ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

آدمی و پری (پایان)

سلام به روی ماه دوستام
ممنون که با وجود غیبت طولانیم بازم تنهام نذاشتین و فراموشم نکردین
پایان این قصه رو بالاخره نوشتم و یه قصه ی جدیدم شروع کردم که الان میرم ویراشش می کنم و انشاءالله میذارم.
ببخشید که کمه... هنوز دستم راه نیفتاده و راستش از بس لطف کردین خجالت زده شدم و برگشتم
ایام به کامتون باشه انشاءالله 

شاهد ماشین را روشن کرد. اما قبل از این که راه بیفتد، شیدا دست روی دست او گذاشت و در حالی که حیرت زده به در خانه ی عمو نگاه می کرد، پرسید: شاهد این کی بود؟

شاهد پشت سرش را نگاه کرد. در حالی که ماشین را از پارک خارج می کرد، بی تفاوت پرسید: کی کی بود؟

+: اِ وایسا شاهد! اون دختره که رفت تو خونه ی عمو! یه دختر جوون بود. با کلید در رو باز کرد رفت تو.

شاهد از کوچه خارج شد و گفت: به من و تو ربطی نداره.

شیدا معترضانه گفت: شاهد اون عموی منه!

شاهد با خونسردی گفت: عموت یه آدم عاقل و بالغه. دلیل نداره برای کاراش به تو جواب پس بده.

+: خب من که نمیگم جواب پس بده. فقط می خوام بدونم اون کی بود! اککهی! این شاهپر وزوزو هم که دوماد شد رفت! اگه بود الان ته و توشو در میاورد.

_: باید یادآوری کنم که خوب نیست آدم اینقدر فضول باشه؟

صدای زنگ پیام گوشی حواس شیدا را پرت کرد. بدون جوابی به شاهد گوشی اش را برداشت و پیام را باز کرد. از طرف عمو بود. آن را بلند خواند: شیداجان گلناز عزیزم همسر منه. ولی به دلایلی الان نمی تونم علنیش کنم. ندیده بگیر.

شاهد پرسید: خیالت راحت شد؟

+: نه نشد! این گلی خانم نصف عمو پرویز سنش بود!

_: به تو هیچ ربطی نداره!

شیدا لب برچید و غرق فکر رو گرداند. شاهد هم در سکوت به راهش ادامه داد. جلوی در خانه ی پدر شیدا توقف کرد و گفت: خانم آخر خطه. بفرمایید.

شیدا سر بلند کرد و نگاهی به او انداخت. ملتمسانه گفت: فقط یه سؤال...

شاهد بدون حرف نگاهش کرد.

شیدا ادامه داد: عمو همین چند روز پیش به من گفت که اصلاً زن نمی خواد... پس...

شاهد با اعتراض ملایمی جمله اش را قطع کرد: شیدا!... تمومش کن. فراموشش کن. اگر کسی خلاف نظر تو زندگی می کنه دلیل این نیست که حتماً اشتباه می کنه.

شیدا آه بلندی کشید و گفت: من اگه امشب از فضولی مردم همش تقصیر توئه!

_: چرا تقصیر من؟ سر پیازم یا ته چغندر؟! عموت رفته زن گرفته. نوش جونش! منو سننه؟

شیدا غمگین نگاهش کرد.

شاهد به طنز گفت: تو رو خدا اینجوری نگام نکن غصّم میشه! باشه منم میرم زن می گیرم. یه زن جوونتر و خوشگلتر از زن عموپرویز!

شیدا با مشت به بازوی او کوبید و گفت: تو بیجا می کنی تا وقتی من زنده ام به زن دوّم فکر کنی!

_: خانم من! عزیز من! زن دوّم چی چیه؟! من غلط بکنم! منظورم جناب عالی بودین! بد گفتم؟ معذرت می خوام. ببخشین. زن عموپرویز جوونتر و خوشگلتره. این جوری خوبه؟!

+: اههه شاهد من اعصاب ندارم تو هم هی اذیت می کنی ها!!!

شاهد خندید و در آغوشش کشید. با تمام وجود به او قول داد برای همیشه کنارش بماند و خوشبختش کند.

 

پایان

شاذّه

24 / 7/ 93




نظرات 8 + ارسال نظر
مهدیس دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 08:34 ب.ظ

آدمی و پری

http://moon30.blogsky.com/1393/07/24/post-391/%D8%A2%D8%AF%D9%85%DB%8C-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-
از اطلاع رسانیت متشکرم. فعلاً این لینک قسمت آخر داستانه تا فرصتی پیش بیاد و پی دی افش رو اصلاح کنم.

مهدیس یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام
رمان قشنگی بود خسته نباشید
ببخشید رمان که دانلود کردم این پست آخری توش نبود چند صفحه آخر سفید بود ، بیزحمت یه چکش بکنید
مرسی

سلام
خیلی متشکرم
کدوم یکی؟

سهیلا یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:15 ق.ظ

قربون دستت شاذه ی عزیزم . ببخش که اینقدر دیر اومدم .
خیلی ممنون برای همه ی لطف و محبتت....
داستان زیبایی بود و خوشحالم که مثل همیشه به خوبی و خوشی به سرانجام رسید .

خواهش می کنم. این چه حرفیه؟ خیلی لطف داری. ممنونم ♥

خورشید دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:19 ب.ظ

شاذه جونم سلام. خیلی خیلی مرسی. آخه من دوست ندارم تا داستان تمام نشده بخونمش. از اینکه همش تو فکر باشم بعدش چی میشه خوشم نمیاد. الانم دل آروم همه داستان را خوندم. خیلی جالب بود. شاید اگه کمی طولانی تر بود بهتر بود ولی باز هم دوستش داشتم و امیدوارم با کمک الهام جون و پری های مهربون داستان بعدی را زودتر بنویسی. منتظریم و باز هم مرسی

سلام خورشیدجون
خواهش می کنم. صبر کردنش منطقی تره. ولی من یکی نمی تونم: ))) چند تا داستان دنباله دار دارم می خونم و هی حرص می خونم تا قسمت بعدی بیاد :))) کاملا هم نویسنده هاشو درک می کنم و بهشون حق میدم با اینحال حیرونم: )))
خیلی از لطف و محبتت ممنونم ♥

sokout یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:31 ق.ظ

ی ذره ناقص بود
ولی عالی بود

یه کمی :-D
ممنون

ارکیده صورتی شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:32 ب.ظ

خیلی ممنون شاذه جون.
همین که تو خماری آخرش نموندیم خیلیه.
خوب شد که زن عمو هم پیدا شد :))
بوس بوسی :*

خواهش می کنم گلم
فقط جمعش کردم ولی سعی کردم خیلی عجولانه و قاطی نباشه
بله: )))
بوووووس :-* ♥

حانیه شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:54 ق.ظ

سلام شاذه جونم
الهی .
عموهه هم خوشبخت شد .
دستت درد نکنه .
عالی بود .

سلام حانیه گلم
مرسی عزیزم

گلی جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:24 ب.ظ

ای جانم! یعنی به قربونتون برم!! همچینی نیشم باز شده بود که مامانم از کنارم رد میشد پرسید، چیه، خبریه؟؟ :)))))))))))))

بوس سفت به شما :*

زنده باشی گلی جونم. خیلی ممنونم از اطلاعاتی که دادی. هرچند نتونستم استفاده کنم ولی از آشناییت خیلی خوشحال شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد