ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

گلهای صورتی (پایان)

سلام به روی ماه دوستام

خیلی ممنونم که به یادم هستین و با احوالپرسیاتون یادم میندازین که چه دوستان ارزشمند و مهربونی دارم

نی نی گلی همچنان مهمون ماست و مشغول بچه داری هستیم. ولی فکر داستان نصفه همش رو اعصابم بود و گفتم بیام تمومش کنم. هرچند که اصلاً دلم نمی خواست اینطوری تموم بشه. این داستان رو دوست داشتم و دلم می خواست حالا حالاها ادامش بدم اما مشغولیتهای فکری و کاری اخیرم اصلاً اجازه نمیدن بشینم سرش. اینه که تمومش می کنم و اگه خدا بخواد و الهام جان از جزایر قناری برگرده، همون بیست و چهارم با یه داستان جدید بیام.

دعا کنین همه چی به خیر و خوشی بگذره.

بی ربط نوشت: این تراز چین بلاگ سکای چرا کار نمی کنه؟ خوشم نمیاد نوشته هام نامرتب باشه.

تعریف نوشت: عاشق قصه های وبلاگ کاغذ باطله شدم. تبریک میگم به بهاره و میراژ عزیز به خاطر قلم شیرینشون. 

عذرخواهی نوشت: بازهم معذرت می خوام از همه ی دوستام که با موبایل می خونم و خیلی خیلی کم کامنت میذارم. به یاد همتون هستم ولی این روزا همه چی قاطیه. انشاءالله از بیست و چهارم به بعد عادی میشه.

بازم ببخشید که این قصه رو اینقدر هول هولکی تموم می کنم. دست خودم نیست. کار نصفه اذیتم می کنه

حرف آخر: وقتی کم سر می زنم و کم کامنت می ذارم، داستان هول هولکی می ذارم، توقع کامنتم ندارم. خودتونو اذیت نکنین


خوددرگیری هایم تمامی ندارد. تمام مدتی که نهار می خوریم و توی سینما فیلم می بینیم به احساسات ضد و نقیضم فکر می کنم. بعد از سینما احساس می کنم از این همه فکر کردن مغزم به مرز انفجار رسیده است. رضا دارد فیلم را تفسیر می کند و من ابلهانه سر تکان می دهم و تایید می کنم. بالاخره در اولین فرصت می پرسم میشه منو برسونی خونه؟ سرم درد می کنه.

با نگرانی می پرسد می خوای برات مسکن بخرم؟

+: نه اگه دراز بکشم خوب میشم.

توی راه می گوید ساکتی...

سری تکان می دهم و می گویم هنوز نمی فهمم. هیچی سر جاش جفت نمیشه. نمی دونم چی به چیه.

دستم را می گیرد و متبسم می گوید سخت نگیر. یواش یواش درست میشه.

با اخم می گویم یواش یواش؟ با این عجله ی تو که داری منو دنبالت می دوونی!

با خنده می گوید تو واقعاً احساس می کنی در حال دویدنی؟ عزیزم بیدار شو. تو الان تو ماشین نشستی.

دلخور می گویم خودتو به نفهمی نزن.

_: تو هم اینقد حرص و جوش الکی نخور. اصلاً بهش فکر نکن.

+: مگه میشه؟

_: خب آره. به چیزای بهتر فکر کن. از خونه خوشت اومده، مگه نه؟ به نظرت دیوارا رو رنگ کنیم یا کاغذ دیواری؟

بی حوصله رو می گردانم. با ملایمت می گوید گلنوش خواهش می کنم خودتو اذیت نکن. باور کن اجباری نیست. تا هروقت بخوای صبر می کنم.

نگاهش می کنم ولی حرفی نمی زنم.

به زحمت لبخند می زند و می گوید یه چیزی بگو. حرف که نمی زنی یا قهری یا مریض.

رو می گردانم. از پنجره بیرون را نگاه می کنم و زیر لب می گویم هم قهرم هم مریض.

آهی می کشد و می پرسد سرت خیلی درد می کنه؟

دستی به پیشانیم می کشم و می نالم رضا خواهش می کنم...

لب فرو می بندد. کمی بعد به خانه ی پدریم می رسیم. از ماشین پیاده می شود. می ترسم بخواهد بیاید داخل. دیگر تحمل ندارم. اما نمی آید. دم در با لحنی اطمینان بخش می گوید آروم باش. بعد از این هیچی رو بهت تحمیل نمی کنم.

سری به تایید تکان می دهم. به خانه می روم. رضا نمی آید. خانه در سکوت فرو رفته است. کسی نیست. به اتاقم می روم. لباس عوض می کنم و دراز می کشم. خوابم می برد.

کم کم این فکر را رها می کنم. روزهای بعد بیشتر با رضا بیرون می رویم. ولی دیگر هیچ حرفی از مخالفت یا موافقت من نمی زند. انگار نه انگار منتظر موعدی هستیم که روز به روز نزدیکتر می شود.

کماکان وبلاگ می نویسیم. کامنت می گذاریم. شوخی می کنیم. ولی هردو طبق یک قرارداد نانوشته هیچ اشاره ای به رابطه ی جدیدمان نمی کنیم. هیچ کدام از دوستهای وبلاگی از نامزدیم خبر ندارند. حتی بعضی از اقوام هم نمی دانند.

عمه در گیر کارهای عروسی مهرداد است. خوشبختانه کم کم نظرش به شیدا عوض می شود و لابلای صحبتها و اشاره هایش می بینم که دوستش دارد.

مهرداد و شیدا عاشقانه در تدارک زندگی مشترکشان هستند. همدیگر را عزیزم و عسلم و جانم صدا می زنند. رضا سعی می کند در و دیوار را نگاه کند و غیرتی نشود. من هم خنده ام می گیرد. گاهی رضا را آرام می کنم و گاهی از این همه ابراز عشق حوصله ام سر می رود.

روابط ما عادی تر از همیشه است. مثل دو تا دوست صمیمی هرروز تلفنی حرف می زنیم، باهم خرید می رویم، تفریح می کنیم، برای برنامه هایمان مشورت می کنیم و به مهرداد و شیدا کمک می کنیم. اما حرفی از خودمان نمی زنیم.

یک هفته تا عروسی مانده است. دو روز است که رضا را ندیده ام. خیلی کار دارد. حتی تلفنی هم حرف نمی زند. کارهای شرکت از یک طرف، شلوغی عروسی از طرف دیگر.

کلافه ام. دلخورم. ناراحتم. حرص می خورم. با همه تندی می کنم. خیلی خب اعتراف می کنم که دلم برایش تنگ شده است. بدجوری هم دلتنگم! بله! خیلی!

آخر شب بالاخره تلفن را جواب می دهد. خسته است و لحن و صدایش داد می زند که حرفت را بزن و گوشی را بذار، می خوام بخوابم!

حال و احوال کوتاهی می کنم و می پرسم رضا تکلیف ما چیه؟

خواب آلوده می پرسد تکلیف ما؟

می گویم روز عروسی تاریخ ما هم تموم میشه.

بین خواب و بیداری می گوید تمدیدش می کنیم.

با ناراحتی می پرسم تمدید می کنیم؟ یعنی چقدر؟

_: هرچقدر تو بخوای.

با تردید می پرسم میشه دائمی باشه؟

خنده ی خواب آلودی می زند. نفس عمیقی می کشد و می پرسد نصف شبی کابوس شدی گلی؟

ناراحت می گویم جدی میگم. فکر نمی کنم دیگه بتونم تحمل کنم.

_: چی رو؟

+: نمی بینمت دلت برام تنگ میشه. خیلی...

سکوتی کشدار بینمان فاصله می اندازد. می پرسم رضا بیداری؟

با خنده می گوید گلی شده یه روز از صبح تا شب کار داشته باشی و دائم دوندگی... شب برسی خونه یه دوش آبگرم بگیری و یه چایی گرم پشت بندش بزنی و بعدم یه شام عالی با یه همراه خوب؟ می تونی تصور کنی چه حس خوبی داره؟ الان دقیقاً همون قدر نئشه ام. هفته ی آینده عروسی می کنیم. مُردم موندم درستش می کنم. دوستت دارم.

آرام می گویم منم دوستت دارم.





تمام شد

شاذه

سیزده چهار نود و یک، ساعت چهار بعدازظهر...

نظرات 16 + ارسال نظر
مهرشین یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:04 ق.ظ http://mehrshin1357.persianblog.ir/

خوشمان آمد که گلنوش و رضا هم عاقبت به خیر شدن

خدا رو شکر

[ بدون نام ] یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام
خیلی بد تموم شد.خیلی خیلی ... بد.
اما برای قسمتهای اول تا هفتم تبریک و تشکر
فایلشو کی میذارید؟

سلام
می دونم. ولی تو شرایط بدی بودم. نتونستم ادامه بدم.
چون خیلی بد شده فایلشو نمی ذارم

بهار یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.bahari-kamiab.blogfa.com

خوب میبینم که ناز این دختر خانم خیلی کش دار نبوده
تل میکنه خودش بله میگه.
اما شاذه خودمونیم بعضی وقتها که فکر میکنم میبینم مجردی بهترین نعمت خداست. دوسش دارم
دستت درد نکنه عزیزم.

نه دیگه. به مقتضای موقعیت داستان فرت شد
خدا رو شکر که دوسش داری
خواهش می کنم

مهرناز شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:03 ب.ظ http://donyayeforough.blogfa.com

سلام من نمیخواستم ب این زودی تموم بشه حیف بود خیلی کاش ک ادامه داشت البته بهت حق میدم چون سرت شلوغه کار داری
امیدوارم زود برگردی با ی داستان قشنگ دیگه

سلام
منم نمی خواستم. پیش امد. شرمنده
ممنونم

هما شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.alone55555.blogfa.com

قربونت برم مرسی که گذاشتیش


ممنون که تمومش کردی

تا بیستو چهارم بای بای جیگر

زنده باشی گلم
خواهش می کنم

シوシ فرنگی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:56 ق.ظ http://lahzeham.blogsky.com/

سلام شاذه جون
خوبی؟
حیف شد این داستان و زود تموم کردی....
سر فرصت ادامه اش می دادی
....
حالا ایشالا سری بعدی...

سلام عزیزم
خوبم. تو خوبی؟
نمی دونم. فکر نمی کنم دیگه هیچوقت حس برگشت پیدا کنم. یعنی تا حالا که پیش نیومده. به هرحال شرمنده که بد تموم شد

بهاره جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ق.ظ http://my-novel.mihanblog.com/

هی وای چرا تمام شد. این گلی خیلی ناز بود. مخصوصا اون قسمت افشین خیالی کلی خندیدم باهاش.

مرسی که این کاغذ باطله های ما رو هم این همه سرفراز کردی.

نمی دونم. هرکار کردم نتونستم ادامش بدم
خوشحالم که لذت بردی
خواهش می کنم

یلدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ق.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

سلام عزیزم .خسته نباشی از مهمون داری .مهمون اونم از نوع کوچیکش من میدونم چه جوریاس
ممنون از این که تمومش کردی داستانو ایشالا که زودی حوصله و الهام بانو برگردن و بازم داستان های دوستداشتنیمو اینجا بخونم .بازم تا ۱۲ بشینم اینجا و مدام صفحه رو رفرش کنم تا قسمت جدید و ببینم و بعدش ناامید شم و برم بخوابم تا صبح .دوست دارم دختر


عیدت هم مبارک باشه عزیزم

سلام گلم
سلامت باشی. آره خوب درک می کنی
خواهش می کنم. خیلی ممنونم از این همه محبتت
عید تو هم با تاخیر مبارک باشه

coral چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:59 ق.ظ http://cupoflife.blogfa.com/

من عاشق این حس مسئولیت و احترام به خواننده هات هستم. به خدا...
دستت درد نکنه واسه پایان. داستانش خیلی جا داشت ولی خب باید الهام خانوم و شرایط شما باشه... ایشاله داستان بعدی...
مرسی ازت

ممنون از این همه محبتت دوست جونم

راز نیاز سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ http://razeeniaz.blokfa.com

کم بود خیلی سرو تهش رو بند
اوردی
شاید به خاطر حرفای یه عده
شاید به خاطر بی حوصلگیت
شایدم به خاطر اون کوچولوی عزیز که امیدوارم خدا برات حفظش کنه
اگه ونستی
اخرش رو قشنگ ترش کن یعنی بازم اضافه کن بهش
باش گلی

می دونم.
معذرت می خوام.
دلایلش خیلی زیاده.
زنده باشی

زهرا۷۷۷ سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ

منم دلم میخواست بیشتر ادامه داشته باشه ... اما میدونم که چقدر سرت شلوغه ....
بنابراین منتظر داستان جدیدت هستم .
اینم اروم و قشنگ تموم شد

متشکرم از درک و همراهیت

souraj سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 ب.ظ

سلام شاذه جونم، خوبی، خسته نباشی خانومی، نی‌نی خوشکل خوشمزه چطوره، یه چندتا بوس مخصوص واسه من از لپای گلیش هدیه بگیر، خیلی خوشحالم که برگشتی هرچند کوتاه،‌ ببخش این چندوقته اصلاً نشد سر بزنم، نتم قطع شده بود و اداره ام که دلمو خون کرد، با اینکه تند تموم کردی اما قشنگ بود مثل همیشه، منتظر کارای جدیدت هستم، میبوسمت

سلام عزیزم
خوبم. تو خوبی؟
خوبه خدا رو شکر. ممنونم
متشکرم از محبتت
بوس بوس

رها سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

جون !!! چه با حال!!!
فکر نمی کردم قسمت جدید گذاشته باشید .
با اینکه کم بود ولی چون غیر منتظره بود چسبید . من که از آخرش خوشم اومده

تو همیشه لطف داری رهاجان

پرنیان سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.kelkekheal.blogfa.com

سلام شاذه جون به غیر از دو قسمت از گلهای صورتی بقیشو نخوندم وروجکم لب تابمو منفجر کرد یه مدتی بی فناوری شده بودم سر فرصت باید همشو بخونم
فعلا اومدیم برای عرض ادب

سلام عزیزم
آخی... امان از این بچه ها... خدا حفظشون کنه.
قربانت

بوژنه سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ب.ظ

سلام شاذه بانو
خوبین؟
مرسی که تمومش کردین .... می دونین!! داستان مثل میت می مونه!!!!
نباید رو زمین بمونه
فعلا

سلام عزیزم
آره والا

زینب سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:57 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

فک کنم امروز سیزدهمه !
سلام .
خوب ما دوس نداشتیم گلی زودی تمام بشود . آخر خیلی شبیه ما بود !
اما واقعا زجر آوره که یکی کاراش رو هم تلنبار بشه...مخصوصا رمان . همه ش به خودت می گی مردم منتظرن . دیر شد . بد شد . زشت شد و از این حرفا !

آخی...نی نی ! خوچ به حالت...کلی ذوق دارن نی نیا !
من که خیلی وقته دیگه از هیچ وبی با موب یا بی موب رد نمی شم .
اگه از وب ما رد شده باشی حتما می دونی عقد داداشیمونه...!
ما خسته ایم !

شاذه جون ببخشید طولانی شد . اتفاقی از وبت رد شدم...
فک نمی کردم اومده باشی...
جواب کامنت مارم نده ...! می دونم زیادی طولانیه .
فعلا .
موفق باشی عزیزم .
بووووووووووووووووووووووس
بای بای

حتی چهاردهم
سلام
منم دوست نداشتم
سخته.. آره...

بله خوندم. مبارکت باشه. خسته نباشی
خواهش می کنم. خوب کردی
نه بابا...
زنده باشی گلم
بووووووووووووووووووووووووووس
بای بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد