ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

آدمی و پری (6)

سلام سلام
خیلی خیلی کار دارم و حس نوشتن یه جایی وسط دریایی از مشاغل مختلف گم شده. گمونم باید یه چیزی گره بزنم پیدا بشه :دی
خواهش می کنم ننویسین چرا کم نوشتی چون واقعااااا فرصت ندارم و همونطور که گفتم ذهنم هم یاری نمی کنه. همین الان دوازده تا پیراهن برای اتو کردن و چند تا خرده کار دیگه منتظرمن که باید برم.
دوازده تا کامنت هم اینجاست که فرصت جواب دادن ندارم. خیلی خیلی از لطف و مهربونیاتون ممنونم.

پ.ن آلبالو آدرست اشتباه بود. دوباره بذار.


 

کنار آمدن با غم از دست دادن رویای چندین ساله اش از آن چه فکر می کرد سخت تر بود. از هر اتفاقی یاد خشایار می افتاد. از هر حرفی... هر خاطره ای... وای به وقتی که به اجبار با او روبرو میشد. انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم دست به دست هم داده بودند تا هرروز بهانه ای برای دیدن خشایار پیش بیاید!

هنوز به هفته نکشیده بود که عمو زنگ زد و با خبر خواستگاری خشایار آخرین بازمانده های امیدش را هم فرو ریخت. از آن طرف هم نوشین پیام داد که از دعای خیرت بالاخره مامان و بابا راضی شدن و خشایار داره میاد خواستگاری!!!

از دعای خیرش؟؟؟ پوزخندی زد و با قلبی فشرده به گوشی اش چشم دوخت.

عصر جمعه مامان و بابا هم به همراه خانواده ی عمو به خواستگاری نوشین رفتند. شیوا پیش دوستش بود و شیدا تنها ماند. از بعدازظهر خودش را سرگرم کرده بود که فکر نکند. ظرفهای نهار را شسته بود. خانه را جارو زده بود و بالاخره وقتی که در پشت سر مامان و بابا بسته شد، خسته و غمگین روی مبل افتاد.

صدای شاد و خندان شاهپر توی خانه پیچید: نبینم غمتو عشق من!

شیدا با بی تفاوتی سر برداشت. شاهپر به سقف چسبیده بود و حرف میزد: اصلاً مگه شاهپر مرده که تو دنبال اون خشی بی خاصیتی؟ خودم شوهرت میشم خیلی بهتر از خشی!

+: مزخرف نگو شاهپر. بهشم نگو خشی خوشم نمیاد.

_: د نه د! اومدی نسازی. خشی خان دیگه صاحاب داره. اونی که باید تعیین کنه بهش چی بگیم خودشه و نوشین خانم.

+: شاهپر خفه میشی یا خفه ات کنم؟

_: اوه اوه چه خشن! بی خیال بابا! دوستته مثلاً! تازه نمی خواست که نارو بزنه. از کجا باید می دونست که دلت پیش خشی خان گیره؟

+: دلم از همین می سوزه. نوشین واقعاً لیاقتشو داره. اگه نداشت زمین و زمون رو بهم می دوختم.

_: خب پس میشی زن خودم! دی دیری دی دیم!

+: ترجیح میدم تا آخر عمر مجرد بمونم! اصلاً تو هیچ کاری برای من نکردی. قرار بود حسابی از خجالتم در بیاین. اون خواهرت که رفت و گم شد تو هم که فقط ورد زبونت عاشقتم عاشقتمه! اگه عشق حالیته، اگه می فهمی که به من مدیونی، بگرد همین حالا نیمه ی گمشده ی منو پیدا کن. همین حالا!

شاهپر با چهره ای غمگین از سقف دل کند و پایین آمد. روبروی او روی زمین نشست و پرسید: پس خودم چی؟

+: خودت تو دنیای اجنه دنبال جفتت بگرد. من نمی تونم کاری برات بکنم. حالا هم بگرد نیمه ی گمشده ی منو پیدا کن. زود! نمی خوام تو نامزدی اینا مثل بدبختا با حسرت نگاهشون کنم.

شاهپر با دلخوری گفت: اگه اونی که می خوام راضی میشد که آویزون تو نمی شدم. چی میگین بهش؟ از من خیلی سره.

+: خب تو طبقه ی خودت دنبال زن بگرد.

_: نمیشه. نیست. یعنی از وقتی اونو دیدم دیگه هیشکی رو نمی بینم. هزار سال گذشته ها ولی هنوز دوسش دارم.

+: هنوز مجرده؟

با حرص گفت: آره بابا. هیشکی براش کافی نیست.

+: باشه. اون با من. تو نیمه ی منو پیدا کن من پری خانمو راضی می کنم.

_: نمی تونی راضیش کنی ولش کن. بیا باهم عروسی کنیم خوشبخت بشیم.

+: دهه شاهپر! حرف گوش کن دیگه. گفتم راضیش می کنم یعنی می کنم دیگه. بگرد نیمه ی گمشده ی منو پیدا کن.

_: آخه من این آقای نصفه نیمه رو از کجا پیدا کنم؟ بعد که پیداش کردم چیکارش کنم؟ دلت خوشه ها!

+: شاهپر!!!!

_: بااااشه...

ابر آبی رنگ دود شد و از سقف بیرون رفت. شیدا نفس عمیقی کشید. دستهایش را پشت سرش بهم قلاب کرد و سرش را عقب برد.

اگر شاهپر می توانست.... آیا می توانست کسی را بیشتر از خشایار دوست داشته باشد؟ دلش نمی خواست تمام زندگیش به مقایسه بگذرد. آهی کشید و برخاست.

نظرات 14 + ارسال نظر
سپیده1991 یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com

آقا من نظرم مال پست هفت بود اشتباهی برای این یکی گذاشتم!!

اشکالی نداره :-D ♥

سپیده جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:18 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com

سلااااااااااااااام ! خوبی شاذه عزیز؟
ایشالله که حالت خوب هست و حالا کوچولو ها!!
این رمانت خیلی باحال ! با اینکه تخیل داره ولی بی نهایت ملموسه
شیدا و شاهد
چقدر ش تو این داستان هست!
اتفاق جالبی واسشون افتاد
الان به این فکر میکنم کاشکی منم یک جن داشتم نیمه گمشده من پیدا می کردددددددددددددد!!
منتظر ادامه اش هستم!
همه پست ها رو میخوندم ولی نمیدونم چرا حسش نبود نظرم بزارم
شرمنده!!

سلااااام
ممنون. خوبیم شکر خدا. تو خوبی عزیزم؟
متشکرات!
آره نمی دونم چی شد که این همه شین شد: )))
کاشکی!
می نویسم ایشالا
مرسی. مهم نیست. درک می کنم. من که نه وقت می کنم وبلاگا رو بخونم نه نظر بدم :-[

رها14:-) پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:29 ب.ظ

این شیدا هم حوصله داره ها... نیمه گمشده:))))) مجردی و عشق است:))
به نظر من نیمه گمشده نباید پیدا شه ک... در اون صورت میشه نیمه قبلا گمشده یا نیمه پیدا شده:)))
بعله من نمیدونم با این همه هوش و ذکاوت چدا فیلسوف نشدم پس؟
کلی ممنون:**********

ها والا بلا! از پست بعدی بهش میگیم نیمه ی پیدا شده :)))
فیلسوف هستی خودت خبر نداری :))
خواهش :*****

گل سپید سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:20 ب.ظ http://gole3pid.blogsky.com/

یه چی بگم اینو یه جا خوندم یاد شیدا افتادم؛ چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار...! نیمه گم شده ات را کامل بیابی...!!
همینجوری بودا اصلا فک نکنی واسه این که از خشایار خوشم نمیادا اصلا این دلیلش نبود
میگم شاذه جون این والیبالیستارو دیدی چه قد وهیکلی دارن یکی این مدلی خوبه من کاملا از این مدل خوشم میاد
کلا این که من روزی چن بار سر میزنم ببینم قسمت جدید گذاشتین یا نه بعله من چنین آدمیم ؛البته بگما من کاملا درک میکنم سرتون شلوغه ولی خب دیگه چه میشه کرد یه نمه عجولم

چه جمله ی جالبی! دقیقاً وصف الحال شیدا!
منم از خشایار خوشم نمیاد :دی
می سپرم به مربیشون یه خوبشو سوا کنه بفرسته خواستگاریت :دی
شرمنده. منم که شلووووغ....

مهرآفرین شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:36 ب.ظ

شاذه جون...داستانات خیلی نازن...خیلی هم به دل میشینن...فقط آدم نصف جون میشه تا داستان بعدی رو بنویسی...البته فک کنم من خیلی هولم...
چون تو این چند روزه هم همش داشتم داستانای قبلیتو چند بار چندبار میخوندم تا شاید قسمت بعد رو هم بنویسی...ولی بازم مرسی...چون داستای قبلی هم خیلی عالی بودن...مخصوصا پروژه ی پر ماجرا...مگه نه؟؟؟؟؟
شاذه جون...یه خواهش...نمیشه داستانو یه کاری کنی که خشایارو شیدا به هم برسن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من با اینکه این چیزا به سنم قد نمیده ولی درکش میکنم...پسر عموشه...همش جلوی چشمشه...داغون میشه ها...
البته باور قصد دخالت ندارم...دلم میسوزه...
به خاطر داستاناتن مرسی...امیدوارم موفق باشی

مرسی مهرآفرین. لطف داری.
عزیزم نوشتن هزار برابر از خوندن سخت تره! شاد نوشتن هم که اصل کار منه صدبرابر از غمگین نوشتن سخت تره! همه ی اینا رو بذار کنار همسر و چهار تا بچه و خونه و زندگی و مسئولیتهای دیگر من! باور کن بیشتر از این در توانم نیست.
من نمی ذارم خشایار و شیدا بدبخت بشن. قول میدم :)
خواهش می کنم. سلامت باشی

سمانه جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:05 ب.ظ

بامزه داره میشه ، خیلی خوشم آمد <3

ممنونم دوستم :)

ارکیده صورتی پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:13 ب.ظ

بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات
بهترین هدیه به امام زمان (عج ) ترک یک گناه است
جای امام زمان(عج) در دل و جان ماست؛ مواظب باشیم آقا را خانه خراب نکنیم.
هر روزی که می گذرد، یک روز به ظهور امام زمان نزدیک تر می شویم؛ اما به خود امام زمان چطور؟
سلامتی و تعجیل در فرجش "صلوات"

♥♥♥♥♥

نرگس پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:12 ب.ظ

آخی چقدر دلم برای شیدا سوخت.
خاله جون چه مامان بودن و خونه داری سخته و پر مشغله است!

غصه نخور خوب میشه.
خدا رحم کرده کار بیرون ندارم. موندم این مامانای کارمند چه جوری از عهده ی زندگیشون برمیان!

سهیلا پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:58 ق.ظ

سلام شاذه جونم...
مرسی که بازم برامون وقت گذاشتی عزیزم....
خیلی دلم برای دختر گلمون سوخت... خشایار بی توجه ... حقش همون نوشین هست ... اصلا یه نیمه ی گمشده ی هلو برای دخترمون پیدا کنه این اقا شاهپر ...همین خشایار خان انگشت به دهان بمونه ... پس طفلی شاهپر هم که دلسوخته ست بچه مون ... چه همه سال هم هست که زجر میکشه از غم فراغ .....

دست گلت درد نکنه شاذه ی عزیز و مهربون ... کاش من خودم جن بودم میومدم مثل برق کارهاتو برات میکردم که خسته نشی عزیزم...

سلام سهیلاجون
خواهش می کنم خانم گل
غصه نخور. حتما یه نیمه ی هلو پیدا می کنم ;-)
فراق عزیزم. دلبندم. فراغ یعنی رهایی! من آخرش از دست این قاف و غین تهرونیا خودمو می کشم :-D

خواهش می کنم عزیزم. لطف داری. ممنون از همراهی و مهربونیت ♥

silver پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:09 ق.ظ

حالم اصن خوب نبود
مرسی پست جدید گذاشتی
یکم روحیم عوض شد :)

ولی...
چرا کم نوشتی ؟!
فرار :))))))))))))))

تاتا

آخ آخ چرا؟ چطوری آخه؟ :'(
خواهش میشه

عاشقتم یعنی: )))))))


تاتا

گل سپید چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:35 ب.ظ http://gole3pid.blogsky.com/

من کلا فصل امتحانارو دوس ندارم
ولی هم چنان منتظرم نیمه گم شده شیدا و شاهپرو ببینم
الان من یک عدد گل پژمرده افسرده هستم که چرت و پرت زیاد میگم
ولی این یکی کاملا راستکیه با عقل سلیم (!) میگم ممنون برا پستای خوشگلت شاذه جونم
سلام

فصل مزخرفیه :-\
منم منتظرم :-D
آخی خدا نکنه
خواهش می کنم گلم
علیک سلام :-)

سپیده چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:32 ب.ظ http://realsense.persianblog.ir

ممنون که با همه این مشغله ها بازهم مینویسی عزیزم ...خسته نباشی....
ای بابا نیمه گمشده ادم همونیه که دوست داشتنش قابل قیاس با کسی نیست

خواهش می کنم گلم. ممنون
درسته. خودشه

ارکیده صورتی چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:34 ب.ظ

سلام شاذه جون.خدا قوت بانو.
حالم خوش نیس شاذه جون...میشه شیدا این جناب شاهپرخانو یه روز به من قرض بده؟ فقط برای اینکه خدمت یه نفر برسه که حال من همچین خوب شه!!!
ممنون که با همه مشغله هات فکر ما هم هستی خانوم گل

سلام ارکیده جونم
سلامت باشی ♥
خدا نکنه خوش نباشی :-( انشاءالله هرچه زودتر خوشحال بشی ♥

خواهش می کنم عزیزم ♥

گلی چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:56 ب.ظ

شاذه خانم تشکر!

اگه یه پری پیدا کردم، بهش میگم برام یه ساعت برنارد پیدا کنه، یکیم بفرسته برا شما

چه شرط خوبی بستن...خوشمان آمد!

فعلا :*

خواهش میشه گلی جان ♥

آفرین! بفرست بیاد. ساعت برنارد خیلی به کارم نمیاد. ترجیح میدم بیاد کارهای سخت و سنگین رو برام انجام بده. هفته ای یک بارم کل دکور خونه رو عوض کنه دلم باز شه :-D

امیدوارم یه نصفه نیمه ی خوب براش پیدا کنه :-D

:-* ♥

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد