ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

توضیح

سلام


از همه ی دوستان معذرت می خوام. قسمت حذف شده رو دوباره اضافه کردم. الانم اگه خدا بخواد میرم سراغ نوشتن و انشاالله شنبه قسمت بعدی رو می ذارم.

خیلی ممنونم که همیشه همراهم هستین

نظرات 44 + ارسال نظر
مامانی شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ق.ظ

سلام شاذه بانوی نازنین ............
کمی طاقتت رو زیاد کن و از ایده ها ونوشته هات یک ملت چشم براه را محروم نفرما .اما متاسفانه بعضی دلشون می خواد به همه چیز اعتراض کنن.عزیزم اینا داستانه ..قصه س.
دلشون خوشه والا گلم برای ما بنویس که دلمان می خواهد هر روز شنبه باشد ولاغیر.اعتراض به نوشته های شما به این می ماند که از لبخند و دل خوشی ما هم ناراحت باشند..پس برای ما بنویس تا دمی از دنیای پر غصه واقعی به دنیایی که با سخاوت به ما هدیه می دهی پناه می بریم !!!!همیشه سلامت ومقاوم.

سلام مامانی مهربان
خیلی از لطف و محبت و همراهیت متشکرم. قول میدم که به خاطر گل روی شما هم که شده ادامه بدم. لبتون شاد و دلتون خرم باشه همیشه

بوژنه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:03 ق.ظ

بله درست شده ... مرسی

جدی؟! پس چرا خودم چیزی نمی بینم؟!! خدا رو شکر که درست شده. خواهش می کنم

زی زی شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ق.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

واو الهام بانو !
میگم این الیو پیش یه روانشناس ببرش حتما !
هیچیش سرجاش نیست !

همینو بگو. فعلاً افسارش کردم نشوندمش اینجا. چشمام تابتا شده. ولی بد نیست. آپ می کنم بعد میرم می خوابم اگه خدا بخواد...

بوژنه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

مرسییییییییییییییی

خواهش می کنم. تو تغییری می بینی؟ من هرچی رفرش می کنم لینکام از پریروز تکون نخوردن!!! تو ریدر درست شد اینجا نشون نمیده

زی زی جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

سهلام سهلام !
من اومدم !
کی قسمت جدیده رو می ذاری ؟
چرا نیستی ؟ خیلی سرت شلوغه ؟ طلفونکی !
امیدوارم الی جون گل کاشته باشه !

خواستم بگم من حواسم اینجاهه ها !!

سلام سلام
خوش اومدی
خب طبق معمول مهمون داشتم و مهمونی بودم!
الی جون که بییییییییب! اینا فحش بود نصف شبیم خوابش گرفته گمونم! هرچی بهش میگم از موقعیت استفاده کن تا بر و بچ خوابن دو خط به من برسون، خودشو زده به خواب! دعا کن بیدار شه کارش دارم. ملت حیرونن!!!

قصه گو در شمال ! جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام ! شنیدی میگن فردا شنبه اس؟

سلام!
جدی میگی؟ پس چرا تو تقویم من نیست؟!!
مهمون داشتم نرسیدم بنویسم. خدا کنه الهام همکاری کنه الان بنویسم.

عاطفه جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:28 ب.ظ http://Sentimental.blogfa.com

سلام شاذه جونم، خوبی؟
دلم واست تنگ شده بود، خدا رو شکر که نرفتی، وقتی اون مطلب رو خوندم کلافه شدم، نمی دونم چرا به قصه انقدر گیر می دن، اوندفعه هم همینطوری شد که اون وبلاگتو بستی و کلی طول کشید تا پیدات کنم، نرو خوب؟ آفرین دوستم خوندن قصه هات شاید فقط یه ربع بشه اما همون زمان زمان آرامش و فراموشیه از اونایی که دوستش دارن دریغشون نکن :*:*:*:*:*

سلام عاطفه جونم
خوبم. تو خوبی؟
متشکرم عزیزم. خیلی ممنونم. آره... گیر میدن منم که کم صبر و شاکی
خیلی ممنونم از این همه محبتت

シ وシ فرنگی جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ http://lahzeham.blogsky.com

آپم...
نیومدی

امدم

بوژنه جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام

خصوصی من اومد؟؟

سلام
بله. مهمون داشتم. الان دیدم

شایا پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام عزیزم. خوبی؟ انگار که دراما داشتی :)) و انگار که حل شده :دی خدا رو شکر! امیدوارم که شاد و سرحال باشی. باید برم این قسمت داستان رو بخونم.... اینقدر خسته ام که نمیدونی.

سلااااااااام گلم!!! من خوبم تو چطوری؟ کجایی؟ چه خبر؟ خیر باشه خستگیت! خوش گذشته انشاءالله؟
بله خدا رو شکر حل شد. برای تو که تازه نیست. دیگه این موجود آتشین مزاج رو خوب می شناسی :)) خوبیش این بود شدت واقعه به ترکوندن وبلاگ نکشید. شایدم من تجربم بیشتر شده :دی

سمانه پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ http://sana.photoblog.ir/

یعنی من الان اینجوری شدم شازده جان من کی نظر گذاشتم که خودم یادم نیست عزیزم مطمین باش من نبودم الان دارم از تعجب شاخ در میارم من تازه یه هفته میشه که با وبت آشنا شدم همین طور که قبلا گفتم تو 98 یا داستانات رو دنبال میکردم تا حالا از شانس من هم اولین نظری که براتون گذاشتم رو حذف کردید این که گفتی من گفتم برو از عاقد سوال کن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ برام عجیبه چون من اصلا از این نظرات برات نزاشتم

یعنی یه سمانه ی دیگه بوده؟ اوه خدای من!!! اینقدر پکر بودم که به آی پی ها نگاه نکردم. صرفا از روی اسم دو تا کامنت به اسم سمانه رو پاک کردم. خیلی خیلی معذرت می خوام.
ضمنا دوست من، اسم مستعارم شاذّه است به معنی کمیاب. یه کلمه ی عربیه.
بازم معذرت می خوام. اشتباه شده. چند تا کامنت معترضانه باهم رسید و یهو بهم ریختم.

شوکا پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ق.ظ http://roiahaie-aftabi.blogsky.com/

وای ماه من چقدر دلم برات تنگ شده بوووووووود :*
من که نفهمیدم چه خبر بوده اینجا اما بلاخره پیدات کردم دوباره......

واییییییی شوکا جونممممم :**** خیلی خوشحالم برگشتی!
خبری نبود. یه مشکل مختصر بود حل شد :)

رها پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://2bareeshgh.blogfa.com

مثل اینکه بازم نظرم گم شد.
می خواستم بدونم ماجرا از چه قراره.نظر دوستان رو خوندم . خیلی دستگیرم نشده.
یکی به من بگه اینجا چه خبره؟!!!

مسئله شرعی پیش اومده بود بین علما که آیا عقد دختر بدون رضایت خودش جایز است یا نیست؟ بحث شد. منم چون حوصله بحث نداشتم، کلا اون تیکه رو حذف کردم. بعدش بقیه گفتن بذارش. قصه اس. بیخیال و از این حرفا...

زی زی چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:18 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

من بازم فک می کنم بهت ایده می دم..هرچند به قشنگی ایده های خودت نمی شه...!
به هرصورت باید به یه دردی بخورم...!

ممنون میشم گلم...!

زی زی چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:10 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

من همین الان در پی اون نامه اعلام می کنم که من غلط کردم !
ما دیگه نمیریم اونجایی که گفتیم !
خوابامونم غلط کردن !

بابا بی خیال! تجربه ی من بد بود. قرار نیست برای همه نتیجه یکی باشه!
بیچاره خوابات

زی زی چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

مرسی
من ایده دانم در همین حده !
آخه خیلی خواب می بینم که میرم اونجا بعد ازدواج می کنم !
خیلی عجیبه . حالا میرم ببینم به واقعیت می پیونده یا نه ؟
تو هم مشکل داشتی باهاش ؟
یعنی من اصلا نمی تونم برم تو . انقد می ترسم...!

خواهش می کنم
شایدم شد. خدا رو چه دیدی؟!
روشی که تو نامه گفتم برای من جواب داد. تو هم می تونی با یه متخصص مشورت کنی.

سمانه چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 ب.ظ http://sana.photoblog.ir/

به نظر من همیشه یه مشت آدم بیکار نشستن دارن حرف میزنن و ایراد میگیرن از دیگران بهترین کار هم سکوته آخه از قدیم بیخود نگفتن جواب ابلهان خاموشیست امیدوارم با انگستای توانات هم چنان رو کیبرد سیستمت بتایپی و ما هم از خوندن رمانای زیبات لذت ببریم

هی یواش! یکیشون خودت نبودی که گفتی اشتباه می کنم و برم از یه عاقد بپرسم بفهمم اشتباه کردم؟!!!

آزاده چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ق.ظ

شاذه جان من نمی دونم بقیه چی فکر می کنن اما برای من قصه های شما نشونه یه عمر زندگی مه که تنها امیدم همینا بوده... تک تکشون رو خیلی خیلی دوست دارم و هر جوری بنویسی عالی هستن

خیلی ممنونم از این همه لطف و محبت و همراهیت آزاده جونم

دنا سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

من طرفدارتونممممممممممممممم!!!!

این جیگرت بشم دنا جونمممممم

کوثر سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ

واااااااااااااااااااای مرسی که دوباره قسمت آخرو گذاشتی خیلی غصه خوردم وقتی دیدم حذفش کردی خیلی هم عصبانی شدم از دست یه عده آدم کوته بین که ... بهتره هیچی نگم
به نظر من که بهترین قسمت داستانت همین تیکه بود درسته که در واقعیت تقریباً یه همچین اتفاقی هیچ وقت نمیفته ولی ما داستان میخونیم که برای چند دقیقه هم که شده توی یه دنیای صورتی ، یه دنیای پر از شادی ، پر از ستاره زندگی کنیم . ممنون که این دنیا رو بهمون هدیه میدی
راستی سلام

خواهش می کنم گلم
ولش کن...
خوشحالم که لذت می بری
علیک سلام

زی زی سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:52 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

البته خیلی اصراری نیستااااااااا ! ولی من خیلی دوسش دارم...می دونی چون نوشتن مشکلم همیشه باعث بهتر شدنش می شه...یعنی راحتتر می تونم باهاش کنار بیام.
اصلا الانم به امید پیدا نمودون نیمه ی گمشده حاضر شدیم بریم اونجا ! البته هنوز نرفتم...ولی می رم !

این خیلی خوبه!
موفق باشی

زی زی سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

شاذه ... من یه ایده ی خوب راجع به داستان بعدیت دارم که مشکل خودمم هست ... برات میل می کنم دوصفحه ای که خودم نوشتم...!
دیگه خودت بگیر داستان چیه !
آخخخخ ! انخده دوسش دارم !

مشکل منم بود

سمانه سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:18 ب.ظ http://sana.photoblog.ir/

اجازه یه سوال بپرسم؟
نظرم تو پست قبلی چرا حذف شد

معذرت میخوام. خیلی بهم ریخته بودم از انبوه اعتراضات به مسئله ی شرعی ای که هنوزم ازش مطمئنم و نمیخوام سرش بحث کنم.

シوシ فرنگی دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ http://lahzeham.blogsky.com/

سلام شاذه جونم
قبل از اینکه حذفش کنی این نوشته رو خوندم...خودتو ناراحت نکن...
هر قسمت که نباید به خواست خواننده تنظیم بشه...تازه مگه همه داستان ها یه شکله
خب اینم اینجوری
من اگه بودم پای نوشته ای که دوستش داشتم می ایستادم...هیچ جوری هم کوتاه نمیومدم...خواننده باید تابع نویسنده مورد علاقه اش باشه...مگه نه؟

سلام خواهری
منم خیلی وقتا پای نوشته هام ایستادم. اما دلم نمیخواد به دینم توهین بشه

هما دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ http://www.alone55555.blogfa.com

ایول عزیزم خوب کاری کردی

خیلی ممنون

pastili دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:52 ب.ظ

salam tashakor

khoobe torish nashod bacham.bachatoon

kheiliam jaleb shod....20 sad afarin

سلام
ای جوووونم بچم
متشکرم

قصه گو دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ

آخ جون !

شراره دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

ممنون شاذه جون
خیلی داستانه قشنگیه. خوشحالم که قسمت حذفی رو اضافه کردی.
موفق و شاد باشی

خواهش می کنم

مهندس بیسکویت خور دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ http://rainy-girl.persianblog.ir

ببین من دو روز نبودما، چی شده؟

چیزی نشده بود. یه بحث شرعی بود رفع شد.

فاطمه دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام مامانی
خوبی؟ خیلی عصبانیا مامانی

من به عنوان کسی که نزدیک به شش یا هفت سال تو دنیا مجازی میشناسمت و داستاناتو همیشه خوندم
هیچ وقت هیچ وقت ندیدم بدون اطلاع وآگاهی چیزی بنویسی و بهم ثابت شده
اول اگه اینکه چیزی نوشتی دربارش اطلاع داشتی و نوشتی
دوم این داستانه و تو نویسنده اون و داستانو هرجا بخوای میکشی و خواننده باید احترام نوشته های نویسنده رو داشته باشه و اگه خوشش نیمومد نخونه اجباری تو کار نیس
سوم مامانیییییی اعتراض دارم گناه ما چیه معلوم نیس کی آپ بشه

مامانی تورو عصبانی دیدن ناراحتم میکنه و خواستم اینارو بنویسم تو داستانات حرف نداره باور کن اینو از ته دلم میگم و اگه کسی بر علیه تو کار میکنه بدون موفقی و دارن حسادت میکنن

تو شاذه مامانی نویسنده مایی و خواهی بود حتی اگه یه چیز غیر عادی هم تو داستانات بنویسی چه برسه به این که تو این داستان همه چیز عادیه

سلام عزیزم
الان خوبم
خیلی ممنونم از حسن ظنت... بوده یک وقتایی که ندونسته نوشتم. ولی به هرحال سعیم همیشه این بوده و این بار رو می دونستم.
خیلی ممنونم گلم

هما دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.alone55555.blogfa.com

عزیزم چرا پاکش کردی؟نمیکردی تو نویسنده ای و عقیدت این بوده همه هم احترام میذارن به نظرت اینقد خودتو ناراحت نکن گلم

می ذارمش دوباره...
ممنون

مرجان دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام شاذه جون !
خیلی ناراحتم از اینکه قسمتی از داستانتو توی پست قبل حذف کردی ، قبلا گفته بودم الان هم میگم قسمت قبل برام خیلی شیرین وخوندنی و هیجان انگیز بود !
الان ناراحتیم بیشتر از اینه با شناختی که این 4 سال از منو روحیات من و نوشتنهام داری ، بازم دو خط کامنت منو تاب نیاوردی و بغضت رو سر نوشته های خودت شکستی نه رو نظرات من !!
کامنت من فقط در حد نظر بود فوقش در حد غرغر دوستانه که خودت بیشتر وقتها شاهد این غرغرهای من توی نوشته های خودم و جوابی که به کامنت دوستان میدم بودی و هستی ! کامنت من جنبه اعتراضی نداشت ، اگه هم داشت به نحوه داستان نویسی تو نبود شاذه ، اینو صادقانه میگم ! اگه حس کردی کامنت من یه اعتراض بود ، یا یه انتقاد بود ، در مورد اون قسمت از احکام صیغه بود که خودت در جواب به سوال یکی از دوستان نوشته بودی و من اتفاقی خوندمش ! اگه در ادامه کامنتم نوشته بودم "این داستان ضد زنه " به همراه این آیکون ، فقط و فقط از سر شوخی بود که موقع تایپ هم خودم خنده ام گرفته بود حتی فکر میکردم تو هم خنده ات بگیره از این حرفم ! توی داستان نویسی هر کسی آزاده از هر چی خودش دلش میخواد بنویسه و از تخیل خودش استفاده کنه ، اینو خودت میدونی همه میدونن منم میدونم ! من یادم نمیاد توی کامنتم بهت اعتراض کرده باشم که چرا داستانت رو این شکلی پیش بردی و طبق اون چیزی که توی عرف هست ننوشتی !

همه دلخوری من از این سوتفاهمه ! از اینکه طبق برداشتهای شخصی خودمون ، یا مهر خموشی به لب دیگرون میزنیم یا به لب خودمون ! از اینکه هیچکسی تحمل دو خط انتقاد به شوخی یا جدی رو نداره و عوض اینکه با دید مثبت به انتقادها نگاه کنه وجوابهای قانع کننده بده که مسئله بغرنج تر نشه ، صورت مسئله رو پاک میکنه ! باز هم میگم که از نوشته های تو انتقادی نکردم اعتراضی هم نداشتم و ندارم ، انتقاد من توی اون کامنتم به چیز دیگری بود که حالا چون اون چیز ،اتفاقی در داستان تو بود و دیده میشد و من تا قبل از خوندن جوابت به یکی از دوستان دلیل اون چیز رو نمیدونستم و بیشتر شوکه شده بودم ، نظرم رو در مورد اون چیز ، صمیمی و صادقانه در کامنت مربوط به این پستت آوردم و نوشتمش !شایدم تو اون لحظه تو رو با خودم که همجنسمی همدرد میدونستم و میخواستم باهات درددل کنم شاذه ! کامنت من که از نظر تو جنبه انتقادی داشت ، بیشتر نظر خودم در مورد اون قسمت از احکام بود نه اینکه حالا فکر کنم این حکم جزوی از عقایدت هست یا نیست که دیگه بخوام به عقایدت توهین کنم ! حتی یک درصد هم با شناختی که ازت داشتم فکر نمیکردم اینجوری از کامنتم برداشت داشته باشی و جواب بدی و این شکلی واکنش نشون بدی !!
به هر حال با اینکه نمیدونم کجا بهت توهین یا بی احترامی کردم ، ازت یه دنیا معذرت میخوام و امیدوارم هر جا هستی سلامت باشی

خداحافظ..

سلام عزیزم
مرجان جون من نه از تو دلگیرم نه دقیقا به خاطر تو بود. کامنتای زیادی با این مضمون برام رسید. منم این روزا اصلا حالم خوب نیست. الانم به احترام تو و بقیه ی دوستام همه ی نوشته رو برمی گردونم و انشاالله شنبه هم بقیه ی قصه رو می ذارم

coral دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ق.ظ http://cupoflife.blogfa.com/

شاذه خوبی؟؟؟!!
چی شده؟؟؟!!
اینجا هم ناراحتی پیش اومده؟؟؟!! من نمیدونم چرا اینجوری شدیم که فقط به هم دیگه میپریم...جریان چیه؟؟؟!!
من متنی نمیبینم...
حالا الان که خوبی؟؟؟!!
دلم برات تنگ شده بود.همیشه خوب و شاد ببینمت

خوبم...
کجایی؟ دلم برات تنگ شده. این روزا همش تو فکر اینم یه میل بزنم احوالتو بپرسم. خوبی؟

pastili دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ق.ظ

chiiiiiiiiiiiiiiiii shode

man dirooz dashtam mikhondam ke bacham khord zamin

hala nemidonam dava sare chie

benevisin dobare..harki nemikhad nakhone

dastane jalebie...manam faghat farda mitonam bekhonam

هیچی بابا طوری نشده. یه کم بحث شرعی بود رفع شد
ای جیگرو بچم! خوبه الان؟
می نویسم
خیلی ممنونم

مهرشین یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ

وااااااااااای دلم خیلی سوخت که زودتر نیومدم و قسمتی رو که حذف کردی رو نخوندم بابا بی خیال آدمای حرف مفت زن هر کی یه جوره و به یه مبانی اعتقاد داره و همین رو هم تو نوشته هاش منعکس میکنه کاش استقامت میکردی و نوشته ات رو حذف نمیکردی برات بهترینها رو آرزو دارم ضمنا" عکس گلنوش و خیلی دوست داشتم چهره اش شیرین و تو دل برو بود اصلا" نمیتونستم تصور کنم

می ذارمش دوباره...

سمیرا(ثمره) یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام
خوبی آجی جونم
بچه های گلت خوبن؟
چه خبره؟
چرا این روزا همه با نویسنده ها دعوا دارن؟
اون از بهاره جان
اینم از شما!
به خدا قسم که لیاقتمون خوندن همون رمانایی هست که نویسنده محترم و آگاهچشم شخصیت اصلی داستان رو به گنبد طلاااااااااااااااایی!!!!! شاه چراغ روشن می کنه
خب هرکی هر داستانی رو دوست نداره و باهاش ارتباط برقرار نمی کنه میتونه نخونه.مگه زوره؟
من بی تعارف با بعضی نوشته هات ارتباط قلبی نمی گرفتم.خب نمی خوندم.
داشتم فکر می کردم اگه داستان همشو اینجا بود چه اتفاقی می افتاد شاذه جون
فکر کنم انقلاب می شد!!!
چرا میخوایم همه جا عقایدمونو بهم تحمیل کنیم؟
ولی اصلا خوشحال نشدم که گفتی معلوم نیست کی قسمت بعدی رو می نویسی
راستی یه داستان دیگه هم داشتی من چند قسمتشو خوندم و ندارمش تو لیست داستاناتم نیست
اون دختره بود که یکی از فامیلا مامانش فوت شد رفتن به شهر مامانش و بعد روح خاله اشو زیر درخت و رو پله و اینور اونور می دید.
بد جوری فکرمو مشغول کرده
خدا بخواد یک ماه دیگه امتحانا برگزار میشه و نمراتم میدیم و راحت میشیم از دست دانشجوها.دو ماه و اندی برا خودم رمان می خونم
خیلی وقت بود نظر نداده بودما.کلی خوشم اومد
بنویس خواهر به حرف مغرضانه هیشکی هم توجه نکن گلم.
پ.ن
من قبلا گفته بودم نمی خونم ولی همون روز شنبه میام کپی می کنم و برا خودم سیو میکنم
خیلی مواظب خودت باش
من در هر حال نوع نگارشت و شخصیت نازنین خودتو دوست دارم شاذه جونم
به خدا می سپارمت

سلام
ممنونم. تو خوبی؟
نمی دونم...
نه بابا این چه حرفیه
ممنونم از حمایتت

راز نیاز یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ب.ظ http://razeeniaz.blogfa.com

شاذه جونم چرا ناناحنی گریه میکنما ببین هرکی حرفی میزنه از سر عقده و بی جنبه بودنشه همین بابا تو نویسنده ای چی کار به دیگران اینهمه کتاب هس که خیلی از اعتقادات مارو مسخره کرده رد کرده زیر سوال برده بابا هر روزم تیراژ جدید میشن کسی حرفی میزنه که به رمان کوتاه که واسه دل ماهاس من به نوبه خودم که شاغلم تمام وقت جمعه و شنبه به شوق یه کم راحتی خیال و تازه شدن روحیم میام تو وبلاگت دیگه خیلی بچس اونیکه این نظرها رو میده بابا چاردیورای کجازی اختیاری مجازی
اخرش اینکه نمیخوای خلاف اعتقادته نیا کسی مجبورت نکرده یا دعوت نامه برات نفرستاده
شما چادر کفشت پشت دره میای اینجا
تو خونه کسی هم میری باید حرمت بذراری هر جایی حرمت خودش رو داری حالا اینجام فرقی نداره لااقلش حرمت ماها و صاحبش رو داشته باش تویی که ادعات میشه
شاذه جونی کاری به این حرفا نداشته باش جمعه بدی منتظرتم گلم بوس بوس آجی جونم

نه بابا گریه نکن. الان خوبم...
بوس بوس

زی زی یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:47 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

خوب علت تموم این مسائل اینه که ماها بدون تحقیق حرف می زنیم و بیشتر حرفای بعضیا رو کپی می کنیم و می گیم . آخه آدم نباید یه اوشولو تحقیق کنه ؟
این دین به اندازه ای به زن آزادی و جایگاه ویژه داده که تو هیچ فرهنگی و این دین های تحریف شده پیدا نمی شه !
این دوستان نمی دونن یه زمانی توی آمریکا و اروپا زن رو مثه خوک نگه می داشتن . یا بعد از اون مساوات زن و مرد . حداقل برنامه مستند خود بی بی سیو ببینید ...
زنه خودش می گه ماها اشتباه کردیم....این مساوات داره ما رو از بین می بره . ما باید کارای مردونه سخت انجام بدیم .
اونوقت دین اسلام چی می گه ؟ میگه زن لطیفه باید بهش بها بدید ... احترامش کنید...باید برای شیردادن به بچه اش بهش پول بدید ( البته اگه تقاضا کنه ) زن می تونه هیچ کاری تو خونه نکنه . مرد باید خدمتکار بگیره .

تو آمریکام اینطوره ؟
حرصشو نخور شاذه ی گلم !
راستی...تو با من نسبتی نداری ؟ دقیقا همه ی حرفای پست اولت همون حالتاییه که به من دست می ده ! آهان ! تیرماهیی نیستی ؟

زی زی گلمممم خیلی ممنونم از این همه حمایتت

کیانادخترشهریوری یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:08 ب.ظ

چی شده شاذه جونم؟

هیچی گلم...

قصه گو یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ http://ghesego.blogsky.com/

شاذه من اعتراض دارم !
من نمیخوام تو ادامه داستان رو عوض کنی
آخه چرا !
خیلی ام خوبه
هر کی دوس نداره خوب نداشته باشه !
تو زندگیش اون طوری باشه که دوس داره !
چه کار قصه ما داره ؟!
ببین نظر همه مهمه دیگه ؟! من به بودن قسمت دوم رای میدم و البته به تصمیم تو احترام میزارم
هر جور دوس داری چون تهش تو نویسنده اش بودی

من تو وب تو ام، تو تو وب منی
منم نمی خوام. احتمالاً دوباره می ذارمش. هرکی دوست نداره یه ضربدر قرمز اون گوشه هست مال این کاره. گاهی بد میرن رو اعصاب... حالا انشاالله میذارمش دوباره. چند روز دیگه شاید...

بهاره یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ http://my-novel.mihanblog.com/

سلام شاذه جان
چی شد. ما تازه مهمون شده بودیم عزیز وبلاگ زدم. داستانامو از اون سایت کذایی کشیدم بیرون.
نبینم ناراحت باشی.
من تازه کلی به همه گفتم بیان داستانات و بخونن. نکنه ننویسی دیگه ها. من به داستانای خوشکلت عادت کردم. هنوزم گاهی خسته می شم یکی شون و می خونم شارژ می شم.
متظر داستانای خوشکلت هستم. بی خیال یاوه گویان.

سلام عزیزم
طوری نشده. یه کم بحث، منم بی حوصله...
آره شنیدم شمام دعواتون شده! عجب دنیاییه!!
نه گلم. الان ناراحت نیستم
خیلی ممنونم از تعریف و تبلیغت
خوشحالم که لذت می بری
ممنون

نگین یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

من نمیدونم چرا هیچکس نمیفهمه نوشتن یک داستان یا حتی خوندنش لزوما به معنی عقیده ی خاص نویسنده یا خوانندش نیست!
نمیتونن واقعا درک کنن که داستان یعنی تخیل؟ یعنی بسط دادن همه چیز به نحو فانتزی !

واقعا نمیفهمم...
متاسفم واقعا واسه بعضی ها . استعداد ها رو همین جوری میبندن دیکه
فقط میتونم بگم بی خیال شاذه جون:* به این نتیجه رسیدم که خیلی ها خواب نیستن خودشون رو به خواب زدن! پس نمیشه بیدارشون کرد ...

نگین گلی اگه واقعاً جواب این سؤالا رو پیدا کردی به منم بگو تو یه پست با فونت بیست و چهار بنویسم بقیه هم بفهمن!

مرسی گلم. تا شماها رو دارم غم ندارم :*

آره والا...

غوغا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ http://naughty1369.blogsky.com/

سلااااااااااااااممممممممممممممممم شاذه جونم
دلم خیلی خیلی برات تنگ شده بود
ببخشید که این مدت نظر نذاشتم ولی همه داستانای قشنگتو هرشنبه میخوندم
خداروشکر دیروز اودم خوندمااااااااااااااا وگرنه میموند تو حلقم قسمتی که پاک کردی رو
آخه اینا قصه هستن چرا بعضیا انقدر جدی میگیرن
زندگی همش بازیه نباید انقدر جدی گرفت
اونایی که مثلا بهشون برخورده بهتره برن حقشون از جامعه بگیرن نه اینکه زورشون نرسه و عقده۹ هاشونو سر یه داستان خالی کنن
اگر میخوان بجنگن باید برن سراغ اصل کاریا
نه اینجا
مهم اینه که غوغایی خیلی خوشش اومد از سربه هوایی گلنوش
شاذه جونم من جای شما بودم دست به انتهای داستانم نمیزدم هرکی ناراحته نخونه
مواظب خودت باش

موفق باشی و شادزی

سلاااااااااااااااااااااااام
دل به دل راه داره
خواهش می کنم

آره بابا...
همه جور بدبختی هست، گیر که می کنن به قصه های من گیر میدن! انگار من می تونم چیزی رو عوض کنم! بزرگترین جرمم شاد نوشتنه!
متشکرم گلم
سلامت باشی

یلدا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ق.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

شاذه جان تا جایی که من میدونم شما خیلی هم خانم معتقدی هستی
خودتو اذیت نکن عزیزم

خیلی ممنونم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد