ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

دوباره عشق (پایان)

سلام
ببخشین که نیستم کم میام...
امروز عزیزی رو از دست دادیم. دل و دماغ ندارم. فعلاً داستان رو جمعش کردم تا بعد...

مهراب به دنبالش رفت. به یخچال تکیه داد و گفت: چه سکوتی! یه چیزی بخون.

مهشید با تعجب پرسید: بخونم؟ چی بخونم؟

مهراب سری تکان داد و گفت: هرچی عشقته. فرقی نمی کنه.

مهشید کوتاه خندید و گفت: منظورتو نمی فهمم.

مهراب متعجب پرسید: چی رو نمی فهمی؟! خب یه ترانه بخون!

مهشید رو گرداند. از توی ظرف شسته ها یک قاشق برداشت و گفت: خب همینو نمی فهمم! تو نبودی جلوی چشماتو خون گرفته بود چون داشتم آواز می خوندم؟!

مهراب متبسم گفت: خب اون موقع زنم نبودی.

مهشید او را از جلوی یخچال کنار زد و پرسید: چه فرقی می کنه؟

_: دلم نمی خواست شیفته ی صدات بشم. واقعاً رفته بودم تو بحرش.

+: خب که چی؟

_: چی که چی؟ یعنی برای تو فرقی نمی کرد یه مرد نامحرم با شنیدن آوازت از خودش بیخود بشه؟

+: خب فرق که می کنه... ولی چیزی که برام باورش سخته اینه که اون مرد خسته ی عصبانی اصلاً صدامو شنیده باشه. من داشتم واسه خودم زمزمه می کردم.

_: حالا همچین زمزمه هم نبود! کم کم داشت اوج می گرفت و اتفاقاً که صدای خوبیم داری!

مهشید کاسه ی آش را از توی ماکروفر برداشت. هم زد و گفت: ولی اون شب عصبانی بودی. از همه چی عصبانی بودی. باور این که از من... از صدام خوشت اومده باشه خیلی کار سختیه.

مهراب کاسه را از او گرفت. بشقابها را هم برداشت و گفت: از تو عصبانی نبودم. از خودم دلخور بودم که اینقدر تحت تاثیرت قرار گرفتم. می ترسیدم کاری بکنم که درست نباشه. اونم من که همیشه به اراده ام می نازیدم و مطمئن بودم تا خودم دلم نخواد هیچ کس نمی تونه توجهمو جلب کنه. خب تا حالا اتفاق نیفتاده بود.

مهشید ابرویی بالا برد و با لبخند پرسید: واقعاً اتفاق نیفتاده بود؟ یعنی می خوای باور کنم یه مرد سی ساله مجرد تا حالا دست از پا خطا نکرده؟ هیچ کس هیچ وقت توجهتو جلب نکرده؟ حتی خانم وکیل همسایه؟

چهره ی مهراب سخت شد و گفت: اگه توجهمو جلب کرده بود که ده سال پیش باهاش ازدواج کرده بودم.

مهشید سری تکان داد و گفت: آره نظر سمانه هم همین بود.

_: این مزخرفات چیه که ذهن تو رو باهاش پر کرده؟

+: اون هرچی تونست بهم گفت و سعی کرد قانعم کنه که عاشقت نشم.

شانه ای بالا انداخت. خندید و گفت: ولی شدم.

مهراب در آغوشش کشید و گفت: دل به دل راه داره. تقصیر دل منه که بی قرارت بود عزیز دلم.

تمام شد

دوشنبه ظهر 8/2/93

شاذّه


نظرات 29 + ارسال نظر
رها جمعه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:32 ب.ظ http://leilyasemany.blogfa.com

چقدر همه چی ساده تموم شد.کاش زندگی واقعی هم به این سادگی بود.
خسته نباشی عزیزم

بله... کاش همین طور بود...
سلامت باشی گلم

میس هیس سه‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:53 ب.ظ http://miss-hiss.blogfa.com/

تسلیت میگم عزیزم ، میدونم گفتن این جمله کافی نیست ، اما واقعن متاسفم ...
.
من دلم میخواست بیشتر رمانتیک میشدن این دوتا ، اما خب اینم یه جورش بود دیگه ، خدا رو شکر که به خوبی و خوشی تموم شد ، دوستشون داشتم ، هم شخصیتهای داستانُ ، هم قلم عالی خودتُ :*

خیلی از محبتت ممنونم دوست من. لطف داری...

بله... هرکار کردم رمانتیک نشدن!
خیلی متشکرم عزیزم :*

بلورین دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:00 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

سلام شاذه جونم
تسلیت می گم...ایشالا باقی عمر خانواده ت باشه...
من هنوز نتونستم این داستانت و تموم کنم...بس که تنبلم...کلا مدتیه نتونستم زیاد بیام اینجاها...هیچ کدوم ار دوستان و نخوندم...واقعا دلم براتون تنگ می شه ولی امان از این تنبلی من

سلام عزیزم
خیلی ممنونم. سلامت باشی
اشکال نداره. بی خیال... :)

سهیلا پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:28 ق.ظ

سلام شاذه جون ...
بهتری ان شاءالله؟ نمیدونستم جطوری میتونم احوالبرسی کنم اینه که فکر کردم از این طریق نظرات رو میخونی .
امیدوارم ارومتر شده باشی . میدونم غم از دست دادن عزیز محو نمیشه ولی خوب روزمرکیها باعث میشه که به اجبار با شریط کنار بیایم . خصوصاً که عزیزای دیکه هم کنارتون هستن که محتاج توجه شمان .
خدا به شما و خانواده ی عزیزتون سلامتی بده ...
از راه دور میبوسمتون شاذه جون .

سلام سهیلاجون
شکر خدا خیلی بهترم... ممنونم از لطف و توجهت.
بله .... روزمرگی شوک رو برطرف می کنه و یک ته نشین غم میمونه که انگار باید باشه... بهرحال دوره ی سوگ باید طی بشه.
متشکرم از مهربونیت. امیدوارم خودت و همه ی عزیزانت سلامت باشین.
بوس

sokout دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام شاذه جونم
امیدوارم حالت خوب باشه
جات خیلی خالیه
اینجا همیشه جایی بود که غصه هامون یادمون میرفتم
ایشالا که هیچ وقت غصه نداشته باشی

سلام عزیزم
شکر خدا بهترم. ممنونم از لطف و محبتت. میایم به زودی

رها یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

متاسف شدم . تسلیت می گم !
خسته نباشی و ممنون که نوشتیم [بوسه]
بی قرار منتظر داستان های زیباترت...

ممنونم از محبتت. لطف داری
خواهش می کنم. امیدوارم ناراضی نباشی
متشکرم

سپیده1991 چهارشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:01 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com/

سلااااااااام !
واااااای ایشالله غم آخرتون باشه ! از دست دادن یک عزیز خیلی سخته!
امیدوارم از این به بعد همیشه به شادی باشین!
جالب تموم شد !
دوسش داشتم
دیگه زیاد لج بازی میکردن!!

سلااااااام!
خیلی ممنونم. بله خیلی سخته :(
سلامت باشی
ممنونم از مهربونیت :)

nashenas سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:47 ب.ظ

سلام تسلیت میگم.اما نظرم رو رک میگم چون خودتون همینجوری هستید داستانهاتون علی رغم اینکه شروع خوبی دارنوخوب ساختهو پرداخته شدند همشون یا نود ونه درصدشون هول هولی جمع شدن گویا خخواستین بگین خوب این دو تا هم به هم رسیدن .همیشه برای تموم کردن داستان وقت و دل و دماغ ندارین متاسفم که نقدم تنده ولی نظرم هست نگین حالا مصیبت دیدم که میتونستین بذارینش بعدا چون این داستان که خیلی کش اومده بوووود

سلام
ممنونم
نقدتون کاملا پذیرفته است و احتیاجی به امضای ناشناس نداره.

سمیرا سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ب.ظ

تسلیت میگم شاذه جون انشالله غم آخرت باشه . خدا به بازماندگان صبر عنایت کنه
پیییییییییییییر شدم تا داستان تموم شد چقده زیاد طول کشیدددددددددددد
بازم ممنون که با همه ی این مراسمات و عید و سفر مشهد و بیماری و شیطنت بچه ها تونستید تمومش کنید
راستی فایل ورد رو بدید پی دی اف کنم براتون آپ لود کنم
دست شما بی بلا
ایشالله برین کربلا

متشکرم سمیراجان
الهی آمین
بله طولانی تر از معمول شد...
خواهش می کنم. نظر لطفته
ممنونم. انشاءالله می فرستم
سلامت باشی
الهی آمین! دلم بدجوری تنگ کربلاست :(

خاله سوسکه سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:50 ب.ظ

سلام عزیزم
خدا رحمتشون کنه
ان شاالله هم نشین اولیاء الهی باشن
خدا به شما هم صبر بده

ممنون با اینکه حالت خوب نبود برامون داستان گذاشتی و به یادمون بودی

براشون فاتحه و آیة الکرسی می خونم ، برسه به روحشون
فکر کنم حدیث که برای رفتگان اگه ایة الکرسی بخونید از خوشحالی بلند می خندن

می بوسمت
خدانگهدارت باشه

سلام دوستم
الهی آمین
متشکرم

متشکرم از لطف و محبتت

بوس
سلامت باشی در پناه خدا

گل سپید سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:19 ب.ظ

ناراحت شدم ،از دست دادن عزیز سخته ولی اون خدایی که میبره صبرم میده
ممنون برای اینکه با این حالت نوشتی
سلام امیدوارم خوب باشی

شرمنده دوستم... ممنونم... خدا کنه...
خواهش می کنم گلم
مرسی از لطفت

sokout سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:09 ق.ظ

سلام شاذه جون
تسلیت میگم غم آخرت باشه
داستان فدای سرت ایشالا همیشه سالم و سرحال باشی

سلام عزیزم
خیلی ممنونم. سلامت باشی گلم

سهیلا سه‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:05 ق.ظ

سلام شاذه جون ...
خیلی متاسف شدم عزیزم . بقای عمر بازمانده ها باشه . خدا بهتون صبر بده . مرک حقه ولی همیشه قبول از دست دادن عزیز حیلی سخته ... از خدا طلب ارامش روحش رو دارم .
برقرار و سلامت باشی شاذه جون .

سلام سهیلاجون
خیلی ممنونم از لطف و همدردیت. سلامت باشی گلم

! دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:55 ب.ظ http://didar-e-nazok.blogfa.com

خسته نباشی شاذه جون
تسلیت میگم.

سلامت باشی عزیزم
ممنونم

جودی ابوت دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:04 ب.ظ http://whenurnot.blogfa.com

شاذه جونم تسلیت میگم خدا رحمتشون کنه

با اینکه این داستان رو خیلی دوست داشتم و دلم میخواست بیشتر ادامه پیدا میکرد، اما البته و صد البته که خودت برام خیلییییییی عزیزتری و الان فقط دلم میخواد زودتر به حال و روز همیشگی ات برگردی و سر حال بشی
الهی که تو این موقعیت هم به فکر خواننده هات هستی
خیلی مواظب خودت باش گلم

متشکرم عزیزم. خیلی ممنونم دوست من

ممنونم از لطف و مهربونیت. سلامت باشی

دلم برات تنگ شده بود جودی جان. ممنون که آدرس گذاشتی

رها14:-) دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:09 ب.ظ

اوخی سلام :********
خدا رحمت کنه :((((
و خدا صبرتون بده:**********

سلام عزیزم :********
رحمت شده هستن :(((((
ممنونم :******

باران دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام
خداقوت .ممنون از داستانت
خدا رحمت کنه عزیزتون رو
همچنین صبر بده به کل خانواده تون.
اللهم صلی علی محمد و ال محمد

سلام
سلامت باشی
ممنونم. الهی آمین

[ بدون نام ] دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:24 ب.ظ

تسلیت میگم عزیزم.ایشالله خداصبرتون بده.
ولی مجبور نبودی تمومش کنی.میشد چندوقتی صبرکنی.مامنتظر میموندیم;)

ممنونم دوست من. سلامت باشی
شرمنده... کار نصفه اذیتم می کنه... ببخشید...

حانیه دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:09 ب.ظ

سلام عزیزم
تسلیت...
مرسی از داستان قشنگت .

سلام حانیه جونم
ممنونم از لطفت

رها دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام خانومی درک می کنم غمتو انشالله خدا صبر بده

داستان مهم نیست الان حق داری خانوم
حوصله نداری
من همیشه منتظرم و یه خواننده خاموشم

سلام عزیزم
خیلی ممنونم از لطف و محبتت. مرسی که هستی

عاطفه دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 05:43 ب.ظ http://sentimental.blogfa.com

سلام شاذه جون
تسلیت میگم، هیچ وقت غمگین نشی

سلام عزیزم
ممنونم. سلامت باشی

ارکیده صورتی دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:57 ب.ظ

سلام شاذه جونم. تسلیت میگم عزیزم. خیلی ناراحت شدم گلم. خدا رحمتشون کنه.ان شاالله همیشه شاد باشی عزیز دلم.خدا صبرتون بده.
ان شاالله با یه حال خیلی خوش برگردی شاذه جونم.
مواظب خودت باش عزیزدلم.
بوس بوس

سلام ارکیده جونم
متشکرم عزیزم. خیلی ممنونم از این همه محبتت دوستم.
سلامت باشی و خوشحال همیشه

بوس بوس

مهشید دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:15 ب.ظ

وای واقعا ناراحت شدم...خیلی درد بدیه...تسلیت میگم شاذه جان..
پایان داستانم خوب بود ولی واقعا شوکه کننده...فکر میکردم بیشتر ادامه داشته باشه...ولی مثل همیشه عالی...
موفق باشی...
ایشالله زودتر یه اتفاق خوب بیاد و حالت رو بهتر کنه
تا برگردی دلمون برای خودت و دکتر مهراب اخمو تنگ میشه

متشکرم مهشید جان. خدا نکنه ناراحت باشی

نظر لطفته. شرمنده که نتونستم ادامه بدم...

سلامت باشی

متشکرم. خدا کنه...

ممنونم از لطفت

Maryam دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:11 ب.ظ

salam shaze aziz
binahayat narahat shoodam
khoda biyamorzadeshoon va az khodaye bozorg baraye shoma sabr arezoo mandam

ay kash dastanoo tamoom nemikardi azizam, ma mitonestim sabr konim

be hal hal mamnoon

va ishalla ghame akharetoon basheh
amin

سلام دوست من
ممنونم از همدردیت. ببخشید ناراحتتون کردم... متشکرم از محبتت


اصلاً دیگه توان این که بهش فکر کنم نداشتم. کار نصفه اذیتم می کنه. شرمنده که بد تموم شد

ممنونم

گلی دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ب.ظ

تسلیت می گم.

متشکرم گلی جان

برگ سبز دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام
تسلیت میگم
غم آخرتون باشه و خدا صبرتون بده

سلام
ممنونم دوستم

زینب دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:01 ب.ظ http://khaterehaye20.blogsky.com

سلام !!
شاذه جونم...چی شده ؟
خیلی ناراحت شدم ... داستان که مهم نیس...مهم خودتی . امیدوارم که خدا بهت صبر بده عزیزم .

پایان داستان هم با اینکه یهویی بود ولی خوب بود...

امیدوارم زودی حالت خوب بشه گلم .

سلام...
چی بگم زینب... یکی از آشناها... خیلی برام عزیز بودن. خیلی ... :((((
ممنونم از محبتت عزیزم....

متشکرم

زری دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:30 ب.ظ

خسته نباشید
خیلی لوس تموم شد توقع پایان جذاب تری رو داشتم

می دونم. حالم خوش نیست

غزل دوشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:26 ب.ظ

ای بابا مامانی تسلیت می گم امیدوارم غم اخرت باشه و مثل همیشه صبور باشی مواظب خودت باش مرسی که می نویسی
بعدشم که حالت خوب شد بیا بوس بهت

ممنونم غزل جون. می بوسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد