ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

دلتنگی (7)

سلامممممم

فکر می کردم سفرمون فرداست ولی امروزه. الانم داریم میریم ایستگاه. ولی الوعده وفا. یه پست کوچولو رو داشته باشین تا برگردم.

این دفعه هم که اصلا نرسیدم ویرایش کنم! غلطاشو بگیرین. اگه بتونم با جی پی آر اس اصلاح می کنم. اگه نه هم که تا برگردم...

روز بعد از شب قدر نوشت: وای به حالتون دیشب دعام نکرده باشین بهرحال دعاتون می کنم

باهم بیرون آمدند. تازه راه افتاده بودند که گوشی امیرعلی زنگ زد. شبنم با خنده پرسید: نادیاست؟

امیرعلی غرغرکنان گفت: نه بابا. اسمشو نیار. خدا رو شکر دیگه زنگ نزده.

بعد گوشی را کرد و گفت: الو شهرام ____ سلام. چه خبر؟ _______ اِ بالاخره حاضر شدن؟ ____ من خونه نیستم. کجایی میام می گیرم. _____ چه خوب! پس یه شامم افتادم. _____ نکنه فکر کردی مجانی کار می کنم؟ _____ آره داداش اینجوریاست. _____ هه هه بچه می ترسونی؟ خب خانمم رو هم میارم خانمت تنها نباشه. _____ آره! چرا نه؟ _____ حالا میاییم می بینی. فعلاً...

گوشی را قطع کرد و گفت: آی بخندم از سرکار رفتنش...

شبنم خندید و گفت: اون نادیا بود می خواستی اذیتش کنی، شهرام چه هیزم تری بهت فروخته؟

_: آخه همینجور معمولی که بهش بگم خیلی بیمزه است! تو هم اینقد نادیا نادیا نکن حالم بد میشه. اَه...

شبنم باز با خنده گفت: اونی که باید حالش بد بشه و حسودی کنه منم نه تو.

_: تو بخوای به نادیا حسودی کنی؟!!! دستت درد نکنه. چی رو با چی مقایسه می کنی!! آخه یه چی بگو بگنجه!

نزدیک رستوران امیرعلی گفت: ببین بیا یه کار کنیم. اول تو برو تو. شهرامم که نمیشناسی. راحت برو سر یه میز بشین. اگه گارسون گفت سفارش بدی، بگو منتظر همراهمم. بعد من میام تو. یه کم سربسر شهرام می ذارم و بعدش تو رو معرفی می کنم. چطوره؟

شبنم خندید و گفت: اون نادیا بود. شهرام چه هیزم تری بهت فروخته که می خوای اذیتش کنی؟

_: شهرام؟! شهرام هیزم تری تو شهر نیست که به من نفروخته باشه. هر بلایی سرش بیارم حقشه. تازه از این داستان فقط سرگرم میشیم. هیچ بلایی سرش نمیاد. برو. برو منم درا رو قفل می کنم میام.

شبنم در حالی که به سختی خنده اش را فرو می خورد وارد رستوران شد. بزرگ و خلوت بود. فقط دو سه میز پر بود و تشخیص این که شهرام کدامست کار سختی نبود. چون یک میز را یک خانواده اشغال کرده بودند و یک میز را دو مرد. پس آخرین میز اشغال شده شهرام و همسرش بودند. شبنم با احتیاط مثل مجرمی که از کنار پلیس رد می شود، رد شد و سر میز بعدی رفت. اما هنوز درست ننشسته بود که نگاهش روی صورت همسر شهرام ثابت ماند. با تردید زمزمه کرد: شیرین؟!

هنوز مطمئن نبود. تا این که شیرین هم به طرف او برگشت. لحظه ای اخم کرد بعد تمام صورتش به شادی شکفت و از جا برخاست.

همان موقع امیرعلی با قیافه ی جدی و درهم وارد شد. ولی شهرام حواسش به شیرین بود که به طرف میز کناری رفت و با هیجان پرسید: شبنم خودتی؟

شبنم با خوشحالی گفت: وای شیرین خیلی از دیدنت خوشحالم.

امیرعلی جلو آمد و از شهرام پرسید: سلام. اینجا چه خبره؟

شهرام شانه ای بالا انداخت و گفت: علیک. ظاهراً آشنا دراومدن. خانمت کو؟

امیرعلی گیج به شبنم که هنوز با شیرین مشغول بالا پایین پریدن و روبوسی بودند انداخت و پرسید: خانمم؟

شهرام ضربه ای به شانه ی او زد و گفت: پروفسور شرطو باختی. امشب مهمون تو. گفتی خانممو میارم. ظاهراً هیچ کدوم از دوست دخترات وقتشون آزاد نبود!

این را گفت و با بدجنسی خندید. امیرعلی هم به خود آمد. با لبهای بسته خنده ای کرد و گفت: حالا می بینیم کی شام میده.

_: قرار نشد بزنی زیرش!

_: نمی زنم. شبنم جان؟ عزیزم...

دست روی شانه ی شبنم گذاشت. شبنم بالاخره با خنده شیرین را رها کرد و گفت: شیرین امیرعلی رو یادت میاد؟ پسر آقامجید...

شیرین ناگهان گفت: واوووو!!! شهرام من هی میگم من عموتو میشناسم... میگی آخه از کجا!!! ما هم محله بودیم! وای شبنم هنوزم لواشک کش میری؟

و غش غش خندید. امیرعلی دست شبنم را گرفت و در حالی که می نشستند گفت: ظاهراً سابقت خرابتر از اونیه که من فکر می کردم.

شبنم پرسید: یعنی یادت نبود آقامجید رو کجا دیدی؟ واقعاً که!!

شیرین خندید و پرسید: حالا آقامجید رو ولش کن. تو کی نامزد کردی ما نفهمیدیم؟

شهرام گفت: یه کلمه حرف حساب! منم همینو می خواستم بپرسم.

شبنم گفت: ما نامزد نیستیم. امیرعلی شوهرمه.

شهرام گفت: امیر بگو سر کاریه.

امیرعلی گفت: سر کار کدومه؟ من گفتم خانممو میارم. اینم خانمم. زنمه.

شهرام با اخم برگشت و گفت: بیخیال بابا... این نم پس نمیده. شماها بگین از کی هم محله بودین؟

شیرین گفت: از زمان مهدکودکمون تاااا... سوم راهنمایی. بعدم که ما دو سال رفتیم اصفهان. اوائل تلفنی می زدیم. بعد اینا تلفنشون خراب شد. بعد ما جابجا شدیم. بعد برگشتیم و نامزدی و اینا... الان سه سالی هست بی خبریم.

شبنم گفت: آره دیگه همینا که شیرین گفت. منم چند روز پیش عقد کردم.

شهرام مشتی به بازوی امیرعلی زد و گفت: این چه عقدی بود که ما خبر نشدیم؟

امیرعلی پوزخندی زد و گفت: موقت. یه هفته دیگه هم تموم میشه. انشاءالله برای عقد دائم خبرتون می کنیم. ولی گذشته از اینها... من شرط رو بردم. زود باش. شام مهمون توییم.

نظرات 25 + ارسال نظر
atefe سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:58 ق.ظ

Alie dastana .mrc

خواهش می کنم

بهار چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ب.ظ http://www.bahari-kamiab.blogfa.com

سلام شاذه جونم عیدت مبارک باشه عزیزم. زیارت هم قبول خانم. خدا کنه زودی قسمت من هم بشه که برم.
شاذههههههههه من فکر کردم این داستان تموم شده بود.
دستت درد نکنه عزیزم

سلام عزیزم
خیلی ممنون. ایشالا
نه تموم نشده :)
خواهش می کنم

میخ فولادی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ب.ظ http://123zendegi.persianblog.ir

فکر کنید سه قسمت رو باهم خوندم، یعنی رئیسم منو نکشه خوبه
هی هیجان انگیزش میکنی به ما هم که فکر نمیکنی
سلام عزیزم، عیدتون مبارک

میذاشتی تو خونه!
سلام گلم. عید تو هم مبارک

متینا و بهاره سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ق.ظ

سلام خانمی
خوبی؟سفر خوش گذشت؟
زیارت قبول؟ما رو که یادت نرفته ان شاءالله و برامون نایب و زیاره که بودی ؟
آقا ما دلمون تنگ پرحرفیهای گذشته شده هر طور شده یک سر اون ور بزن ودرستش کن.
راستی عید فطر مبارک

سلام عزیزم
خدا رو شکر خوبم. تو خوبی؟ جات خالی
به یادت بودم/
خرابه! مشکل از سیستم نتمونه. هرروز پراکسیاش بیشتر میشه. نمی دونم چرا!! تو یاهو آف بذار. یا همین جا. یا جیمیل.

لبخند سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ق.ظ http://labkhandam.blogsky.com/

خواهری اومدی از سفر یا نه بالاخره؟
دعای من و که فراموش نکردی؟

الان رسیدم
نه اصلا!

رها دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

عیدتون مبارک !!!
ممنون که گذاشتین . من اومده بودم ولی نمی دونم چطور و چرا ندیده بودم .
مرسی با مزه بود

عید تو هم مبارک گلم!!
خواهش می کنم. عیب نداره

یلدا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

سلام عزیزم
زیارت قبول
عیدتون هم مبارک

سلام گلم
خیلی ممنونم
عید تو هم مبارک

مهرشین یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:00 ق.ظ http://mehrshin1357.persianblog.ir/

وااااااااااااای یعنی عاشقتم خیلی بهم چسبید اولین وبی که شروع کردم به خوندن تو بودی الان ساعت 4صبحه و من رسیدم به آخرش خیلی کم بود حالم گرفته شدبدوبیا تندی بقیه اش رو بگووووووووو

نظر لطفته عزیزم
چشمممممممم

آهو شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ق.ظ http://ahoo-khanom.blogfa.com

سلام سلام من دوباره پیدا شدم
جدیدا دیگه داستاناتونو تو همین وبلاگ می خونم بسیار جالب بود خوشمان آمد
راستی هم دلم برای خودتون تنگ شده و هم برای وبتون تنگ شده بود. برای همین یهو تصمیم گرفتم براتون کامنت بذارم.
قسمت بعد چطورمیشه آیا؟! یادش بخیر اون قدیما قسمت بعدی رو برای من و فا و نینا تعریف می کردین

سلام سلام
خیلی ممنونم
دل به دل راه داره
نیدونم
یادش بخیر

سهیلا جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام دوست عزیز
کارت حرف نداره !!! مسافرت خوش بکذره انشاا...ه !!!!!
من با کارات تو سایت ٩٨ia اشنا شدم و همه داستاناتو دانلود کردم و دوسشون دارم !!
این داستان هم خیلی قشنکه !!!
موفق باشی !!!!

سلام عزیزم
خیلی ممنونم
لطف داری
سلامت باشی

مینا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ب.ظ

سلام شاذه جون من داستاناتو تو سایت 98ها دیدم خیلی دوست داشتم . اتفاقی وبلاگتو پیدا کردم حالا خوشحتلم که مستقیما داستاناتو میخونم.
همشون عالین.

نونا سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ب.ظ

کوتاه اما قشنگ بود،ممنون.

کاتی سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ق.ظ

سلام شاذه خانوم،
نمی دونم تا حالا شده شب یه چیزی دلتون بخواد صبح بهش برسین؟
دیشب تازه داشتم فکر می کردم این شاذه مرموز کیه؟ دختره؟ پسره؟ اسمتونو تو نودوهشتیا سرچ کردم اما به این نتیجه رسیدم که خیلیای دیگه هم همین سوالو پرسیدن و تا تا صبح درمورد این که کی هستین خیالبافی کردم! الان که اتفاقی اینجارو دیدم هنوز گیجم آخه با خیالبافیام فرق دارین

نمی دونم چی بگم فقط نوشته هاتونو خیلی دوست دارم.
راستی میشه به این خانم یا آقای باقری بگید همه ی نوشته هاتونو با نسخه ی موبایل هم بذارن؟

سلام دوست من
بله شده و همیشه هم برام جالبه
چه جالب! تو تصوراتت چه جوری بودم؟
خیلی ممنون
متاسفانه ارتباطی باهاش ندارم.

پرنیان دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://www.kelkekheal.blogfa.com

سلام عالی بود مثل همیشه
سفر بی خطر مسافرت خوش بگذره دعا هم یادتون نره

F دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام خوش بگذره التماس دعا دارم این پستتونم با این کوتاه بود ولی بازم عالی و جالب بود منتظر پست بعدیتز هستم امیدوارم خوش بگذره بهتون

maryta دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 ب.ظ

ممنون و التماس دعا

آیلین دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ق.ظ http://http:/ashkvalabkhand.blogfa.com

نوشته های کوتاه سخته شده خوندنش آخه عادت کردیم به متن های طولانی
راستی اقای رئیس و خاطرات دانشگاه هم خوندم

سمانه دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ق.ظ http://sana.photoblog.ir/

دستت طلا شاذه جون مرسی که طرز تهیه چیپس و پنیر رو برام گذاشتی حتما درستش میکنم سفرت هم بی خطر خوش بگذره مارو هم فراموش نکن التماس دعا

[ بدون نام ] یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ

حالا که یه روز زودتر رفتین(بسلامتی) ایشالا از اون طرف هم ...سه شنبه منتظر باشیم دیگه؟!

لبخند یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ http://labkhandam.blogsky.com/

سفر خوش بگذره خواهر جونم

میراژ یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ب.ظ http://sparlus.mihanblog.com/

عادت کرده بودیم به پست های طولانی

نگار یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://pashmak.bloghaa.com

میدونی چقدر دلم میخواست یه شخصیت توی داستانای تو بودم ، نه یه شخصیت تو دنیای واقعی ؟ ... :)

راستی من دوباره وبلاگ ساختما :-"

souraj یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام شاذه جون، خوبی خانومی، اگرچه این پست خیلییییییییی کوتاه بود ولی مثل همیشه عاااااااالی بود، بیصبرانه منتظر برگشتنت هستم، انشاءالله به سلامتی برسید و خوش بگذره و با کلی خاطره خوب برگردید، التماس دعا عزیزم، میبوسمت

سپیده یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:11 ب.ظ

اول اول
خوب شد اومدم!!
عالی بود خیلی باحال بود!!
ممنون
سفر هم بهتون خوش بگذره!

مامان تربچه یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:44 ب.ظ http://torobchenoghli.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد