ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

طبقه ی وسط (20)

سلام
خوب هستین؟
به نظرتون الهام بانو دقیقاً سرش به کجا خورده؟! (گمونم همون نقطه ای که بهراد بهش اصابت کرده )
نشستم پشت کامپیوتر درباره ی سپیده و وکالت و رفع اتهام و اسباب کشی بنویسم، اینا رو تحویلم داده! حالش خوشه بنده ی خدا!

آبی نوشت: گمونم نگران بستنی ها و سیب زمینی های خورده نشده بود!

صورتش را توی قیف بستنی فرو کرد و بو کشید. بوی خنک و ترش و شیرینش بغضش را آرام می کرد. قطره ی چکه کرده را لیسید و آرام گفت: یه روزی جبران می  کنم. حتماً جبران می کنم.

بهراد آخرین تکه ی قیف بستنی اش را خورد و نگاه ناراضی ای به دستهای شکلاتی اش انداخت. از جا برخاست و در حالی که می رفت تا دستهایش را بشوید گفت: من با این همه عذاب وجدان تو چکار کنم؟ باور کن فرشته نه تو بدترین آدم روی زمینی نه بقیه فرشته ان!

خودش از مثالش خنده اش گرفت و نیم نگاهی به فرشته که هنوز درگیر بستنی اش بود انداخت.

فرشته بدون این که نگاهش کند گفت: ولی شما فرشته این!

ابروهای بهراد بالا پرید! با تعجب به طرف او چرخید و گفت: این مزخرفا چیه؟ کی گفته من فرشته ام؟! این که برای آروم کردن دل خودم بخوام به بابات کمک کنم یعنی من خوبم؟ اون اخلاق سگی منو ندیدی؟ این که هیشکی رو نمی تونم تحمل کنم؟ این که اینقدر خودخواهم که الان شیش ماهه که با خواهرم قهرم؟ من هزار تا بدی دارم فرشته. تو رو خدا اینقدر خوشبین و خوش باور نباش. همه اون طور که تو فکر می کنی خوب نیستن. باور کن که نیستن.

فرشته لقمه ی بزرگی از بستنی را بلعید و با هیجان مضحکی پرسید: با آیدا قهرین یا با دریا کوچولو؟؟؟ ای جانم اینقدر دلم می خواد خواهراتونو ببینم!

بهراد با نگاهی عاقل اندر سفیه به او خیره شد. نمی دانست بخندد یا سرش را به دیوار بکوبد! بالاخره غرغرکنان پرسید: یعنی اینقدر احمق به نظر میام که با دو تا بچه کوچولو قهر باشم؟؟؟

فرشته خجالت زده خندید. از جا برخاست. از کنار بهراد که هنوز ایستاده بود رد شد و در حالی که دستهایش را می شست گفت: من جسارت نمی کنم. احمق که نه. ولی یه ذره لجباز هستین.

از گوشه ی چشم عکس العملش را پایید و به انتظار تنبیه با احتیاط سر جایش برگشت.

بهراد پوزخندی زد. سری تکان داد و پشت میزش نشست. ضربه ای روی صفحه ی ماوس لپ تاپ که خاموش شده بود زد و گفت: با تمام اینها میگی من فرشته ام! احمقانه اس!

فرشته خندید. یک سیب زمینی برداشت و گفت: پس من احمقم! ولی می دونین من با این حماقت مشکلی ندارم. ولی صبر کنین ببینم!

ناگهان از جا پرید و با هیجان شدید از کشف جدیدش پرسید: شما یه خواهر دیگه دارین؟

بهراد با تظاهر به ترس چشمهایش را بست و سرش را عقب برد. نالید: به خاطر خدا فرشته! این که من یه خواهر دیگه داشته باشم اینقدر عجیبه؟

فرشته با سر خوشی سر جایش نشست. پاکت سس را روی سیب زمینی هایش خالی کرد و گفت: عجیب نیست هیجان انگیزه! اینقدر دلم می خواست خواهر برادر داشتم! بچگیام یه همسایه داشتیم اونم مثل من خواهر نداشت. قرار گذاشتیم خواهر هم باشیم. ولی خونشونو فروختن و از محلمون رفتن. ما هم از اون محل رفتیم. الانم شوهر کرده رفته لاهیجان. از هم بی خبر نیستیم. ولی خیلی وقت یه بار میشه که یه تلفنی نامه ای خبری بگیریم.

بهراد نفس عمیقی کشید و آرام گفت: خواهر منم شوهر کرد رفت تبریز.

فرشته سر برداشت و با همدردی گفت: آخخخ... تبریز خیلی دوره!

بهراد سری به تأیید تکان داد و بدون جواب خودش را با سیب زمینی هایش مشغول کرد.

فرشته یک سیب زمینی را آرام آرام خورد و بعد پرسید: اسمش چیه؟

بهراد برخاست. برای خودش یک لیوان چای ریخت و با لحنی بی تفاوت گفت: بهناز.

+: چرا قهرین؟

بهراد پشت میزش برگشت. بدون این که به اون نگاه کند، گفت: اون قهر نیست، من حوصلشو ندارم.

فرشته آه بلندی کشید و گفت: حیف!

بهراد بی توجه به او فبلت را پیش کشید و روشنش کرد.گفت: هه! هنوز کار می کنه. فقط شیشه اش ترک داره دست رو می خراشه. اینجا یه چسب محافظ داشتم به نظرم.

مشغول جستجو توی کشویش شد. فرشته رو گرداند و فکر کرد: نمی خواد درباره ی خواهرش حرف بزنه...

چند لحظه صبر کرد ولی طاقت نیاورد. با غصه گفت: حتماً دلش براتون خیلی تنگ شده!

بهراد با تظاهر به بی توجهی به دقت مشغول چسب زدن روی صفحه ی ترک خورده ی گوشی شد.

فرشته مکثی کرد و چون جوابی نشنید، با لحن مضحکی گفت: خوب شد شما داداش من نیستین و الا تا حالا از غصه مرده بودم!

بهراد در حالی که همچنان به شدت مشغول بود، غرید: آره خوب شد داداش تو نیستم.

بعد از چند لحظه ادامه داد: واقعاً مایه ی ننگ خانواده بود یه دختر به این خوبی و یه پسر به این مزخرفی!

فرشته دیگر طاقت نیاورد. از جا پرید. روبروی او ایستاد. روی میزش خم شد و دستهایش را ستون بدنش کرد. با عصبانیت گفت: میشه اینقدر از خودتون بد نگین؟! اینقدر میگین که خودتونم باورتون شده! اگه نمیرین با خواهرتون آشتی کنین واسه اینه که می ترسین پستون بزنه. اگه سهیلا ولتون کرده واسه اینه که زیادی نازشو خریدین. اون همه کادو، اون همه قربون صدقه رفتن، شما رو یه ترسو جلوه داده. دخترا احتیاج به یه مرد قوی دارن. کسی که پشتیبان باشه نه نوکر دست به سینه! شما قوی هستین. وقتی که عشقی برای از دست دادن نباشه با تمام توانتون مردانه پشتیبانی می کنین. همونطور که دارین کمک من می کنین. چون بین ما چیزی نیست که بترسین که از دستم بدین. ولی برای سهیلا اینطوری نبوده. برین برای عشقتون بجنگین. عشق رو گدایی نکنین. شما لیاقتتون بیشتر از این حرفاست.

خسته از داد زدن بی وقفه اش روی مبل افتاد. بهراد جا خورده و نگران سعی می کرد عصبانیت او و حرفهایش را در ذهنش تجزیه و تحلیل کند.

فرشته سر به زیر انداخت و بعد از چند لحظه آرام گفت: معذرت می خوام. اگه می خواین اخراجم کنین همین الان بگین. من طاقت شنیدنشو دارم.

بهراد تبسمی کرد و به او که همچنان سر در گریبان فرو برده بود چشم دوخت. بعد از چند لحظه گوشی شخصیش را برداشت و شماره ای گرفت. روی بلند گو گذاشت و آن را روی میز رها کرد.

فرشته آب دهانش را به زحمت قورت داد و با عذاب وجدان سر برداشت. صدای متعجب و خوشحال زنی پرسید: بهراد خودتی؟!!! بهراد قطع نکن!

بهراد تبسمی کرد و گفت: سلام.

صدای بهناز به بغض نشست. گرفته گفت: سلام. خوب هستی بهراد؟ سرماخوردگیت بهتره؟ از بابا جویای احوالت بودم.

بهراد نفسی کشید و سعی کردم آرامشش را حفظ کند. گفت: متشکرم. خوبم. زنگ زدم... عذرخواهی کنم.

+: عذرخواهی واسه چی؟ اگه بدونی چقدر دلتنگت بودم! داشتم دق می کردم بهراد! یه دونه داداش که بیشتر ندارم!

_: تو رو خدا گریه نکن!

+: قسم نده. نمی دونی چقدر خوشحالم!

صدای گریه ی بچه ای هم به گوش رسید. بهراد بی حوصله گفت: ببین بچه رم به گریه انداختی.

+: جونم مامان! ببین داییه! بگو دایی سلام!

بهراد نفس عمیقی کشید و چشمهایش را بست. گفت: اگه کاری نداری...

بهناز با عجله حرفش را قطع کرد و گفت: ببین بهراد به روح مامان من به خاطر خودت مخالف بودم. می دونستم که این دختر وصله ی تو نیست. الانم از این که جدا شدین دلم خنک نشده. باور کن دلم برات میسوزه.

بهراد با لحنی تند و عصبانی گفت: زنگ نزدم که برام دلسوزی کنی یا بگی من می دونستم! من فقط می خواستم.... می خواستم این قهر بیخودی تموم بشه. دیگه هیچ وقت حرفی از اون ماجرا نزن. فعلاً خداحافظ.

بهناز با گریه تند تند گفت: باشه باشه. خداحافظ. ممنون که زنگ زدی.

بهراد غرید: خواهش می کنم.

و تماس را قطع کرد.

رو به فرشته که با لبخند نگاهش می کرد، کرد و با لحن مضحکی گفت: من یه فرشته ام!

لبخند فرشته عریضتر شد. با اطمینان گفت: هستین.

بهراد بی حوصله گفت: برو بابا! بیا اینم فبلت صحیح و سالم! یه قهوه فرانسه هم بذار.

فرشته از جا پرید. با لبخند فبلت را برداشت و به طرف قهوه ساز رفت.


نظرات 11 + ارسال نظر
مهرآفرین یکشنبه 14 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ب.ظ

دوباره سلام...
یه سوال...من چه طوری میتونم یه الهام بانوی دائم برا خودم پیدا کنم؟؟؟
من نوشتنو خیلی دوس دارم.ولی متاسفانه الهام بانو جان من گهگداری به عنوان کاربر مهمان میاد یه جمله ای بیتی چیزی میپرونه و میره....
تازه بقیشم میندازه گردن خودم....منم دمارم در میاد تا تمومش کنم...
راستی...سلامتونو به مادر گرام رسوندم...گفت مرسی.خوشحال شدم.سلام منم برسون.
آره دیگه..فهلا خدافظی...

علیک سلام
اگه راهشو پیدا کردی به منم بگو :D من از صد باری که قصد می کنم بشینم یه پست بنویسم یکی دو بارش رو موفق میشم. بقیش همش دارم به الهام جان التمااااس می کنم که بیاد! تازه می دونم چی می خوام بنویسم هاااا! ولی الهام جان همیشه یاری نمی کنه که جمله ها ردیف بشن. ولی در کل تمرین و بازهم تمرین... من بیست و پنج ساله که دارم می نویسم و هنوز به جایی که می خواستم نرسیدم. با وجود این که از پیشرفتم ناراضی نیستم. ولی خب وسع و استعدادم در همین حد بوده.

متشکرم. سلامت باشن
خداحافظت

soheila یکشنبه 14 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:04 ق.ظ

کار الهام بانو حرف نداره
مثل همیشه بجا و بموقع بود شاذه جونم ...
اصلاً اون بستنی خوشمزه ها حیف بود نخورده اب بشه .
تازه مراسم اشتی کنون هم داشتیم . چی بهتر از این
دست گل خودت و الهام بانو سلامت شاذه جونم

نظر لطفته :)
متشکرم عزیزم
واقعا حیف بود :)))
والا! اقلا داد و بیداد فرشته به یه جایی رسید :D
سلامت باشی سهیلا جونم

نازلی شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:02 ب.ظ

به به چه پست های پشت سر همی:)))))))

عزیزم بهراد خیلی گوگولیه:) دوستش دارم:)

دست شما و الهام بانو هم درد نکنه

خیلی مرسی :)))

خوشحالم که خوشت میاد :))

خواهش میشه :)

سیندخت شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام شاذه جون من فهمیدم جریان چیه الهام بانو از مشغله شما استفاده کرده ،پست این دفعه رو داده خواهرش رویا بانو نوشته .ولی دستش درد نکنه همچین تحولی .... به نظرم خیلی خوب بود دست شما هم درد نکنه

سلام عزیزم
جدی میگی؟ غلط نکنم همینطوره :))))
خواهش می کنم :)

مهرآفرین شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:50 ب.ظ

سلام شاذه جون...آخی مرسی....خیلی ناز بود...
میگما بهراد سرش به یه چیزی فرا تر از سنگ خورده....چه مهربون...چه خوووب!!
الهام جانم فک کنم سرش به کوه یخ خورده....خیلی زود زود مبادش...به جا من ازش تشکر کنین....
میگم...الان که فبلت درس شد هنوزم نیازه یکی دیگ بگیرن عایا؟؟؟؟؟؟
راستی الهام جان چقد فکر بهراده....تو هر قسمت یه فرد جدید به خانوادش اضافه میکنه...
این تشبیه نه تو بد ترینی نه بقیه فرشته خیلی باحال بود. .کلی فرشته تو فرشته شد...
عاغا...اونجاش که فرشته به بهراد گفت چیزی بین من و شما نیست..!!! دلم برا بهراد سوخت
بازم تشکر و خدافظ.....

سلام عزیزم
خواهش می کنم
بهراد از اولشم همین بوده. کمبود اعتماد به نفسش رو پشت بداخلاقی قایم می کرده
چی بگم والا. به یه جایی خورده خلاصه :D چشم. مرسی :)
آره انگار حسابی نگران تنهایی این پسره اس :D
فرشته تو فرشته یه چیزی مثل شیر تو شیره :))
من حتی دلم برای فرشته هم سوخت! طفلکی امیدی به بهراد نداره :(
خواهش میشه. خدانگهدارت ♥

یلدا شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:03 ب.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

وای شاذه من انقده اومدم خوندم کامنت نذاشتم دیگه روم نمیشد کامنت بزارم . حالا که دیدم بهراد به آبجیش زنگ زد منم گفتم خجالت نداره که دختر بگو چقده ذوق کردی وقتی بدون انتظار دیدن پست جدید صفحه رو باز کردی و دیدی قسمت 20 چقده ذوق کردی

خواهش میشه یلداجان. ممنون که روشن شدی و کامنت گذاشتی :*
خوشحالم که ذوق کردی :*

زینب شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:37 ب.ظ http://khaterehaye20.blogsky.com/

وای چقدر چسبید !! یه پست شب ِ امتحانم
یکی بعد امتحانم !!

تنکیو مای الهام اند شاذه !

راستی سلام !

عاقا خداییش این بهراد خیلی بی اعتماده به خودش !
کاش فرشته بهش می گفت دوسش داره این از عذاب وجدان دربیاد زودتر بره فرشته رو خواستگاری کنه از مامان باباش..بعد ...آخی...! آخی..!
این دوتا خیلی بهم میان !!

بهراد نوشت : دیگه نیا اینجا کامنت بخون ، تو قراره با فرشته ازدواج کنی !! زشته ! قباحت داره ! مردم چی می گن ؟

الهام نوشت : شیطنت نکن اینقدر !! من که می دونم این کارای بهراد تقصیر توئه !!

شاذه نوشت : بسی بسیار مچکریم ! خیلی خیلی چسبید و به قولی بسی حال داد !

برم یکمی درس بخونم !
فعلا ....
بازم از اینکارا بکنین !!

مرسی! نوش جان!

خواهش میشه. علیک سلام ♥

آره طفلکی بس تنها مونده حسابی اعتماد به نفسشو از دست داده :)
کاشکی کاشکی :D


بهراد بگو چشم مادمازل! :D

الهام تو هم بگو چشم مادمازل! :D

خواهش میشه مادمازل! :D

موفق باشی ♥

سعی می کنم :D

دختری بنام اُمید! شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:09 ب.ظ

خیلی ذوق زده شدممممممممممممممممممممم
ممنون شاذه جونمممممممممممممممم:*
ببخشید سلام
خوبین؟
انقدر ذوق کردم که سلام یادم رفت
در هر صورت بهراد نیاز به له شدن داره، هی دخملک مارو اذیت میکنه
آخی خواهرا چرا انقدر طفلکین آخه؟!!!!!!!!

قابل شما رو نداشت :)))
خواهش می کنممممم
علیک سلام :* ♥
خوبم شکر خدا ممنون. تو خوبی عزیزم؟
والا! حقشه! یه بار ببینه که داره چکار میکنه!
خواهرا همیشه عاشق و نگرانن.... ذات مادرانه است. کاریش نمیشه کرد....

ارکیده صورتی شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:00 ب.ظ

به به به قسمت جدید!!!
وای سلام
انقده خوووووبه وقتی انتظار نداری و همینطوری وبو باز میکنی بعد یوهو قسمت جدید وای انقد ذوق کرم
دم فرشته گرم بابا! حقش بود این بهرادِ لوس
ممنون شاذه جونم
شاد و سلامت باشی بانو و خدا قوت
دوستت دارم عزیزم :*

:)))
علیک سلام ♥
خوشحالم که ذوق زده شدی و این همه انرژی مثبت میدی :*
آره والا! یه بار باید با خودش روبرو میشد!

خواهش می کنم گلم :*
زنده باشی عزیزم :*
منم دوستت دارم :*

بهار خانم شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:40 ب.ظ

وایییییی چه می کنه این الهام بانووووووو
الهام جان همنی جوری تند تند بنویس

بعلهههههههه :D
الهام بگو چشم :D

sokout شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام شاذه جون
سوپرایز شدم
دست الهام بانو درد نکنه
خیال منو از بابت بستنی و سیب زمینی راحت کرد
شاذه جون فکر کنم دیده راجع به وکالت نوشتم سخته رفنه سراغ چیزای خوشمزه
میگم تا الهام بانو در نرفته قسمت بعدم بنویس

سلام عزیزم
حتی خودمم سورپرایز شدم :)))
آره والا :)))
منم حسابی نگران بودم :)))
زدی تو خال! نقشه های شوم الهام جان رو لو دادی :D
همینو بگو! هی داره تو سرم چرخ می زنه ولی یه عالمه کار دارم. کاش تا شب به همشون برسم، جونی هم برام بمونه که نصف شب بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد