-
بگذار تا بگویم (1)
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 00:09
سلام سلام دوستام ببخشین که بدقول شدم و قصه ام به هفته ی قبل نرسید. حالا در اولین دقایق هفته ی جدید، با قصه ی جدید در خدمتتونم. امیدوارم از قصه خوشتون بیاد و هفته ی خوبی لبریز از شادی و سلامتی پیش رو داشته باشین قرمز نوشت: هیچکس به این سایت تقاضای سی دی هیپنوتراپی برای رفع سردرد داد؟ من قصد تبلیغ برای لاغریش نداشتم....
-
کرگدن و پرنده
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 00:04
سلام دوستام داشتم وبگردی می کردم و سعی می کردم حس گمشده ی نوشتن رو پیدا کنم، اتفاقی رسیدم به وبلاگ بهاره رهنما. از این قصه ی کوتاه عاشقانه که گویا یه ایمیل فورواردی بوده، یاد کرگدن قصه ی خودم افتادم. گفتم بذارم اینجا، برای اون دسته از دوستانی که دلشون می خواست کرگدن قصه ی من عاشقتر بوده باشه. امیدوام خوشتون بیاد. آبی...
-
هیپنوتراپی
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 10:45
سلام سلام دوستام من با عرض خیلی معذرت همچنان ننوشتم. اصلاً حسش نمیاد دوروبرم حسابی شلوغه و فکرم متمرکز نمیشه که بنویسم. از جمله درگیر یه برنامه ی لاغریم که خیلی ازش راضیم. اینجاست. برای کسانی مثل من که اعتیاد به خوردن دارن و واقعاً غذا و شیرینی جزو لذتهای بزرگ زندگیشونه مفیده. با هیپنوتراپی عادتهای غلط رو عوض می کنه....
-
افسون کوهستان (قسمت آخر)
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 22:32
سلام سلام سلام دوستام ببخشید که اینقدر دیر شد. برنامه به لطف آقای همسر چند روزیه دست شده، اما حس نوشتن من کم پیدا شده. طی چند روز بالاخره این قسمت رو نوشتم و الان هم بدون ویرایش براتون میذارم. شرمنده اگر بخوام اصلاحش کنم بازم طول می کشه و... بیخیال. به بزرگواری خودتون ببخشین. این رو داشته باشین تا من یه مدت برم تجدید...
-
...
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 13:51
سلام دوستام من الان باید به قول کرمونیا یه کمو (الک) بگیرم جلوی صورتم و از خجالت عذرخواهی کنم که هنوز ننوشتم. به هزار و یک بهانه ی بدردبخور و بدردنخور، یه مدت میرم مرخصی. از صبح از بس سعی کردم بنویسم و هی این برنامه ی اپن آفیس اذیت کرد و هی الهام بانو همکاری نکرد و هی رفتم دنبال کارای خونه، نشد بنویسم. از کار نصفه بدم...
-
افسون کوهستان (4)
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 16:26
سلام سلام دوستام این هم ادامه ی ماجرا... بعد از اتمام زخم بندیها، همگی به طرف هلیکوپتر رفتند . تابان بین فرزان و سامان نشست . در بدو ورود، درگیر بستن کمربند ایمنی اش شد . هرکار می کرد، درست نمیشد . پروانه ی هلیکوپتر روشن بود و از صدایش، صدا به صدا نمی رسید . ولی از چهره ی درهم تابان و لبهایش که بهم می خورد، معلوم بود...
-
افسون کوهستان (3)
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 16:40
سلام سلام سلام دوستام ببخشین دیر شد. نت قطع بود. بالاخره وصل شد و آمدم. امیدوارم خوشتون بیاد. بالاخره دلش را یکدل کرد . از جا برخاست و گفت : باشه . میریم غار رو کشف می کنیم . فرزان پوزخندی زد و گفت : خدا رو شکر که بالاخره یه فرمانده پیدا کردیم ! سامان به او تشر زد : ولش کن فرزان . ترسیده . اذیت نکن . فرزان با چهره ای...
-
افسون کوهستان (2)
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 01:23
سلام سلام سلامممم نصف شبتون بخیر خوبین شما؟ منم که گویا خیلی خوبم. هنوز بیدارم ساعت یک و ربع صبح شنبه است. امیدوارم روز طبیعت بهتون خوش بگذره و خیلی عالی تموم بشه. قالب رو عوض کردم. چطوره؟ سبکترین قالبی که یه طرحیم داشته باشه انتخاب کردم که راحت بالا بیاد. خوبیش اینه که اول نوشته ها رو نشون میده بعد قالب رو لود می...
-
افسون کوهستان (1)
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 15:00
سلام سلام سلاممممممم عیدتون مبارک :******** این دو بیتی حافظ رو خیلی دوست دارم: سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت بادت اندر شهریاری برقرار و بردوام سال خرم، مال وافر، حال خوش اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام خلاصه این که خوشحال و خوشبخت باشید در این سال و همه سال انشاالله. این هم از داستان جدید ما....
-
...
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 18:29
سلام دوستان ببخشین که باز دست خالی امدم. انشاالله فردا مسافر مشهد هستم تا نوروز. این روزها هم ذهنم مشغول سفر بود و هم این که هنوز کامپیوتر ندارم. از سه بعدازظهر تا حالا لپ تاپ آقای همسر رو قرض کردم بلکه بتونم یه قصه ی شاد و کوتاه به عنوان هدیه ی نوروزی بنویسم تا بعد از عید که با یک قصه ی پر و پیمون برگردم انشاالله....
-
من کیم (قسمت آخر)
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 18:05
سلام دوستام امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشین. اول یه تشکر حسابی بکنم بابت رایهایی که بهم دادین. مهم نیست که برنده نشدم. مهم اون سه تا قلب خوشگل و پر از مهریه که نشونه ی یه عالمه دوستی و محبت شماست همچنان بدون کامپیوتر میباشم. اما حرفهای نگفته تون و دلتنگی خودم برای نوشتن چنان فشاری بهم آورد که لپ تاپ آقای همسر رو قرض...
-
!
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 23:42
سلام دوستام ببخشین باز این کامپیوتر ما ترکید! لپ تاپمم هنوز مرده و خلاصه سیستم موجود نمیباشد. به محض این که کام از دکتر برگشت قسمت بعدی رو میذارم انشاالله. شرمنده خوش باشین و سلامت انشاالله
-
من کیم (۱۰)
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 16:02
سلام سلام سلاممممم ببخشید دیر شد! این هفته سخت مشغول تکانیدن خانه بودم. نمی خوام بیفته دم عید و استرس بگیرم. نصف کارام هنوز مونده. شما بخونین هفتاد درصد. اصلاً هفتاد درصد مگه همون نصف نیست؟! هوم؟! اصلاً از نصفم کمتره پ.ن: دوستان میگن برین به من رای بدین تو این رای گیری بهترین زن وبلاگ نویس و اینا... خلاصه اگه دوست...
-
من کیم (9)
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 17:01
سلام سلاممم خوبین دوستام؟ منم خوبم. خدا رو شکر ببخشین دیر شد. چهار پنج صفحه نوشته بودم. امروز اومدم بقیشو بنویسم که نامردانه همش از دستم پرید و مجبور شدم دوباره بنویسم. حالا اشکال نداره. بالاخره موفق شدم و از قبلی هم به نظرم بهتر شد. فقط یه مورد پیش اومد این حسام باز رفت پیش سهراب خان و دیدم این سهراب خان بیشتر به...
-
من کیم؟ (8)
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 11:28
سلام سلام سلاممم صبح شنبه تون بخیر و شادی. امیدوارم هفته ی خوبی پر از انرژی و خوشی شروع کرده باشین اینم از قسمت هشتم. امیدوارم لذت ببرین. کلی شرمنده می کنین با تعریفاتون. لطفاً انتقاد هم بکنین. خیلی دلم می خواد داستان میزون در بیاد و تناقضی نداشته باشه. خوش باشین و سلامت همیشه نازی روی نیمکت نشسته بود و توی هوا با...
-
من کیم (۷)
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 00:20
سلام بر همه ی دوستان عزیزم این قسمت هم تقدیم به همه ی علاقمندان این قصه. امیدوارم خوشتون بیاد. فروشگاه نسبتاً خلوت بود . ولی هرکه آنجا بود دورشان جمع شد . همهمه ای از آن جمع بیست نفره ی خریدار و فروشنده به گوش می رسید . هرکسی نظری داشت و نسخه ای می پیچید . حسام رو به جمع کرد و گفت : خانمها آقایون خواهش می کنم . برین...
-
من کیم (۶)
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 01:19
سلام سلام سلاممم خوب هستین انشاالله؟ شبتون قشنگ. این قسمت صلواتیه! مدیونین اگه بخونین و یه صلوات به نیت من نفرستین! قصه هم لو رفت و امیدوارم تا اینجا پسندیده باشین. اصلاً نمی دونم چقدر دیگه مونده تا تموم بشه. می خواستم بدجنسی کنم و پاراگراف آخر این پست رو براتون ننویسم بمونین تو خماری ولی دلم نیومد. امیدوارم خوشتون...
-
من کیم (۵)
شنبه 25 دیماه سال 1389 19:17
سلام سلام سلاممم خوبین انشاالله؟ منم خوبم. از صبح تا حالا دارم با نت و آفیس کشتی می گیرم :) البته ظهر خونه نبودم. الانم سرعت در حد مورچه سواریه. خدا کنه ارسال کنه. دیگه کم کم داره داستان لو میره. دو نفرم حدس زدن که کامنتاشونو تایید نکردم :دی پ.ن سرعت کمه. رنگ فونتام هم باز نمیشه! در تمام طول مراسم و حتی روزهای بعد از...
-
من کیم (۴)
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 17:39
سلام سلام سلاممممم می بینم که با کامپیوتر خونه میشه فونت عوض کرد و قرمز نوشت و اینا!... دلم برای رنگی نوشتام تنگ شده بود! آقای همسر لطف کردن و فایل این قصه رو از حلقوم ویندوز ترکیده بیرون کشیدن و یه اپن آفیس تپلم روی کامپیوتر گذاشتن و خلاصه زندگی بازم خوشمزه شد شکر خدا :) آبی نوشت: از بلاهای دیگر ماه بلا این که دست...
-
!
شنبه 18 دیماه سال 1389 16:13
سلام دوستام با عرض معذرت ویندوز لپ تاپ پیرم منهدم شده و به نوشته هام دسترسی ندارم. همین که درست شد قسمت بعدی رو می ذارم انشاالله. خوش باشید و سلامت همیشه
-
من کیم؟ (۳)
شنبه 11 دیماه سال 1389 00:04
سلام علیکم و رحمت الله و برکاته! حال شما خوبه انشاالله؟ این هم قسمت بعدی داستان. می بینم که الهام بانو داره می تازه! امید که این روند پرشور تا به آخر داستان ادامه داشته باشه و چشم نخوره یه وقت! بگو ماشاالله :) بعدا نوشت: ماندگار عزیز من از هر سوژه ای استقبال می کنم. فرید یقه ی هژیر را گرفت و او را به دیوار کوبید . داد...
-
من کیم؟ (۲)
شنبه 4 دیماه سال 1389 00:27
سلام دوستان :) انشاالله خوب و خوش و سلامت باشین :) این هم قسمت بعدی که امیدوارم جالب باشه. پ.ن 1. جنایی نویس نبودم که با کمک رفیق شفیق و الهام بانو شدم! اگر این داستان هیجانش رفت بالا دعاشو به جان رفیق شفیق و خواهرجونش بکنین. اگر هم لوس شد به الهام بانو فحش بدین! پ.ن 2. این پست رو به سیلور عزیزم تقدیم می کنم. به یاد...
-
من کیم؟ (۱)
شنبه 27 آذرماه سال 1389 18:09
سلام علیکم و رحمت الله! ساعت 6 عصره و بنده قول دادم که حتما شنبه آپ کنم، پس هستم در خدمتتون هرچند با تاخیر و کمی کمتر از معمول... عرض به حضور انورتون که امروز صبح سری به بازار روز زدم و خانمهای خانه دار می توانند بخوانند حدیث مفصل از این مجمل! اگر خانم خانه دار هم نیستین براتون توضیح میدم که از صبح تا حالا مشغول پاک...
-
دوباره باهم (پایان)
شنبه 20 آذرماه سال 1389 10:52
سلامممم خوب و خوش و سلامتین انشاالله؟ منم خوبم خدا رو شکر. عزاداریاتون قبول باشه. التماس دعا... این قصه رو بیشتر از این نتونستم ادامه بدم. در واقع فقط توصیف یه حس بود. یه داستان کوتاه. فعلا می خوام رو داستان بعدی کار کنم. یه داستان خیلی متفاوت! خدا کنه خوب در بیاد. راه افتاد . بخاری ماشین را زیاد کرد و پرسید : کدوم...
-
دوباره باهم (1)
شنبه 13 آذرماه سال 1389 11:20
سلام دوستام :) خوبین انشاالله؟ صبح شنبه تون به خیر و شادی! منم خوبم. خدا رو شکر. این داستانم کمی سنگین و مبهم شده. نوشتن اینجوری برای اغلب نویسنده ها آسونتره. در واقع برای خودم زنگ تفریح زدم و به خودم اجازه دادم کمی بیشتر حس بگیرم و بذارم الهام جان هرچی دل تنگش می خواد بنویسه. اما سعی می کنم طولانی نشه و حداکثر تا دو...
-
تو دوست داری... (قسمت آخر)
شنبه 6 آذرماه سال 1389 18:09
سلامممم ببخشین امروز خیلی دیر شد. این روزا سرم خیلی شلوغه. حالا فعلا این قصه رو تموم کردم تا توی این شلوغ پلوغی از آب گل آلود ماهی بگیرم و یه سوژه ی دبش دست و پا کنم! دعا کنین موفق بشم! سلامت باشین و خوشحال در اتاق باز شد . سیما بی حوصله سر بلند کرد . ارسلان بود . با لحنی جدی گفت : می خوام اون گوشه رو گِل بگیرم . سیما...
-
تو دوست داری... (9)
شنبه 29 آبانماه سال 1389 15:38
سلامممممم عید گذشته تون مبارک حال و احوالاتتون خوبه انشاالله؟ منم خدا رو شکر خوبم. اون دوروبرتون الهام بانوی منو ندیدین؟ غیبش زده! به زور ذره ذره این قسمت رو ازش بیرون کشیدم. انگاری مسیج میزنه! می ترسه خرجش زیاد شه بقیشو بگه! الان همون قدری که شما می دونین قسمت بعدی قراره چی بشه منم می دونم! پ.ن یه کم شیطنت بی زحمت!...
-
تو دوست داری... (8)
شنبه 22 آبانماه سال 1389 13:34
سلام سلام سلامممممم خوب هستین انشاالله؟ منم خوبم. خدا رو شکر. دارم کم کم دوباره جا میفتم. هنوز درست همه چی عادی نشده. به یاد همه بودم. خیلی دعا کردم. خدا قبول کنه. اینم از این قسمت. امیدوارم خوشتون بیاد. ببخشین که اینقدر دیر شد. واقعا این روزا توان نوشتن نداشتم. قرار خواستگاری برای همان روز عصر در منزل عمه سولماز...
-
تو دوست داری... (7)
شنبه 1 آبانماه سال 1389 16:48
سلااااامممم خوب هستین انشااله؟ خیلی ممنون که گفتین از چی یاد من میفتین. فرصت نشد تو پست قبل اضافه اش کنم. همینجا جوابا رو میذارم. با عرض معذرت تنبلیم میاد لینک بدم. زهرا جان از شنبه و داستان و انتظار ادامه ی داستان یاد من میفته :) آزاده جون از من یاد خواهر بزرگش میفته. (لطف داری عزیزم) فای عزیز از چرخ خیاطی - بال مرغ...
-
تو دوست داری... 6
شنبه 24 مهرماه سال 1389 16:31
سلامممم سلاممم سلاممممم ببخشین دیر شد. ظهر اومدم آپ کنم یهو نت مثل همیشه! قطع شد. عصر دوباره اومدم سراغش یهو یه مطلب دیگه به ذهنم رسید که بهش اضافه کنم که شد الان.... پ.ن یه بازی آبان جون کرده که دوستاتون از چی یاد شما می افتن؟ من نمی دونم کی از چی یاد من میفته. احتمالا از قصه و نوشتن و شنبه و اینا... شما از چی یاد من...