ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

دوستی دات کام (4)


سلام به روی ماه دوستام

اینم یه قسمت دیگه از دوستی دات کام

شعر شد





Neda Sharafi to Alireza Maham


نیما منو نمیارهههه.... میگه میخوام برم با رفیقم بگردیم تو بشین سرجات..... نمیتونی مخشو بزنی؟ کپک زدم تو خونه....
پررو نشی ها.... ولی خدا وکیلی بیرون رفتن با شما دوتا خیلی کیف میده.... نوید اینا که یه بند دارن لاو میترکونن.... دوستای خودمم بیحالن....
علی رضاااااا راضیش کن لطفااااا... آیکون پلک زدن با مژه و‌گوش مخملی....



Alireza Maham to Neda sharafi
جاااان علی رضا؟! گمونم جواب این همه عشوه اینه :دی
حال کردی نفوذ کلام رو؟! حالاچرا تیریپ رژیم برداشتی؟ اینقدر زحمت کشیدم بیای بیرون حالا یعنی چی من فقط سوپ و سالاد می خورم؟ نداشتیما!
بس این نیما چشم غره میره رودررو هم مجبورم ایمیل بزنم! زندگیه داریم؟



Neda Sharafi to Alireza Maham


دیروز کلی پول ویزیت دادم و دیدم لاغر نشدم هیچ.... دو کیلو هم چاق شدم.... همش تقصیر اون پیتزاهه ست.... کورتون هم چاق میکنه البته.... دکتره میخواست کله مو بکنه....
نیما هم از هر طرف میره بهم متلک میزنه.... گمونم براش افت کلاس داشت با خانومایی که یه پرده گوشت بهشونه بره بیرون که منو میپیچوند.... چی گفتی بهش که راضی شد؟ برای آینده میخوام....
وای چقدر دلم دسر میخوادددد




Alireza Maham to Neda sharafi


یه پیتزا دو کیلو؟ تازه برش آخرشم که من خوردم! نه بابا ربطی به پیتزائه نداشت. تقصیر من نیست!
نیما مزخرف میگه ولش کن. باید ورزش کنی همین! به جای دکتر پول بده برو باشگاه.
باهاش مردانه حرف زدم. به کار تو نمیاد :دی
گفتم که بریم بستنی، گفتی نه. البته منم رو همین حساب تعارف زدم :دی وقت نداشتم. ساعت ده شده بود. باید میومدم داروخونه. الانم سه و نیمه گشنم شده. هیچ خوراکی به درد بخوری هم این اطراف پیدا نمیشه. به نظرت چند تا استامینوفن بخورم سیر میشم آیا؟!


Neda Sharafi to Alireza Maham

وایییییی نیما همین الان راجع به ترانه بهم گفت. قراره من کم کم مامانو راضی کنم که سری بعد که اومد کارامونو بکنیم بریم خواستگارییییی.... چقدرم خوشگلهههه.... بیخود نبود دل نمیکند بیاد اینجا.....
او آر اس بخور بهتره :دی


Alireza Maham to Neda sharafi


از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت می کنم. چون نیما محاله دل بکنه! بدجوری گلوش گیر کرده. ما که بخیل نیستیم. خوشبخت بشن الهی!
این پیشنهادات تو منو کشته! پاشو بیا داروخونه دوتایی او آر اس بزنیم :دی


Neda Sharafi to Alireza Maham
من یهو امشب بهم الهام شده ادامه تحصیل بدم.
Alireza Maham to Neda sharafi
کابوس شدی. برو بگیر بخواب بچه.



Neda Sharafi to Alireza Maham
میگم من یادم اومده که وقتی هفت سالم بود تو و نیما بهم میگفتین ننر.... چقدرررر هم سرم کلاه گذاشتین بماند....
از دیشب تاحالا که تو و نیما رو باهم دیدم دوباره احساس میکنم همون دوست از خودراضی نیما هستی که به هیج وجه قابل اطمینان نیست.... ببخشیناااا
هنوزم احساس میکنم باید بشینم بخونم برای فوق.... آبان ثبت نامه گمونم

Alireza Maham to Neda sharafi
ای بابا یه کم از اون تاریخ گذشته ها! بگذر از ما! الان من عذرخواهی کنم حله؟!
نیما که برگشت جنوب. اهل ایمیل بازی هم نیست. تو هم که حرف نزنی... هیچی دیگه... هی زندگی... هعیییی...
بخون. منم تشویقت می کنم. شاید اگه فوق بگیری یه شغل مناسب با رشته ات پیدا کنی.

Neda Sharafi to Alireza Maham

ببین این رشته منم بدرد بخوریش در حد آبیاری گیاهان دریاییه.... فوقشم همینه دیگه لابد...
شغلم که هیچ....
میخوام مخ مامانو بزنم بریم مسافرت.... پیشنهاد مامان پسند نداری؟




Alireza Maham to Neda sharafi



ای بابا تکلیفتو با خودت معلوم کن جانم!
نخیر پیشنهاد ندارم. باید برم دیدن نامزد مربوطه. اصلاً حوصله ندارم. نازنین باهاش تو پارک قرار گذاشته. از این خزتر میشه؟ می خواد بچه شو ببره پارک، شوهرش همکاری نمی کنه، قرار شد من برم دنبالش بعدم بریم دنبال دختره و بریم پارک صفاسیتی! (آیکون سبز!)
بهش گفتم از این دختره خوشم نمیاد قشقرقی راه انداخت دیدنی! یکی از دلایلش این بود که فوق لیسانس داره و من قدر نمی دونم! ولی دلیل مهمترش که خلع سلاحم کرد همون مامان جان بود که هنوز امیدواره من یه روزی تغییر عقیده بدم!
بابا ما زن نخوایم کی رو باید ببینیم؟!
مشخصه اعصاب ندارم؟!

Neda Sharafi to Alireza Maham


باشه میرم درس میخونم.
ای بابا عجب گیری افتادی با این نامزد بازیت :)))
ما داشتیم میرفتیم مشهد ولییییی یک عدد خواستگار پیدا کردیم. مامانش مامانمو میشناسه وضع مالی و تحصیلاشم خوبه. تک فرزنده.... تنها ایرادش اینه که دندونپزشکه!
منم قصد ندارم چیزی به نیما بگم :دی البته دارم زیر گوش مامان میخونم واسه نیما زن بگیریم و آیا کسی رو‌پسندیده و کاش یه آدم غریبه جدید باشه.... ولی بازم باید تلافی دیر گفتنشو بکنم.





Alireza Maham to Neda sharafi


آخیش! نازنین و فرزند و نامزد مربوطه را رسوندم و آمدم داروخونه. دارم از خستگی میمیرم بس دنبال این بچه دویدم. بیبی سیتر به این لندهوری دیده بودی؟ نازنین با دخترخانم حسابی رفیق شده و کلی بهشون خوش گذشت. یه بنده خدا هم اون دور و بر بود که با بلال و بستنی و شام ازشون پذیرایی کنه، بچه شم نگه داره که آب تو دلش تکون نخوره!
نامزدی بی خیال... آدم می تونه از دایی بودن استعفا بده؟ من خسته ام...
از من می شنوی همین الان یارو رو ردش کن بره. نامزد داشتن دردسر داره.
پ.ن زنگ زدم به مامان گفتم از دختره خوشم نمیاد. گفت با عجله تصمیم نگیر. بازم فکر کن. نازنین خیلی ازش تعریف کرده!


Neda Sharafi to Alireza Maham
حالا چار روز نبینیش میای غر میزنی دلم تنگ شده داییییی
دو سه بار دیگه به مامانت بگی قبول میکنه.
دلت بسوزه. خواستگارم بلوند هم هست ظاهرا :))))


Alireza Maham to Neda sharafi



ببینم نیما هم بود به همین پررویی بهش می گفتی خواستگارم بلونده؟!!! بابا دستخوش! دخترم دخترای قدیم!
امروز ظهر که از خواب بیدار شدم مامانم با عذاب وجدان میگه حالا واقعاً خوشت نمیاد؟ حیف نیست دختر به این خوبی؟
گفتم من که رو حرف شما حرف نمی زنم. ولی این یکی واقعاً به دلم نیست!
گفت مامان دختره زنگ زده گفته دختر جواب منفی داده!
آخه چرا منو تو معذوریت قرار میدن؟ چرا؟!


Neda Sharafi to Alireza Maham

خوب بلونده چیکار کنم؟ تازه امشب هم با خانواده میان اینجا.... نمیدونم چرا همش تصویر ذهنی که ازش دارم با عینک دندونپزشکی و مته ست.... زنش بشم ینی؟
الان تبریک بگم بهت ینی؟


Alireza Maham to Neda sharafi


زنش بشی؟ نه واسه چی زنش بشی؟ نه این که عاشق دندونپزشکایی!! حالا یه خواستگار رو رد کنی رو دست مامانت نمی مونی جوش نزن.
آره تبریک بگو. حتی حاضرم سورم بدم. ولی خیلی احساس سبکی نمی کنم. یه حس مزاحمی ته دلم میگه حالا مامان با انرژی بیشتری اقدام می کنه و من الان اصلا تو مودش نیستم.
از نیما چه خبر؟ به مامانت نگفتی؟
امروز زنگ زدم بهش جواب تلفنمو نداد. اینم واسه این که دلت خنک شه :دی


Neda Sharafi to Alireza Maham
واقعا فکر کردی میخوام زنش بشم؟
الان تو مهمونخونه نشستن منم منتظرم وقتش بشه چایی ببرم.
خب بلوند هم نیست حتی! انگار تو‌وایتکس خوابوندنش. و سی و‌پنج سالشه!!!
مامان به نیما گفت. ولی اصلا ابراز احساسات نکرد. ترانه اینقدرررر دلشو‌برده؟


Alireza Maham to Neda sharafi



چه می دونم. از دیوونه بازیای تو بعید نیست یهو دل از کف بدی!
اه ه ه همه ی حساب کتابا بهم ریخته اعصاب ندارم. از فردا انبار گردانی داریم. سه چار روز گم می شویم. از انبار گردانی بدم میاد. مغز من گنجایش این همه عدد ندارههههه
رفتم تقاضا دادم برای داروخونه. میگی میشه؟ کاش بتونم مخ نیما رو بزنم باهام شریک شه. البته اگه ترانه خانم داروندارشو به غارت نبرده باشه!

نظرات 12 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:08 ق.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

یاد اون موقع ها که داروخانه داشتیم افتادم ... کامپیوتر نداشتیم ... خودمونو با جدول و مجله و روزنامه سرگرم می کردیم ... البته یه آتاری هم داشتیم از این کوچیکا!!!

یادش به خیر
ببینم تو توضیحات داروخونه زدن سوتی خاصی ندادم؟ من تا حالا داروخونه نزدم

لیلی دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

مشکا خیلی بزرگی برامون پیش اومده هر کدوم از دوستان پیامم رو میخونن یه صلوات بفرستید واسه حل مشکلم


یه ادم کلاهبردار داره با پارتی تموم داراییمون رو میبره خواهش میکنم مرسی

اوه متاسفم. انشاءالله به آسونی حل بشه

لیلی دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:44 ب.ظ

تنکس زود زود بنویس دلم میخواد

خواهش می کنم

[ بدون نام ] یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:40 ب.ظ

*سبحان الله یا فارج الهَم و یا کاشف الغم فرج همی و یسر امری و ارحم ضعفی و

قلة حیلتی و ارزقنی من حیث لا احتسب یارب العالمین*

حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا می کند

متشکرم

مینا یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 ب.ظ

اخی می بینم که این آقاعلیرضا یه اکشنی از خودش نشون داد.میگه اگه اینو رد کنی رو دست مامانت نمی مونی

آره ترسید یهو قبول کنه

دختری بنام اُمید! شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:48 ق.ظ http://123zendegi.persianblog.ir

روند این داستان رو دوست دارم، ممنون عزیزم، داره عالی پیش میره

متشکرم از لطف و همراهیت عزیزم

سارگل جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام خیلی شیرینه ممنون خانم گل

سلام
خیلی ممنونم عزیزم

سپیده جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com

هوووووووووورا
خب طفلیا هم میخوان چرا خانواده ها اقدام نمیکنن !
گناه دارن این دوتا

خیلی قشنگ بود

خانواده ها برای هر دوشون آرزوهای بهتری دارن! هر دو طرف فکر می کنن اون یکی براشون کمه! دلشون می خواد با بالاتر از خودشون بپرن
خیلی ممنونم

shalil جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ب.ظ http://khaterate-shalili.blogsky.com/

سلام!
این پسته به نظرم از قبلی جالب تر شد!

مرسی از پست تپلت!

خیلی مرسی!!!!!!!!!!!!
اون تیکه الهامش باحال بود!!!!!!!

سلام!
متشکرم! خدا کنه اینطور باشه
خواهش می کنم

sokout جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:36 ق.ظ

تشکر وری ماچ

یور ولکام دیر

مهشید جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ق.ظ

چرا اینا بهم ابراز علاقه نمیکنن؟شیطونه میگه خودم یه میل بزنم علیرضا خودم اقدام کنما...من خیلی هم دارو ساز هارو میدوستم
خلاصه به ندا بگو هواسشو جمع کنه...داستان من و منوچ رو گذاشتی آخر من حوصلم سر رفته میام علیرضا رو برمیدارم واسه قصه خودم ندا بمونه و منوچ

اگه ابراز علاقه کنن داستان تموم میشه که :))
آره می خوای آدرسشو بهت بدم؟
هواس که سخته ولی میگم حواسشو جمع کنه
باشه هرجور میلته. من موافقم

goli پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ

اآخ جون مرسی!!
بوس به شما :**

خواهش می کنم عزیزم
بووووس :****

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد