ماه نو

داستان دنباله دار

ماه نو

داستان دنباله دار

:)

سلامممم
انشاالله که کاملاً سلامت و سرحال باشین
رفتم دندانپزشکی و دهانم سرویس گشته است.
فعلاً این لینک رو داشته باشین که خیلی ازش خوشم اومد. به زودی می نویسم و خدمت می رسم. اگه این هفته نشد شنبه بیشتر می نویسم.

نظرات 23 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:17 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

میسی نگین گلی

زهرا777 جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

الانخوبی دوستم؟بهتر شدی؟

خیلی ممنونم زهراجون. آره خوبم خدا رو شکر. تو خوبی؟

نگین جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

باز من کتابایی که سرگذشته رو خیلی دوست ندارم مگه خیلی خاصی باشه . در عوض تو سبک کافه پیانو رو خیلی دوست دارم
آره متاسفانه خیلی کمه جایی که کرایه بده واقعا حالا پولش که زیاده هیچی ! آدم جا نداره که این کتابا رو نگه داره :|

جالبه! من که دقیقا نمی دونم چه سبکی دوست دارم! تقریباً همه چی می خونم. بعضیا رو خیلی تحسین می کنم ولی برای یه بار خوندن! بعضیا رو هزار بار می خونم و بازم دوست دارم. مثل نوشته های جرجت هایر که سبک نوشتنم رو ازش ایده گرفتم. کتابهای ماجرایی مثل بعضی از نوشته های جوی فلدینگ، جفری آرچر، سیدنی شلدون و اون یکی که اسمشو الان یادم نیست، کتابی که ازش دوست داشتم شرکت بود. این جور کتابا ماجرایی و عشقی و پرهیجانن. نمیشه روزانه خوند. چند سال یه بار از اول تا آخر می خونمشون. کتابای تاریخی خیلی کم خوشم میاد. ولی دزیره و بربادرفته رو هزار بار خوندم و فیلماشو دیدم. چند تا کتابم هست مال زمان جنگهای جهانی که خیلی دوستشون دارم. مثل کودک سرباز و دریا، به رنگ صدف.
کتاب خوبتر از آن که واقعیت داشته باشه و کتاب برای او از ترجمه های بچه های نودهشتیا رو خیلی دوست دارم. عاشقانه های ملایمین.
تو ایرونیها پدر آن دیگری رو دوست دارم. کتابای نازی صفوی و کتاب همخونه رو دوست دارم. ولی از خیلی افراط و تفریطاشون حرص می خورم.


بخوام ادامه بدم مثنوی هفتاد من بایت!! میشه

نگین جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

تاییدیه ؟

یس!

سوری پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ http://missthinker1992.blogfa.com

دارم فکر میکنم من واسه یه بلوزه ۶ ماهه دارم میرم میدون آزادی پارچه بلوزمو بدم برام دکمه نمیدونم چکار کنن!اگه اضافه پارچه های این لباسمم اندازه چند تا دکمه هست اینارم ببرم.هان؟!
یه فکر دیگه هم داشتم میکردم.چی بود؟!....چوم یادم رفت!!اگه یادم اومد باز میام میگم!

منگنه کنن! آره اضافه هاش که هست. بیا کت رو پرو کن، پارچه ها رو بگیر. اگه نشد هم اون دکمه ها هستن. حالا هرجور که می خوای. به نظرت این لبه جیبا رو بذارم رو ترکای دامن یا همون رو کت؟ اگه بذارم رو دامن می تونم توشم کیسه جیب بدوزم. ولی بذارم رو کت خوب نمیشه جیب واقعی باشه.

هروقت یادت امد بنویس برام یا زنگ بزن.

نگین پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

روکش دندون یعنی چی ؟ واسه چی مگه روکش میکنن ؟

حالا یه چیزی بگم بخندی بهم شاذه جون من بی نهایت از آمپول میترسم! یعنی حتی واسه واکسنامم همیشه از ترس فشارم میفتاد و کلی بهم شوکولات اینا میدادن=))
حالا فک کن واسه آمپول دندون که باز بدتر!
9 سالم اینا بود که همش مجبور بودم 1 هفته پشت سر هم برم دندون پزشکی واسه پر کردن دندونام . اون موقع خیلی دندونام وحشتناک بود!
خلاصه اینقدر از آمپول میترسیدم که مجبورش میکردم بدون بی حسی دندونامو پر کنه =)) یعنی دکتره بهم گفت صدات در بیاد آمپولو زدم D: یعنی باورت نمیشه حتی یه تکون کوچولو نمیخوردم که بی حسی نزنه =)) یعنی بدبخت دکتره که َاشنا هم بود چشاش 4 تا میشد که تو با 9 سال سن چه جوری درد پر کردن دوندون رو اینجوری بدون یه آخ کوچولو تحمل میکنی =)) میگف بقیه هرچی براشون بی حسی میزنم بازم آخ و اوخ میکنن ولی تو اصن هیچی نمیگی D: یعنی فک کن تا چه حد از آمپول میترسم :))

در مورد اسهخوان های دوست داشتنی هم باید بگم من همشه هرکی بهم میگه چه کتابی قشنگ ترین کتابی بود که خوندی .اول میگم کتاب کافه پیانو و نوشته ی مصطفی مستور و بعدش استخوان های دوست داشتنی! جالبه خیلی اتفاقی چون این کتاب هم اسم وبلاگ دوستم بود خریدمش و عاشقش شدم :)

اون کتاب ماه نو رو هم میخواستم بخرم ولی خیلی گرون و پر حجم بود دیگه منصرف شدم D:

نه اون ماه نو خارجی که فیلماشم ساختن نبود . نویسندش ایرانی بود فک کنم . آخه دو تا کتاب دیدم یکیش مه نو بود و یکیش ماه نو یکی از این دو تا نویسندش ایرانی نبود یکیش بود! حالا یادم نیست کدوم کدوم بود D: ولی یکش فک کنم کتابش ازین رمانای عاشقانه ی ایرانی بود . اینقدر تمام کتابفروشی ها رو متر کردم که تو ذهنم نموند:دی

روز اول ماه رمضون

روکش یعنی یه کلاهک به شکل دندون که با چسب می چسبونن روی دندون. وقتی پرکردگی اینقدر وسیع بشه که دیگه تقریباً چیزی از دندون نمونه، پرکردگی رو برمی دارن و باقی دندون رو به شکل یه پایه ی کوچولو می تراشن. بعد قالب گیری می کنن و میدن لابراتوار تا روکشش رو طبق اون قالب بسازه. بعد با چسب می چسبونن و اگه بخوان نتیجه بهتر بشه باید یه جراحی لثه هم بعدش انجام بشه که لثه روی این کلاهک نیاد و بشه خوب دورش رو تمیز کرد. ولی من که عمراً زیر بارش برم مرتب مسواک می زنم و دهان شویه میزنم که بوی عفونت نگیره. روکشای قبلیم هم جراحی نکردم و همین مشکل رو دارن.


خیلیا از آمپول می ترسن. منم بچگیم از آمپول معمولی خیییییلی می ترسیدم. ولی از آمپول دندون پزشکی با اون شکل عجیب غریبش خوشم میومد. البته منم نه سالم بود به دکتر گفتم آمپول نزنه البته دکتر گفت هرجور دوست داری. منم برای ابراز شجاعت گفتم نزنه که جلوی دخترخالم که داشت می ترسید خیلی قوی باشم
ولی درکل همیشه آمپول فلزیش برام جالب بود. ترس از مته هم نمی دونم کی شروع شد. همین هفت هشت سال اخیر بود. قبلش مشکلی نداشتم.

کافه پیانو رو دوست نداشتم. اینقدر رئال اذیتم می کنه. کتابهای واقعی ای که لذت بردم چراغها را من خاموش می کنم و داستان یک انسان واقعی بودن. داستان یک انسان واقعی سرگذشت یه خلبان جنگ بود که تو سقوط هواپیما پاهاشو از دست داد و با تلاش بسیاری دوباره تونست هواپیمای جنگی رو که بدون پا هدایتش امکان نداشت رو با پای مصنوعی هدایت کنه. چراغها را من خاموش می کنم هم سرگذشت یه زن مثل بقیه ی زنها بود که از جمله ی اول کتاب کاملاً درکش کردم و این که آخرش هم به نتیجه ی منطقی رسید خوشم امد.

آره کتابا گرونن و آدم نمی دونه ارزش این پولی که میده رو دارن یا نه! واقعا تاسف باره. کاش جایی که کتاب کرایه بده نزدیک خونمون بود. بعد اونی که خوشم میومد رو می خریدم :)


بله این تاریخ رو خیلی دوست دارم....

مامانی چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام بر شاذه ی نازنین
عزیزم همیشه سلامت باشی به امید خدا کار دندانپزشکی شما هم تمام بشه!!!!!!!!!!!!ما که همیشه منتظر نوشته های خوبت هستیم .البته اولویت اول سلامتی وشادی خودت هست پس با خیال راحت به خودت برس.داستانت آونقدرجذاب هست که هر وقت بنویسی ما با سر خودمون را می رسونیم ومی خوانیم .به خدا می سپارمت .بامید موفقیت وآرزوی تندرستی همیشگی.

سلام بر مامانی مهربان
انشاالله شما هم همیشه سلامت باشی. خیلی ممنونم از لطف و محبت و همراهی همیشگیت
شاد و پیروز باشی

پرنیان چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.kelkekheal.blogfa.com/

سلام ما رو بد عادت کردی از شنبه یه پامون این جاست لینک خیلی تاثیر گذاری بود
در انتظارت میمانم شاید بیایی شنبه

سلام
شرمنده
متشکرم دوست من

یلدا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ق.ظ http://yaldapaeez.blogsky.com/

سلامعزیزم بهتری؟
من که دکترم نیستش و بهونه ای شد که کارای دندونم بمونه برا بعد
راستی یه سوال هزینه ی روکش کردن دندون اونجا چقدره؟

سلام گلم
بله خیلی ممنونم. انشاالله وقتی امد راحت و سریع تموم بشه. والا من هنوز کارم تموم نشده که حساب کنم. آخرین بار که روکش کردم دونه ای صد و پنجاه تومن شد. امیدوارم الان دو برابر نشده باشه

نگین سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

دندونتون مگه چی شده شاذه جون

سارا دوستمم دندونای عقلشو یکیشو فعلا عمل کرده وحشتناااک بوده دردش مثکه کلا دندونپزکس یعنی خود درد! :|

ایشالا که خوب باشی
خدا رو شکر که همچین دوستای مهربونی تو نت دارم

خیلی مهربونی شاذه جون

راستی رفتم کتاب بخرم یه کتاب دیدم اسمش ماه نو بود! یاد وبلاگ شما افتادم . گفتم شاید شم هم خوندینش آره ؟

مثه یکی دیگه از دوستام که استخوان های دوست داشتنی رو خیلی دوست داشت و واسه همین اسم وبلاگش و همین گذاشته بود

هیچی نابود شدن همشون هرچی به خانم دکتر میگم عزیزم این همه زحمت روکش کردن نکش! یه جا همه رو دربیار یه دست دندون مصنوعی برای ما بساز تیمییییس! به خرجش نمره که نمره! میگه ما دست به کشیدنمون خوب نیست بنده خدا تقریباً یکسال تو هر مهمونی منو دید گفت باید بیای روکش کنی ها! گفتم آره باشه می دونم! اسفند پارسال گفتم نه ببین دم عیده کار دارم. بعد یه بهانه ی دیگه ، بعد بازم بعد بازم... و خلاصه تو مهمونی آخری دیگه مجبووووور شدم درخواستشو قبول کنم باز برم تو مطب دیدنش گویا یونیتش خیلی دلتنگ حضور من بود

با درد سعی می کنم کنار بیام. مسکن بخورم یه کاریش بکنم. ولی با نفرت نمی تونم کنار بیام! پارسال آرامبخش و قرص ترس می خوردم می رفتم. الان باز خدا رو شکر یه کم بهترم. ولی هربار که مته رو برمی داره حالم بد میشه. بعدم که میام بیرون تا ساعتها تو سرم صدای مته میاد

خوبی از خودته عزیزم

ماه نو همون خون آشام ها؟ نویسنده اش کی بود الان یادم نیست. سری عاشقانه ی فانتزی قشنگیه. من از اولین جلدش بیشتر از همه خوشم امد. همین ماه نو. ولی دلیل اسم وبلاگم این کتاب نیست. تاریخ تولدمه که شب اول ماه مبارک رمضان به دنیا امدم.

استخوان های دوست داشتنی رو نخوندم. ولی باید بخونم!

مریم سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ب.ظ

هیچی به اندازه دندون پزشکی بد نیست
ایشالله زودتر کار دندوناتون تموم بشه شاذه جون

نفرت انگیزه! جالب اینجاست که بچگیم دوست داشتم. ولی الان که دائم گرفتارشم واقعا بدم میاد.
سلامت باشی دوست من. خیلی ممنون

خاله سوسکه سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://khalesoske.blogfa.com

سلام شاذه جونم
انشاالله زودی خوب بشی
اومدم ببینم داستانت رو گذاشتی یا نه
دیدم نه عوضش یه لینک کذاشتی
بازش کردم و رفتم سراغ بقیه صفحه ها
بعدش هر چی گشتم لینک تو رو پیدا کنم
دیدم صفحه ایمیلم و وبلاگم و 98ia هست ولی پنجره دیگه ای باز نیست.
دوباره زدم
تازه دوزاریم افتاده که لینک تو همون صفحه خودمه
اره دیگه
کلی دور جهان گشتیم ، بعد دیدیم همون یار خونه ی خودمونه
منتظر ادامه داستان قشنگت هستیم
دوستت دارم
بوس بوس
خدافظ

سلام عزیزم
سلامت باشی
خیلی خوشم اومد از این قصه...
متشکرم عزیزم
منم دوستت دارم
بوس بوس
خدافظ

خاتون سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام
خدا بد نده ! انشاالله هرچه زودتر بهبودی حاصل بشه و سرحال برگردید

سلام
نه بد که نیست. انگار دلمان برای خانم دکتر بد تنگ شده بود! قراره چند وقتی مدام بریم و روی یونیتشون پذیرایی بشیم تا رفع دلتنگی بشه!
سلامت باشید

رها سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ http://www.2bareeshgh.blogfa.com

آخی!!! معلومه عذاب وجدان داشتی که این لینک رو گذاشتی .
بازم مرسی
انشاله که به خیر گذشت دندون پزشکی دیگه!!!

واقعاً مشخصه؟
خواهش می کنم
سلامت باشی. انشاالله بگذره. این تازه جلسه اول بود. این داستان حالا حالاها ادامه دارد!

بهار سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.bahari-kamiab.blogfa.com

ای شاذه کلک میخواهی ننویسی چرا وعده میدی
شوخی کردم. شما اصلا مرخصی اجباری دارید به مدت ۲ ماه
دندونت هم خوب میشه خانم

اگه بدونی که دندون پزشکی فقط یکیشه!!! اسفند که میشه همه چی آشوب میشه!
خیلی ممنونم عزیزم

سما سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

دوندونت چطوره شاذه جون؟؟؟؟ ایشاا... که خوب شده باشه و دیگه اذیت نکنه

داستان خاله سوسکه داستان خیلی قشنگی بود

مواظب خودتو و سه تا دسته گُلت باش

چند تا روکش باید بذارم. نه بابا من مقیم دندون پزشکیم! چند وقت زده بودم زیرش حالا دوباره سیکلش شروع شده. خلاصه که سر فرو بردم آنجا تا کجا سر برکنم

خیلی!

خیلی ممنونم عزیزم

coral سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ق.ظ http://cupoflife.blogfa.com/

راستی مرسی واسه لینکی که معرفی کردی...
خیلی باحال بود...
ممنون

خواهش می کنم
منم لذت بردم...

coral سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ http://cupoflife.blogfa.com/

سلام
خوبی شاذه جونم؟؟؟!!
عصب کشی کردی؟؟؟!!
مشکلات راجع به دندون خیلی زجر آورن...چه دردش و چه زمان درمانش پیش آقای دکتر و چه دوره نقاهتش...
شاذه جونم اصلا هم شاکی نیستیم و مهم اینه که خوب باشی...همین که به ما خبر میدی و میتونیم یه هفته هم منتظر بمونیم به شرطی که تو حالت خوب شه و بتونی با خیال راحت بنویسی...
تا میتونی به خودت برس...

سلام عزیزم
خوبم کرال جون. تو خوبی؟
نه قبلا عصب کشی شده بود. چند سال پیش. الان دکتر گفت باید روکش بذارم. امروز فقط تراش بود و قالب گیری که من از هردوتاش خیییییلی متنفرم!
آره مدتیه برای کم کردن عذاب کار به یکی از دوستان که خانمم هست مراجعه میکنم. حداقل اونجا کمی راحتترم.
خیلی ممنونم عزیزدلم. سلامت باشی و خوشحال همیشه...

خاله سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ

دلمون خون شد شاذه جون ها...
ابن لینک رو هم من 5 دقه پیش از وبلاگ خانه باد خوندم.
پس مونده برم بخوابم.
اما از ته دل امیدوارم زود زود خوب خوب شی.

دور از جونت خاله جون... زنده باشی.
خوب و خوش بخوابی عزیزم
خیلی ممنونم از لطف و محبتت

سوری دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ب.ظ http://missthinker1992.blogfa.com

اوف اوف دندون پزشکی؟!
خیلی داستانه ناز بود.دوسش داشتم!

بله جای دوست داشتنی ایه
خیلی...

دی ماهـ.ـی خـ.ـانـ.ـوم دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ب.ظ http://deymahi.mihanblog.com

داستان لینک خیلی جالب بود.

آره...

ملودی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ب.ظ

آخی شاذه جون ایشالا که درست شده باشه دندونات و دیگه مشکلی نداشته باشه. مراقب خودت باش بووووس برای خودت و سه تا خوشگلا

سلامت باشی عزیزم. مگه کار دندون پزشکی پایانم دارم؟ من که هرسری شروع کنم تا هروقت انرژیم بکشه گرفتارشم. الانم شروع کردم تا اینجا دو تا پوش و یه دونه پرکردن در پیشه. حالا ببینم بعد چی میشه!
خیلی ممنونم عزیزم

الهه دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ http://elahename.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد