ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

در خاطرت می مانم (پایان)

سلام دوستام 

اینم چند خط پایانی در خاطرت می مانم. انشاءالله به زودی با بقیه ی چشمهای وحشی میام.


ضربه ای به در اتاق خورد و مهشید از پشت در پرسید: نمیاین بیرون؟ دلمون آب شد!

ایمان پرسید: آماده ای؟

نهال نفس عمیقی کشید و آرام گفت: نمی دونم.

ایمان شانه ی او را فشرد و گفت: بیا بریم. من مواظبتم!

نهال خندید و به همراه او برخاست. پشت سر ایمان پناه گرفت و باهم از اتاق بیرون رفتند. مهشید بلند کل کشید. همه تبریک گفتند.

پدر ایمان پرسید: به سلامتی به توافق رسیدین؟

ایمان نگاهی به نهال که داشت از خجالت آب میشد انداخت و لبخند زد. نهال بیشتر خودش را پشت سر او قایم کرد. همه خندیدند.

پدر ایمان گفت: نه نمیشه. تا بله رو از خود عروس خانم نشنوم باورم نمیشه.

نهال روی اولین صندلی نشست و سر به زیر انداخت. ایمان خندید و با خونسردی گفت: به این راحتی که نیست. قراره چند بار دیگه بریم و بیاییم. پاشنه ی درو از جا دربیاریم. ولی قول داده آخرش خوش باشه.

و با عشق به نهال نگاه کرد. نهال با خجالت خندید و سرش را تا میشد پایین انداخت.

اسمعیل آقا گفت: خب یه جواب الان بده. ما هر چقدر دیگه بگی میریم و میاییم.

نهال سر برداشت و آرام گفت: با اجازه ی بابا و مامان... بله...

ایمان از شوق بلند خندید...

 

 

تمام شد

شاذّه

یازده شهریور نود و دو

نظرات 24 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ق.ظ

خیلی خوب بود شاذه عزیز!

خیلی ممنونم دوست من

سارگل پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:11 ب.ظ

خیلی خیلی خیلی ممنون

خواهش می کنم گلم

سارگل چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ب.ظ

شاذه خانمی ممنون میشم فایل ورودی در خاطرت می مانم رو واسم بفرستی منتظر هستم بازم ممنون

خواهش می کنم. فرستادم

بلورین سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:10 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

من هنوز نیمه چشمای وحشی هستم...
خیلی دلم می خواد بخونمش...اونم زودی تمومش کن تا وقتی که فرصت داشتم همه رو یه جا بخونم...
راستی این پست چه قدر کوشولوئه

عذرت موجههه
باشه سعی می کنم
آره خیلی

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ق.ظ http://123zendegi.persianblog.ir

خیلی ساده و قشنگ تموم شد ، ممنون
رضا کوچولو خوبه؟ خودت خوبی شاذه جونم؟

خیلی ممنونم امید عزیزم
شکر خدا بهتره. خودمم الهی شکر... خوبم.

راز نیاز سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:55 ق.ظ

اوففففففففففففففففففففف شاذه جونی مثه همیشه عالی پرفکت حرف نداشت خانــــــــــــــــــــــــــــوم

نظر لطفته عزیزممممم

آزاده دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ب.ظ

سلام شاذه جون :* مرسی برای قصه های قشنگت :) من کل شادی هفته ام همین قصه های شماست :*

سلام آزاده جونم
خوبی؟ خیلی وقته ازت بی خبرم. چقدر دیگه از درست مونده؟
امیدوارم به سلامت و شادی برگردی

رها دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:27 ب.ظ http://3centaur. blogfa.com

سلامی دوباره!
دست دست دستتتتتتتتت...
هورا هورا هورااااااااااااااا...
وا چه جشن سوت و کوری! بابا یکی بلند شه یه قری چیزی!:-)
اها حالا خوب شد!
:-D

سلام سلام
مرسیییییی
آره بلند شو ببینم. بیا وسط

رها دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:09 ب.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

یعنی دیگه آخرش بود !!!
ولی باز هم دستت درد نکنه عزیزم![بوس]

آخر سر و ته هم آوردن
خیلی ممنونم گلم

سارگل دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:17 ب.ظ

خیلی قشنگ تموم شد از روی ریا یا چاپلوسی نمیگم چون شما و من دوستای مجازی هستیم و توی دنیای واقعی همدیگرو نمیشناسیم اما نوشته های شما خیلی به دل من میشینه وقتی داستانهاتونو میخونم احساس خوبی دارم
کی میتونم پی دی اف این داستانو داشته باشم آخه توی قسمت آرشیو رمانهام داستانهای شما توی یک فولدر جداگونست
موفق باشید

خیلی ممنونم. خوشحالم که لذت می بری.
نظر لطفته که یه آرشیو جدا درست کردی
والا از پارسال به این طرف قصه ها رو پی دی اف نکردم. یعنی اصلا فرصت و انرژی هیچ کار اضافه ای ندارم. ولی اگه هرکدوم رو بخوای می تونم فایل وردشو برات بفرستم.
سلامت باشی

سیب دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 ب.ظ http://dar-golestaneh.blogfa.com/

اییی جان
مرسی شاذه جون
خسته نباشید :*:*:*

مرسی سیب مهربونم

ریحانه دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 ق.ظ

سلام
شاذه جونم
واقعا عالی با همه ی این گرفتاری ها
فقط فکر می کنم هر وقت سرت خلوتر شد و انگیزه پیدا کردی یه مقدار پست اهر را طولانی تر کنی خیلی بهتر میشه
الان می دونم واقعا نمی رسی
به هر حال عالی ممنون مرسی

سلام ریحانه جون
خیلی ممنونم از محبتت
کاش بتونم. فعلا درگیر چشمهای وحشی هستم.
خیلی خیلی ممنونم

ارکیده صورتی دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ق.ظ

ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است / برای صادق زهرا مدینه محزون است

دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت / که داغ غربت لیلی حدیث مجنون است
شهادت مظلومانه امام صادق(ع) تسلیت باد

چه مرثیه ی زیبایی! متشکرم. منم تسلیت میگم...

ارکیده صورتی دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ق.ظ

سلام شاذه جون
عزییییییزم...آخی بالاخره نهال بله رو گفت..ای جونم
ما عجله ای برای تموم شدنش نداشتیما!!ما صبرمون زیاده
به هرحال ممنون خانومخدا قوت
انشالله به زودی یه داستان جدید
رضا کوچولو رو هم از طرف من هم بچلونش هم ببوسش
دوستت دارم شاذه جون

سلام عزیزم
ممنووووونم
شرمنده ی همگی شدم
خیلی ممنونم از این همه لطفت
انشاءالله
مرسی از محبتت
منم دوستت دارم عزیزم

[ بدون نام ] دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ق.ظ

خیلی لوس ومسخره وبی مزه وابکی وبدردنخورتموم شد

متشکرم! کاش اقلا اسم و آدرسی از خودت به جا میذاشتی!

گلی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ب.ظ

اِ....چه زود تموم شد :(

ولی مرسی :******

شرمنده
خواهش می کنم :******

آبجی خانوم یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام خانوم. حال و احوال؟. خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم تبریک قالب جدید...
بچه جدید... داستانهای جدید...

البته تو نودوهشتیا همیشه دنبال میکردم داستانهاتون رو ولی فکر میکردم مشغول بچه داری هستین ونمی نویسین فعلا. تا امروز که اومدم و دیدم با با..... با کمک نی نی مینویسن خانوم ...ای ول ...خسته نباشید هر دوتاتون.

سلام آبجی خانم گل! کجایی عزیزم؟
خیلی ممنونم از لطفت
بله باهم می نویسیم سلامت باشی گلم

لیلی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:34 ب.ظ

عالیییییییییی

مرسیییییییییییی

سپیده۱۹۹۱ یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ب.ظ http://rahibeghalbesefidam.mihanblog.com/

سلااااااااااام
هوووووووووووووووووووووورااااااااااا
خیلی عالی بوووووووووود
چشم های وحشی هم بزاااااار
من اونو بیشتر دوست دااااارم
جگوار خیلی باحاله
خسته نبااااااااااشید!!

مرسیییییییییییییییییییییی
چشم. اونم می نویسم به زودی انشاءالله
خیلی ممنونم
سلامت باشی

مژگان یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ب.ظ

سلام ممنون ولی کاشکی توضیحاش بیشتر میشد کم نوشته بودیش آخه میدونی چقدر دلمون واسه آخرش آب شده بود! ولی بازم ممنونم آخرش مثل همیشه شیرین تموم شد

سلام
خواهش می کنم. شرمنده. دیدم دیر شده و یکی از خواننده ها خیلی ناراضی بود و تو پست قبل کلی شاکی بود که مردم رو گذاشتی سر کار و این حرفها... گفتم سریع تمومش کنم. خودمم می خواستم کمی مفصلتر بنویسم اما فرصتی نشد این روزا.
مرسی از لطف و همراهیت

بهار خانم یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:52 ب.ظ

خسته نباشید شاذه بانو [گل]

سلامت باشی بهارجان

سهیلا یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ

به به ....به سلامتی و مبارکی ... خیلی خوبه که لبها همیشه خندان و دلها همیشه شادان باشه ...

خیلی خیلی ممنون شاذه جون ...

سلامت باشی سهیلاجان. متشکرم

sokout یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام مادر خانمی
خوبی؟ همه خانواده خوبن
نخسته بَسیار بَسیار عالی بود

سلام سکوت عزیزم
خیلی ممنونم. خوبیم شکر خدا. تو خوبی؟
زنده باشی. ممنونم

زینب یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:55 ب.ظ http://khaterehaye20.blogsky.com/

تبرییییییییییییییییییییییییییییییییک !
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ !!

من واقعا خوشحالم که اینقدر قشنگ تموم شد ! :-*

آخی...! :-*

راستی...دست شما هم مرسی ! :-*

بچه ها خوبن ؟

اهم...سلام ! :))

مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
:*************************
خواهش می کنممممممممممممممم
خوبن شکر خدا
علیک سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد