ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

شوق کعبه عشق خانه (9)

سلام به روی ماه دوستان جان
ببخشید که نیستم و نمی نویسم. از هفته ی پیش کمرم گرفته و بیشتر از چند دقیقه نمی تونم بشینم. چند بارم کامپیوتر رو روشن کردم و سعی کردم بنویسم اما نتونستم.دو سه صفحه قبلاً نوشته بودم که الان همون رو می فرستم تا انشاءالله یه کمی بهتر بشم.
خیلی خیلی از لطفها و احوالپرسیاتون ممنونم عزیزانم

چند روز بعد با نیلا به بیمارستان رفت. کار نقاشی را تازه شروع کرده بود و می خواست به نیلا نشان بدهد. هنوز مطمئن نبود که از او کمک بخواهد. با دیدن حمید دستی تکان داد و بلند سلام کرد.

حمید جلو آمد. بعد از این که با هر دوشان سلام و علیک کرد، گفت: دیوار ورودی اصلی آبی شده. می تونی بری روش ابر بکشی. پایینشو گفتم اصلاً رنگ نزنه که راحت چمن بکشی. بتونه شده و آماده یه. چهارپایه بلندم جلوشه. اگه سختته بگو چه جوریه من بکشم.

+: نه خودم می کشم. ممنون. فعلاً.

نیلا چهارپایه را نگه داشت تا ریحانه بالا برود. اینقدر با نگاه حمید را بدرقه کرد تا از دیدرسشان خارج شد. بعد رو به ریحانه کرد و گفت: خره دوستت داره!

ریحانه در حالی که رنگش را بهم میزد پرسید: کی خره؟

=: با تو ام!

+: چرا اون وقت؟

=: می دونی دوستت داره؟

+: کی؟ حمید؟ خب معلومه که دوستم داره.

=: خودش بهت گفته؟

+: نه پس عمه اش گفته!

نیلا عصبانی چهارپایه را تکان داد و گفت: اون وقت تا حالا به من نگفتی؟ من خر رو بگو که همه ی رازام رو صاف میارم میذارم کف دست تو!

+: آیییییییییی!

صدای جیغ ریحانه توی راهروی خالی پیچید و حمید شتابان خودش را رساند. با نگرانی پرسید: خوبی ریحانه؟

ریحانه نفس عمیقی کشید و گفت: خوبم ممنون. ببخشید که نگرانت کردم. چهارپایه تکون خورد، فکر کردم دارم میفتم.

_: بگو چه جوریه خودم نقاشی می کنم. اون بالا سرت یه وقتی گیج بره...

+: نه بابا خوبم. نشستم که. می کشم. ممنون.

_: هرجور میلته. من میرم بالا. کاری داشتی یه تک زنگ بزن میام.

+: باشه. مرسی.

با دور شدن حمید نیلا غش غش خندید و گفت: پسره پاک عاشقه!

+: خب معلومه! خیلیا عاشق منن!

=: اوه اوه! چه بی جنبه! یکی بیاد اینو جمعش کنه.

ریحانه شانه ای بالا انداخت. در حالی که به دقت سایه روشن یک ابر بهاری را روی دیوار می کشید گفت: نیلا دوست داشتن همیشه به اون معنی ای که تو میگی نیست. حمید منو دوست داره. هزار بارم گفته ولی با همین الفاظی که دیدی و شنیدی. آقاداوود نگهبان اینجا منو خیلی دوست داره. اگه یه وقت حمید بره، آقاداوود حسابی مراقبمه که تنها نباشم و خطری پیش نیاد. خانمه فروشنده ی بقالی سر خیابون منو دوست داره، نه فقط بر اساس مشتری مداری... نه یه جوری لطف می کنه که معلومه واقعاً خودمو دوست داره. خانم اعظمی منشی دکتر طاهری... اونم دوستم داری. تو دوستم داری. خیلیای دیگه هم دوستم دارن. دنیا با این دوستیهای پاک جای قشنگتری میشه.

نیلا لب برچید و گفت: ولی منظور من این نبود. خودتم اینو می دونی. ضمناً خیلی ساده ای که هر لبخندی رو دوستی تعبیر می کنی.

+: من هر لطفی رو دوستی تعبیر می کنم تا وقتی که خلافش ثابت بشه. لزومی نداره که به خاطر این دوستی یه اعتماد بیجا به طرف بکنم و بعدش ازش ضربه بخورم و به زمین و زمان فحش بدم و افسردگی بگیرم! نه... من فقط با همین محبتهای ریز که اصلاً هم کوچیک نیستن و برام دنیایی ارزش دارن زندگی می کنم و شادم.

=: من نمی تونم اینقدر ساده و راحت به دنیا نگاه کنم. دوستام باید از صد تا فیلتر رد بشن.

+:دوست صمیمی حسابش جدایه. ولی با عشق ورزیدن به مردم و عشق گرفتن ازشون میشه خیلی شاد بود. قبول نداری؟

=: چرا قبول دارم ولی نمی تونم مثل تو باشم. ولی اینا جواب من نشد. واقعاً حمید بهت گفته دوستت داره؟

+: اگه منظورت جمله ی دوستت دارم به طور خاصه نه تا حالا نگفته. دلیلی هم نداره که بگه. ما باهم همکاریم و بالاخره بینمون یه حریمی هست که نمیشه مثل خواهر برادر باشیم.

=: تو خری یا خودتو می زنی به خریت؟ خواهر برادر چیه؟

ریحانه با بی حوصلگی نگاهش کرد و گفت: اون منظوری که تو دنبالشی من اگه بخوام بهش فکر کنم دیگه نمی تونم کار کنم. من و حمید قراره چند ماه باهم همکار باشیم. بخوام اونطوری که تو میگی فکر کنم به مخ می خورم زمین.

=: چرا بخوری زمین؟ امتحانش کن اگه پسر خوبی بود بهش نزدیک بشو. به نظرم پتانسیل یه شوهر خوب شدن رو داره!

ریحانه از چهارپایه پایین آمد. آن را کمی کشید. آهن روی موزاییک صدای بدی داد. چهره درهم کشید و جای چهارپایه را تنظیم کرد. دوباره بالا رفت و مشغول شد. در حالی که به دقت برس می کشید گفت: نیلا من خیلی کار دارم. اگه می خوای درباره ی این موضوع حرف بزنی بهتره بذاریش برای یه وقت دیگه. الان اصلاً گنجایش فکر کردن به این حرفا رو ندارم.

=: به نظر من تو دلت لغزیده. می ترسی که...

+: نیلا! خواهش می کنم...

=: من نمی فهمم بالاخره کی وقتش می رسه.

+: تمومش کن. حمید همکارمه. همین. دیگه هم حرفشو نزن.

=: من... من قصد بدی نداشتم.

+: می دونم. دیگه بسه.

=: باشه.


نظرات 21 + ارسال نظر
زیبا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام
خوبین بانو؟ان شاءالله هرچه زودتر بهبودی کامل حاصل بشه
اول از همه تشکر که نوشتین
آخیییییی،ریحانه جان آخه تا کی حمید و رفتاراش و رو یه حساب دیگه میذاری،خیلی قشنگه که همهرو دوست بداریم و به همه عشق بورزیم،آمماااا دختر خوب این پسرمون بدجور عاشقه ببینش یوخده
شاذه بانو جان خیلی مواظب خودتون باشین،استراحت کنین و کمتر کار بکنین،ان شاءالله هرچه زودتر خوب خوب خوب بشین
و باز هم تشکر که نوشتین
تشکر فراااااااواااااااان
بسیاااااااااررررررر استراحت کنین
بسیار استراحت باید تا خوب گردد درد کمر

سلام زیباجان
خوبم شکر خدا. تو خوبی عزیزم؟
سلامت باشی
خواهش می کنم
خیلی مواظبه که هیچ حسابی رو رفتار حمید باز نکنه که بعداً ضربه نخوره.
ها والاااا.... هیچ ضربه ای هم در کار نیست :دی
سلامت باشی عزیزم. خیلی ممنون
خواهش می کنم گلم
ممنووووونم
بلیییییییی

سارا سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:05 ب.ظ

سلام همسایه فعال خسته نباشی
مواظب کمرت باش علتو نشی بقول کرمونیا ؛)
داستانات برای آرامش روح و روان خیلی خوبن موفق باشی انشالله بهتر باشه کمرت راحت بتونی داستانتو ادامه بدی :) *****

سلام سارای عزیزم
سلامت باشی خانم
ها ولله... این دفعه دیگه باورم شد که باید بیشتر مواظب باشم :)
خدا رو شکر که خوبن. خیلی ممنووووونم
سلامت باشی عزیزم :********

ارکیده صورتی دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:57 ب.ظ

ای بابا این بلاگ هم مظلوم تر! از ما پیدا نکردا! فقط جوابای ما رو خورده!!!!

آخ! الان دیدم سیو نکرده! ببخشیییید. سرعت نت داغوووون بود. هرچی می زدم ثبت نمیشد. الان دوباره جواب دادم.

دختری بنام اُمید! دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام شاذه جانم خوبی؟ حال کمرت بهتر شده؟
کار خوبی میکنی شاذه جانم، مسکن چیز خوبی نیست
مامان من که نه مسکن میخوره، نه استراحت میکنه

سلام امید جونم
خوبم شکر خدا. تو خوبی عزیزم؟
کمر هم شکر خدا کمی بهتره و بدو بدو مشغول کارهای عقب افتاده ی این چند روزم. زیادی خوابیدم ؛)
البته قصه هم دارم می نویسم و در کنارش یه حس قشنگ هی یادآوری می کنه یه کووووه اتویی موندهههه :|
آخی... خدا قوت. خدا حفظش کنه

سما دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:04 ب.ظ

سلام شاذه عزیز
انشااله کمرت هر چه زودتر خوب خوب بشه.
بیشتر از اینها مراقب خودت باش
من تازه امروز از قسمت اول تا اینجای این داستان رو خوندم. خیلی خیلی قشنگ بود. مرسیییییی
هوای خودتو و سلامتیتو داشته باش

سلام سمای مهربونم
سلامت باشی
چشم. ممنونم
آخی... مرسی
متشکرم

میترا یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام
ممنون که با این حالتون باز هم به فکر دل ما هستین همینم کافیه شازه جان, این ریحانه خانومی هم اقا حمید مونو دوست داره ها ولی انگاری خودش متوجه نشده دقیقا چه خبره خخخخ
خیلی مراقب خودتون باشید, فکر کنم استخر برا کمر درد خوب باشه ها, اخه مادر شوهرم چند وقت پیش کمر درد شده بود میرفت استخر خوب بود براش, به امید خدا شما هم زود تر خوب میشید.

سلام میتراجان
خیلی ممنونم از لطفت
دوسش که دارههه.... هنوز به عمق فاجعه فکر نکرده :))))))
سلامت باشی. بله استخر خیلی خوبه. ولی نزدیکمون استخر تمیزی که بتونم برم نیست. فقط نرمش می کنم.
خیلی متشکرم عزیزم

ملالغتی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:15 ب.ظ

بر اثاث مشتری مداری؟؟!!

اساس

عجببببب اشتباهی کردم!!!!!
حیرتزده ام واقعاً!
ممنون از تذکرت :)

زهرا یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام مهربون
اروزی عافیت و شادی

سلام عزیزم
خیلی ممنونم خانم گل
سلامت باشی

باران یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:04 ب.ظ http://baranedelpazir.persianblog.ir

انشالله بلا دوره عزیزم

سلامت باشی باران مهربانم

رها یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:25 ق.ظ

این قدر کار نکین خب :| از دست این مامانا ایششش :) جدا ولی استراحت کنینااااااااا
سلام و درود به شما و همه هم محله ایی ها:)
چه خبرا ؟ ^_^
من اولین نمره اولین ترمم اومد.... آمادگی جسمانی 18 شدم=)))))))
الان به شدت خوشحالم. چون فکر میکردم 12 اینا میشم: دی
نیل جان یکم پیگیریا...خودش قبول میکنه بعدا

چشم چشم :)))
سعی می کنم :)
سلام و دو صد درود
سلامتی... شکر خدا
آفرین آفرین. من بهت افتخار می کنم :)
ها باباا... خوب میشه :دی

ارکیده صورتی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:59 ق.ظ

سلام شاذه جونم
بلا دوره ان شاالله
بهتری بانوجان؟؟
ان شاالله زود زود زود خوب بشی،نه برای اینکه برای ما بنویسی،فقط برای اینکه دلمون میخواد همیشه شاد و سلامت باشی گلم
پدر من که عمل شدن آخر،،خداروشکر بهترن اما هنوز مرخص نشدن
ممنون بابت همین پست کوتاه،همین هم حال دلمونو خوب کرد
دعا میکنم برای سلامتی شما و همه ییماران

سلام ارکیده ی مهربونم
سلامت باشی گلم
شکر خدا کمی بهترم. تو خوبی عزیزم؟
خیلی از لطف و محبتت ممنونم
آخ خدا... انشاءالله که خیره و هرچه زودتر با سلامتی کامل مرخص بشن و خوشحال بشین.
خواهش می کنم گلم
الهی آمین

Ninna شنبه 19 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:55 ب.ظ

زود خوب شین :( نصی رو میفرستم صب تا شب خدمت کنه فقط نگران بعدش عصبی شین کمرتون باز بگیره:)))
فقط یادمه نوشته بودین داشت ابرو چمن میکشید دوستشم هی میگفت منکه میدونم دوسش داری :دی هوسم شد رو دیوار نقاشی کنم :)))

سلامت باشی :)
واقعا!!! اینقدر دلش می خواست فردا بیاد! تحملش نداشتم :))
آخ جون بریم خونتو نقاشی کنیم توتو بکشیم :)))

Shahbanoo شنبه 19 دی‌ماه سال 1394 ساعت 05:44 ب.ظ http://shahbanoo.blogsky.com

خاااله سلام

من دیگه الانه ها مهمون خواهر زاده شمایم:)
بازم میگم ایشالا کمرتون زووووود زووووود زوووووود خوب شه؛) کار سنگین نکنین بد تر نشه:***

سلااام عزیزم
چه خوب! خوش بگذره :)
متشکرم. انشاءاللههههه. سلامت باشی گلمممم :****

Shahbanoo شنبه 19 دی‌ماه سال 1394 ساعت 05:40 ب.ظ http://shahbanoo.blogsky.com

به قول حسن همش همش مواظب باشین:))
ایول ریحانه مستقیم نیلا رو کرد توی دیوار:)))))
نه حالا اون دیواری که رنگ شده بود نه: دی

چشم چشم :)) ای جانم حسن :*
هاااا :)))))
از کجا می دونی؟ شاید رنگشم کرد :)))

خاله سوسکه شنبه 19 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام شاذه جونم
ان شاالله هر روز بهتر و سالم تر از دیروز باشی
برات حمد شفا می خونم
ممنون که با این همه سختی به فکر ما هم بودی
دوستت دارم
زود زود خوب شی
خدافظ

سلام دوست مهربونم
خیلی خیلی از لطف و دعای خیرت متشکرم
خواهش می کنم عزیزم
منم دوستت دارم
ممنونم. سلامت باشی
خدافظ

سپیده شنبه 19 دی‌ماه سال 1394 ساعت 02:04 ب.ظ

ان شالله زودتر حالت بهترمیشه... مواظب خودت باش سلامتیت مهم تره

خیلی ممنونم سپیده جان. سلامت باشی

سمیرا شنبه 19 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام.خیلی دعا کردم بهتر بشی.کلی هرروز این هفته سر زدم خبری که نبود ناراحت میشدم.همینم خوب بود بهتر میشی.توکل به خدا

سلام سمیراجان
ممنونم از محبتت. خیلی متشکرم

ایپک جمعه 18 دی‌ماه سال 1394 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام خاله
خدا بد نده خاله جانم ایشاا... زودی خوب میشین. از گرما استفاده کنین و پماد ساسیلات ایشا... زود برطرف میشه.
دستت درد نکنه خاله با این وضع کمر به فکر مایی این چند روزه همش سرمیزدم ولی اونقدر کار داشتم فرصت نمیشدم بیام حالی بپرسم شرمنده ام
منم با نیلا موافقم بنظرم دل ریحانم لغزیده ولی الان اونقدر درگیره که نمیخواد به این موضوع فکر کنه و بنظرم تنها راهش فشاری که از سمت خانواده میتونه وارد بشه میتونه علاج این ماجرا بشه.

سلام ایپک جونم
خدا که بد نمیده. هرچی هست خیره.
سلامت باشی گلم. خیلی ممنون
خواهش می کنم گلم. لطف داری

منم همین فکر رو می کنم :)

دختری بنام اُمید! جمعه 18 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:49 ب.ظ

خیلی خیلی خیلی استراحت کن لطفا

آی از دست این دوستای عقل کل :دی
عاشق ریحانه شدم با این افکار قشنگش

ممنون شاذه جانم که با این حالت برامون داستانو آپ کردی

خیالت راحت. مسکن نمی خورم و از فرط درد مجبوووورم بخوابم. وقتی می خوابم خوبم. ولی مطمئنم اگه مسکن بخورم مشغول کار میشم و خوب نمیشم.

آی امان امان :دی
خیلی فکرش قشنگه. کاش بتونیم بدبینیهامونو کنار بذاریم و بیشتر عشق بورزیم.

خواهش می کنم عزیزم ❤

پاستیلی جمعه 18 دی‌ماه سال 1394 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام
خسته نباشین. انشاالله بزودی بهتربشین❤

همینم خوب بود ولی مواظب خودتون باشین

سلام پاستیلی جونم
سلامت باشی عزیزم ❤
چشم. خیلی ممنونم

Lemol جمعه 18 دی‌ماه سال 1394 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام شاذه جونم!
چطوری خانوم؟خدابد نده!!
تشکر فراوان که در هر حال به فکر ما چشم انتظاران ادامه داستان هستی!
امیدوارم خیلی زود کمر دردت بهتر شه هرچند چارش فقط استراحته!
این دخترک هم دلش سریده ولی الان در مرحله انکاره!!

سلام لمول جان
خوبم شکر خدا... سلامت باشی
خواهش می کنم دوستم
خیلی ممنونم. بله سعی می کنم استراحت کنم
همینطوره :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد