-
رویای سفید (3)
شنبه 28 آبانماه سال 1390 16:01
سلام سلاممممممممم ببخشید که اینقدر منتظر موندین. این هفته حساااابی شلوغ بودم. امروزم با گردن گرفته بیدار شدم و دختر سرماخورده. ولی دیگه هرجوری بود نوشتم و امیدوارم لذت ببرید. فقط خداوکیلی غصه ی شخصیتا رو نخورید! همینجوری معمایی بخونین بره. اینا واقعی نیست و ارزش یه سر سوزن غصه خوردن نداره. Normal 0 false false false...
-
رویای سفید (2)
شنبه 21 آبانماه سال 1390 15:07
سلام سلام سلامممم حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه؟ سرحال؟ قبراق؟ انشاالله که سلامتین اینم از قسمت بعدی. امیدوارم که لذت ببرین. خداوندا ماجرایی نوشتن کار بسی سختی می باشد. کمکم کن این لقمه ی گلوگیر را به سلامت فرو بدهم! آبی نوشت: هرکی می خواد لینکش کنم، آدرس بذاره، انشاالله اضافه میشه. Normal 0 false false false EN-US X-NONE...
-
رویای سفید (1)
شنبه 14 آبانماه سال 1390 13:54
سلام سلام سلاممممم خوبین انشاالله؟ منم خوبم. آمدم با یک داستان جدید خفن ناک خدا کنه خوب دربیاد. ولی همینجا یادآور میشم اگه اعصاب ندارین نخونین. اگه خوندین اسبی! شدین به من فحش ندین. اگه فحش دادین... نه بابا ولش کن... چکار می کنم؟ هیچی. فوق فوقش یه حذف کامنته! شمام فوق فوقش یه ضربدر کوچولوی قرمز اون گوشه ی صفحه است....
-
به کام و آرزوی دل (14) (پایان)
شنبه 7 آبانماه سال 1390 13:47
سلام به روی ماه دوستام خوبین؟ سلامتین انشاالله؟ انشاالله که خوب و خوش باشین. منم خوبم. خدا رو شکر. بعد از اون همه نظرسنجی کلی کشتی گرفتم که قصه رو کش بیارم؛ ولی الهام جان که معرف حضورتون هست! یهو یه قصه ی جدید آورده وسط که الا و بلا بیا اینو شروع کن. اونم از اون قصه های پردرگیری ماجرایی! حالا خدا کنه از عهده اش...
-
به کام و آرزوی دل (13)
شنبه 30 مهرماه سال 1390 17:19
سلام سلامممم ببخشید دیر شد. این دو روزی حالم خوش نبود. همش سردرد و لرز داشتم. امروز بهتر بودم. عوضش از معمولم بیشتر نوشته. تقریباً یازده صفحه شد. امیدوارم لذت ببرین. به به چه قالب خوشملی شده مرسی نگین جونم و خیلی ممنونم فای عزیز عزیزم Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA هنوز ننشسته بودیم که مامان نهار کشید و...
-
به کام و آرزوی دل (12)
شنبه 23 مهرماه سال 1390 13:15
سلام سلام به روی ماه دوستام خوب هستین انشاالله؟ خوش می گذره؟ منم خوبم. خدا رو شکر. با جوجه داره بهم خوش میگذره ولی گفتم شاید حوصله ی شما سر رفته. واسه همین یه نظرسنجی گذاشتم این کنار، ببینم دوست دارین این قصه رو ادامه بدم یا یکی دیگه شروع کنم. هفته ی آینده بر اساس نتیجه ی این نظرسنجی تصمیم می گیرم. لطف کنین یه ثانیه...
-
به کام و آرزوی دل (11)
شنبه 16 مهرماه سال 1390 00:13
سلام سلامممم بعد از مدتها یه پست نیمه شبانه! آبی نوشت: هیچ کس پی دی اف کتاب امیلی در نیومون سراغ داره؟ یکی از دوستام با اصرار می گفت شخصیت نویسندگی من شکل امیلیه! چون فقط سریالشو دیدم تصوری ندارم. فکر کردم بخونم ببینم چی میگه! خوابای رنگی ببینین Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA هرچی سعی می کردم اتفاقات را...
-
به کام و آرزوی دل (10)
شنبه 9 مهرماه سال 1390 15:29
سلام سلاممممم بی هیچ حرف و سخنی بریم سراغ قصه... Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA مثل همیشه حق با آقای رئوفی بود. غذایم را که خوردم، حالم بهتر شد. هنوز هم از دست مجید عصبانی بودم، ولی به قول آقای رئوفی به این نتیجه رسیدم عدد این حرفها نیست. بطری نوشابه را جلوی دهانم گرفته بودم و نی را به لبم می زدم. غرق...
-
به کام و آرزوی دل (9)
شنبه 2 مهرماه سال 1390 21:28
سلام دوستام اولاً وفات حضرت امام جعفر صادق (ع) رو به همه ی شیعیان جعفری تسلیت میگم. و اما بعد... خیلی دیر شد. می دونم. همیشه اینقدر بدقول نبودم. ولی امروز تعطیل بود و باز با خانواده رفتیم بیرون شهر. پریشبم مهمون داشتیم و از سه شنبه تا جمعه مشغول تدارک پذیرایی بودم. راستی بادمجون دوست دارین؟ عدس بادمجون درست کردم عالی...
-
به کام و آرزوی دل (8)
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 15:18
سلام سلاممممم خوبین انشاالله؟ منم خدا رو شکر خوبم الهام بانو رو ندیدین؟ گمونم هنوز از پیک نیکش برنگشته. به زور کلمه کلمه ی این پست رو از حلقومش کشیدم بیرون. می ترسیدم آخر پنج صفحه نشه. ولی شد خدا رو شکر. خدا کنه لذت ببرین Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA _: جوجه؟ جوجه بیدار شو. خواب دیدی. جواهر؟ چراغ را...
-
به کام و آرزوی دل (7)
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 16:48
سلام سلام بابا نزنین خب اومدم! دیر شده آره... ولی این هفته خیلی کم خونه بودم. دیروزم برای تکمیل پروژه ی خانه نبودن! رفتیم بیرون شهر و یه سرمای اساسی خوردم. حالا تنم درد می کنه و الهام بانو هم گمونم همون تو جاده ی هفت باغ یه ویلا خریده داره برای خودش نسکافه نوش جان می کنه! خوش به حالش! هرچی گوششو کشیدم و گفتم دوستام...
-
به کام و آرزوی دل (6)
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 16:07
سلام بر دوستان گرام این هم ده صفحه ی آچهار امید که لذت ببرین Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA وقتی بیدار شدم، قبل از این که چشمانم را باز کنم فکر کردم اینجا کجاست؟ چشم بسته لحاف و بالش نرم آکریلیک را لمس کردم. کمی فکر کردم تا به خاطر آوردم در اتاق خواب صورتی هتل هستم! البته همه ی اتاق صورتی نبود؛ ولی لحاف...
-
به کام و آرزوی دل (5)
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 12:01
سلام به روی ماه دوستام خوبین انشاالله؟ منم خوبم خدا رو شکر... یادتونه یه وقتی یه همستر بغل وبلاگم داشتم؟ هیچکی کد همستر یا آدرس اون سایت رو داره؟ برای یکی از دوستام میخوام. پسر کوچیکم با بیصبری منتظره من پا شم بشینه پشت پامپیوتر! می خواستم کمی این قسمت رو طولانی تر کنم، ویرایش کنم، ولی نمیذاره! Normal 0 false false...
-
به کام و آرزوی دل (4)
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 12:15
سلام سلامممم خوبین؟ طاعاتتون خیلی قبول شده؟ منم دعا کردین؟ (آیکون شاذه ی خودشیفته) منم به یاد همه ی دوستام بودم. خدا خودش قبول کنه. آبی نوشت: اسم جدید رو خیلی دوست دارم. ولی همش فکر می کنم به قصه نمی خوره. اسم قبلی هم همینطور. وقتی یه چیزی اینجوری میشه دائم با الهام بانو درگیر میشم. اگه پیشنهادی دارین بدین و خانواده...
-
به کام و آرزوی دل (3)
شنبه 29 مردادماه سال 1390 06:46
سلام سلام سلامممم این هم از قسمت بعدی... شرمنده اصلاً ویرایش نشده. هر اشتباهی دیدین بی زحمت بگین اصلاح کنم. اگر تونستم چند ساعت دیگه دوباره یه نگاهی به متن میندازم. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA مرد سارق همچنان ور میزد! کم کم داشت حوصله ی همه را سر می برد. آقای رئوفی هم دست از استراحت کشید. چشمهایش را...
-
به کام و آرزوی دل (2)
شنبه 22 مردادماه سال 1390 12:10
سلام به روی ماه دوستام طاعاتتون قبول باشه انشاالله اینم قسمت بعدی. امید که لذت ببرین. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بر خلاف من او با خونسردی کامل نشسته بود و گوشی به دست چیزی را تایپ می کرد. خواستم روی دستش را ببینم که دستش را عقب کشید. بدون این که نگاهش را از گوشی برگیرد، یا لحن خونسردش تغییری بکند،...
-
به کام و آرزوی دل (1)
شنبه 15 مردادماه سال 1390 00:50
سلام بر همه ی دوستان عزیزم رسیدن این ماه عزیز رو به همتون تبریک میگم. انشاالله از برکات این ماه استفاده ی وافر ببرین این هم قصه ی جدید. راستش تمام این دو هفته به شدت با سوژه هام درگیر بودم و تا همین دیروز مطمئن نبودم که چی می خوام بنویسم. بالاخره هم چند تا رمان خارجی رو که این روزها این طرف و اون طرف خونده بودم میکس...
-
بگذار تا بگویم (قسمت آخر)
شنبه 1 مردادماه سال 1390 13:38
سلامممم بر دوستای مهربونم امیدوارم همگی خوشحال و سلامت باشین اینم قسمت آخر داستان. امید که لذت ببرین. این داستان تا اینجا به تایید نظرات پرمهرتون و آمار وبلاگ، داستان موفقی بوده. دوست دارم برام بگین نقطه ی قوتش چی بوده و از چی لذت بردین که تو داستانهای بعدی بیشتر بهش بپردازم. آبی نوشت: بعضی دوستان نظر خصوصی میذارن و...
-
بگذار تا بگویم (11)
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 12:13
سلام سلام سلامممممم خوب و خوش و سلامتین انشاالله؟ منم خوبم. متشکرم. خیلی ممنون از این همه لطف و مهربونیتون اینم نیمه ی دوم قسمت قبلی. انشاالله شنبه با یه قسمت پر و پیمون میام. خوشحال باشین و سلامت همیشه Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بعد از شام مائده داشت آماده میشد که با مامان و عالیه به خانه برگردند...
-
بگذار تا بگویم (10)
شنبه 25 تیرماه سال 1390 12:22
سلام سلام دوستان عزیزم عیدتون مبارک ببخشید این قسمت کوتاهه از دیشب تا حالا دچار این ویروس تابستانه شدم و گلاب به روتون حالم خوش نیست. اینا رو از قبل نوشته بودم میذارم. انشاالله وسط هفته بهتر که شدم بقیشو میذارم. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA روزهای بعد به کار و کار می گذشت. مائده هیچ وقت سفارش به این...
-
بگذار تا بگویم (9)
شنبه 18 تیرماه سال 1390 17:33
سلام دوستام ببخشین دیر شد. عوضش طولانیه... این نت هی قطع و وصل میشه خدا کنه راحت ارسال کنه. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA مائده بلوز شسته شده را روی نرده ی راه پله صاف کرد و گفت: طناب نداریم. اگه بیرون پهن می کردیم یه ساعته خشک میشد. _: بگیرم؟ گیره هم میخوای؟ _: اوم... آره. سر ظهر گرما می خوای بری...
-
معرفی کتاب + بازی
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 14:09
سلاممممم خوبین؟ با یه پست وسط هفته اومدم. چون ربطی به قصه نداشت، گفتم جدا بذارم. اول اولش که اعیاد شعبانیه پیشاپیش بسیار مبارک باشه براتون بعدم این روزا کتاب ملیونر زاغه نشین نوشته ی ویکاس سوارپ رو خوندم. شاید خیلیا خونده باشن یا فیلمشو دیده باشن. این کتاب کلی جایزه گرفته. فیلمشم هشت تا اسکار گرفته. ولی طبق معمول به...
-
بگذار تا بگویم (8)
شنبه 11 تیرماه سال 1390 17:07
سلام بر همه ی دوستای خوبم اینم از قسمت بعدی. امیدوارم خوشتون بیاد. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA مائده گفت: اینجا نگه دار. لوازم کیک رو باید بخریم. _: تو پیاده شو. منم یه جای پارک پیدا می کنم میام. _: باشه. مواد اولیه ی کیک هم خریداری شد. مائده با خوشحالی نگاهی به صندوق پر از مواد غذایی انداخت و گفت:...
-
بگذار تا بگویم (7)
شنبه 4 تیرماه سال 1390 14:52
سلام سلام سلاممممم بعد از ظهر شنبه تون به خیر و شادی. خوب هستین؟ منم خوبم! آبی نوشت: یه توضیح بدم بعد بریم سر قصه. دوستان قدیم که آشنا هستن. خطابم به دوستانیه که تازه آشنا شدیم و خیلیم لطف دارن. داستان رو دوست دارین و دائم می خواین که بیشتر بنویسم و هفته ای دو بار آپ کنم و غیره... شما محبت دارین. اما باور کنین امکانش...
-
بگذار تا بگویم (6)
شنبه 28 خردادماه سال 1390 11:00
سلام دوستام اینم از قسمت بعدی.... آبی نوشت: ای دی اس المون چند روزه قطعه. با گودر می خونمتون ولی می کشه تا هر وبلاگی بالا بیاد. ببخشین که کامنت نذاشتم. وصل که شد حتماً سر می زنم. فؤاد جلو آمد. خواست در را باز کند که مائده گفت: نه الان نه. فؤاد بی حوصله نگاهش کرد و پرسید: چرا؟ _: نمی تونم. اعصاب بحث کردن ندارم. یه نه...
-
بگذار تا بگویم (5)
شنبه 21 خردادماه سال 1390 15:22
سلام سلام سلام ببخشید باز دیر شد. آخه دفعه ی قبل هی گفتین کوتاهه، این بار خیلی سعی کردم بیشتر بشه. امیدوارم خوشتون بیاد. هنوز آماده نشده بود، که مهمانها آمدند. عصبی دکمه های بلوزش را بست و چادر تا زده اش را باز کرد. نگاهی توی آینه انداخت. ابروهایش را با دست صاف کرد و سر بینی اش کمی پودر زد. تمام آرایشش همین بود. چادر...
-
بگذار تا بگویم (4)
شنبه 14 خردادماه سال 1390 12:56
سلام دوستام خییییلی ممنون از راهنماییها و همراهیاتون! 70 تا کامنت؟!! این روزا نداشتم. همینطور بیش از 500 بازدید کننده! وای مرسیییی... اینم ادامه ی ماجرا تقدیم به همراهان مهربونم: بعد از این که حالش کمی بهتر شد، فکر تازه ای ذهنش را درگیر کرد. با خود فکر می کرد آیا فؤاد هیستوری را چک کرده که به مدیریت وبلاگ او رسیده، یا...
-
بگذار تا بگویم (3)
شنبه 7 خردادماه سال 1390 17:02
سلام سلام بر همه ی دوستام ببخشین دیر شد. صبح مهمون داشتم و بعدازظهرم داشتم چوب رنده می کردم میخوام یه میز رو صاف و صیقلی و بعد رنگش کنم. انرژی مثبت پلیز! همه میگن کار سختیه. خوب درنمیاد. باید بدی یه نقاش چوب. ولی می خوام خودم بکنم. یعنی اگه نکنم که باید برم اسممو عوض کنم کهههه!! آبی نوشت: از تجربیات ارزنده ی شما در...
-
عیدتون مبارک :)
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 21:23
سلام سلام سلامممم سلام به همه ی دوستام می خواستم این عید سعید رو به همه ی دوستام تبریک بگم راستش از این همه اینقدر به روز زن توجه دارن که به کلی اصل ماجرا یعنی ولادت با سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه سلام الله علیها رو فراموش کردن، بدجور دلم گرفت... بیخیال... انشاالله بر همه ی دوستان به لطف آن بانوی بزرگوار مبارک باشه...
-
بگذار تا بگویم (2)
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 00:55
سلام سلام برهمه ی دوستان مهربان صبح شنبه تون به خیر البته ساعت میگه صبح. ولی به نظر من که هنوز جمعه شبه، صبح نشده! اینم از قسمت بعدی. امیدوارم خوشتون بیاد آبی نوشت: مسألۀٌ! این قسمت بالاش چرا فونتش درست نمیشه؟ شما یه دست میبینین یا این بالای قصه ریزه؟ برنامه ی ورد و اپن آفیسم همچنان منهدم هستن به ناچار آنلاین می...