ی آینده قسمت بعدی رو میذارم. آبی نوشت: قالب قبلی رو دوست داشتم. ولی حوصلم سر رفته بود عوضش کردم. الان که دیگه نمیتونم بشینم. ولی هروقت تونستم...
-
دلتنگی (پایان)
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 12:17
سلامممم بازهم یک پایان عجولانه ی دیگر... خسته ام. خیلی.. یه مدت میرم مرخصی و امیدوارم این بار با دست پر برگردم. فعلاً کلی کار دارم و نمی رسم زیاد بیام نت. من که روزی چند ساعت پای پی سی بودم الان با این همه درد یه روز درمیونم به زور می شینم. به همه با موبایل سر می زنم و اغلب وقتی میام پای پی سی یکی یکی باز می کنم و...
-
دلتنگی (10)
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 20:38
سلام سلامممم اینم از کسری پست قبل! رویهم ده یازده صفحه شد رو هم دیگه! قسمت بعدم همون سه شنبه ی آینده. و بازهم امیدوارم لذت ببرین. اشکالی هم داشت گوشزد کنین. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شبنم خندید و گفت: زنده باشی. بعد هم رفت لباسش را عوض کند. وقتی برگشت، متوجه شد همه ی خانواده توی هال دور آقامجید...
-
دلتنگی (9)
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 12:49
سلام این پستم کوتاهه. نمی تونم مدت طولانی بشینم. ولی سعی می کنم پنج شنبه شب یه پست دیگه بذارم جبران بشه. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA موبایل امیرعلی زنگ زد. شهرام بود. می گفت هوا خوبست و می خواهند کمی توی پارک گردش کنند. امیرعلی نگاهی به شبنم انداخت و پرسید: میای؟ شبنم با نگاهی درخشان گفت: آره! هنوز...
-
دلتنگی (8)
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 22:05
سلامممم اینم پنج شیش صفحه قصه صرفاً جهت وفای به عهد! کمرم درد می کنه و هنوز خونه بعد از سفر درست و حسابی مرتب نشده و حواسم جمع نیست و برام سخته بشینم بنویسم. انشاءالله سه شنبه ی آینده ی با دست پر برمی گردم و از خجالتتون در میام Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شهرام آهی کشید و در حالی که می نشست گفت:...
-
سلام!
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 17:52
سلاااام عیدتون با تاخیر مبارک باشه این سفر ما هم جلو افتاد هم یکی دو روز بیشتر موندیم! خوب بود خدا رو شکر. جای همه ی دوستان خالی. به یاد همه تون بودم. یه عالمه هم براتون در زدم. یکی دو ساعت پیش رسیدم و هنوز سرگیجه دارم. ولی دلم می خواد یه عالمه وبلاگ بخونم و احوال همه تون رو بگیرم قسمت بعدی رو هم باید بنویسم و دیر شده...
-
دلتنگی (7)
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 13:10
سلامممممم فکر می کردم سفرمون فرداست ولی امروزه. الانم داریم میریم ایستگاه. ولی الوعده وفا. یه پست کوچولو رو داشته باشین تا برگردم. این دفعه هم که اصلا نرسیدم ویرایش کنم! غلطاشو بگیرین. اگه بتونم با جی پی آر اس اصلاح می کنم. اگه نه هم که تا برگردم... روز بعد از شب قدر نوشت: وای به حالتون دیشب دعام نکرده باشین بهرحال...
-
دلتنگی (6)
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 09:49
سلام به روی ماه دوستام طاعاتتون قبول اینم یه پست یازده صفحه ای که امیدوارم لذت ببرین. پست قبلیم یه کوچولو ویرایش شده. حوصله داشتین بخونین، نداشتین هم، همینجا بهتون میگم احسان شوهرنرگس با آقامجید رفته بود، که امیرعلی از دم در برگشته بود. کفش شبنم هم پاشنه پنج اینچی بود که میشه چیزی حدود سیزده سانتیمتر. دیگه چند خطیم...
-
دلتنگی (5)
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 02:04
سلام سلامممم سرعت نت افتضاحه! فایرفاکس باز نشدکروم هم نصفه! صبح می خوام برم بیرون کله سحری دارم آپ می کنم یه ویرایش درست حسابیم نکردم. انشاءالله در اولین فرصت که سرعت نت و روباه آتش گرفته روبراه شدند، برمی گردم اصلاح می کنم. فعلاً با کنترل مثبت بخونین چشم و چارتون درد نگیره. این روزا و این شبا التماس دعا دارم... بعداً...
-
دلتنگی (4)
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 10:01
سلام سلام سلاممممم رسیدن این ماه عزیز و پربرکت بر همه ی دوستداران خاندان عصمت و طهارت (ص) مبارک باشه امید که همگی بتونیم بهره ی خوبی از این مهمانی ببریم... و حالا میریم که داشته باشیم یک پست سیزده صفحه ای! امیدوارم لذت ببرین. لذت نبردین هم فحش ندین تو روزه خوب نیست Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به خانه...
-
دلتنگی (3)
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 15:08
سلام به روی ماه دوستام اینم یه پست تکمیل. اتفاقاً الهام جان داشت از این طرفا رد میشد. حالا امیدوارم گیرش بندازم فرار نکنه! با اجازه ی دوستان می خوام برنامه ی نوشتنم رو عوض کنم و بذارم سه شنبه ها. شنبه ها یک کمی سخته. هم اول هفته است و کلی برنامه و هم روز بعد از تعطیلی. روزای تعطیل اصلاً فرصت ندارم بنویسم. خلاصه این که...
-
دلتنگی (2)
شنبه 24 تیرماه سال 1391 14:59
سلام سلام سلاممممم امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه خب خدا رو شکر برنامه های متنوع و فشرده ی این چند وقت ما هم به سلامتی تموم شدن و از امروز به روزمرگی برگشتم! اگه بدونین چقدر دلم لک زده بود برای یک روز آرام بدون برنامه!!! از صبح هی نفس عمیق کشیدم و خدا رو شکر کردم. الحمد للله رب العالمین! اینم قسمت بعدی. بازم پنج صفحه...
-
دلتنگی (1)
شنبه 17 تیرماه سال 1391 19:40
سلام من گفتم دیگه نمی نویسم. ولی اگه ننویسم مریض میشم! قصه ی قبلی رو هرکار کردم نشد ادامه بدم. دیشب خواهر کوچیکه برگشت و جای دخترکش خیلی خالیه. این شد که این ایده به ذهنم رسید. خیلی تکراریه. حوصله نداشتین نخونین. فقط می نویسم که اعصابم بکشه که این چند روز به کارام برسم. حتی نمی دونم چقدر ادامه پیدا کنه. ببخشین که وقت...
-
گلهای صورتی (پایان)
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 16:19
سلام به روی ماه دوستام خیلی ممنونم که به یادم هستین و با احوالپرسیاتون یادم میندازین که چه دوستان ارزشمند و مهربونی دارم نی نی گلی همچنان مهمون ماست و مشغول بچه داری هستیم. ولی فکر داستان نصفه همش رو اعصابم بود و گفتم بیام تمومش کنم. هرچند که اصلاً دلم نمی خواست اینطوری تموم بشه. این داستان رو دوست داشتم و دلم می...
-
خواهرزاده :*
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 10:40
سلام به روی ماه دوستام اعیاد شعبانیه مخصوصاً امروز مولود حضرت سیدالساجدین علیه السلام بر اراداتمندان آن حضرت مبارک باشه مرخصی من با سفر خواهر کوچیکه همراه شد و الان یه نینی پنج ماهه پیشمه تا مامانش انشاءالله به سلامت از مسافرت برگرده. بعد از اونم یه سری برنامه دارم و اگه خدا بخواد از بیست و چهارم تیر دوباره بتونم شروع...
-
عذرخواهی
شنبه 27 خردادماه سال 1391 13:40
یه مدت نیستم... ممنون از همگی. خوبم. فقط یه مدت میخوام دور از نت باشم. خیلی وقته که میخوام برم. ولی به خاطر محبتتون موندم تا ظرفیتم تکمیل شد. حالا هم همیشگی نیست. برمیگردم. دلم براتون تنگ میشه
-
گلهای صورتی (7)
شنبه 20 خردادماه سال 1391 12:26
سلام سلاممممم امیدوارم خوب و خوش باشین و آخر هفته ی خوبی گذرونده باشین آخر هفته ای نتمون قطع شده بود. با تشکر از همسایه ها که وصل شد و برنامه ی شنبه ی ما به موقع اجرا شد. الهام بانو رو ندیدین؟ این قسمت به جای ده صفحه، هفت صفحه شد. الهام جان باز بارشو بسته رفته جزایر قناری! مگه دستم بهش نرسه. کلاً حضورم تو نت کمرنگ...
-
گلهای صورتی (6)
شنبه 13 خردادماه سال 1391 02:41
سلام سلام سلاممممم امیدوارم حالتون خیلی خوب و خوش باشه. الوعده وفا... اینم از قسمت بعدی که امیدوارم لذت ببرین... آبی نوشت: دیروز بعد از هزار سال یه کتاب خریدم از سیسیلیا آهرن نویسنده ی ps. I love you. طرح و ایده ی جالبی داشت. اگر مثل من خاطره باز باشین ازش لذت می برین. اسمش هست برای تمام خاطرات... سپاس گزارم. ولی چیزی...
-
توضیح
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 08:53
سلام از همه ی دوستان معذرت می خوام. قسمت حذف شده رو دوباره اضافه کردم. الانم اگه خدا بخواد میرم سراغ نوشتن و انشاالله شنبه قسمت بعدی رو می ذارم. خیلی ممنونم که همیشه همراهم هستین
-
گلهای صورتی (5)
شنبه 6 خردادماه سال 1391 01:12
سلام سلامممممم خوبین خوشین خوابین بیدارین؟ اگه این الهام گذاشت من بخوابم! نه از وقتی که بی خبر زنگ تفریح می زنه و چند روز میره تعطیلات، نه از نصف شبی که ول نمی کنه بگیرم بخوابم! جبران هفته ی پیشم شد! حسابی طولانیه. امیدوارم لذت ببرین. دوستان زیادی تقاضای عکس کرده بودن. کلی گشتم. گلنوش به نظرم شبیه سلنا گومزه. مخصوصاً...